٢٨ قوس (آذر) ١٣٨٩

تاریخ قدیم اقوام و سرزمـین های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغانـها

(به اساس شواهد باستان شناسی)

 

نویسنده: روضه سلطان قیس ویلیم فوگلسینگ - ٢٠٠٢

برگردان: سهیل سبزواری - ٢٠١٠

 

فصل یکم – فراز و فرود هندوکش

هندوکش برفراز جلگه ها و وادی های افغانستان صعود نموده است. روضه سلطان قیس این کوههای با شکوه درطول هزاره ها ناظردهقانان صلحجو و دامداران کوچی، روضه سلطان قیس ارتش های الکساندربزرگ و چنگیزخان، تاجران و زایران بوده و در این اواخرهم ناظرتعداد کثیردپلومات های خارجی کـه مـیکوشند دراین کشورجنگزده صلح را تامـین کنند. روضه سلطان قیس هر آنچه این مردان و زنان درافغانستان انجام مـیدهند، از قله های مرتفع هندوکش غایب نمـیباشد. هزاران سال قبل ایرانیـان باستان این سلسله را بنام یوپاری ساینا یـا (کوه) اپارسین، (کوههای) بلند تر از شاهین، یـا بعباره دیگر "کوه های کـه بلند تر از پرواز هر پرنده است" نامـیده اند. درون اواخر هزاره اول ق م، یونانی ها نام پاروپانیسادای را به منظور نشان جلگه های جنوبشرقی این کوهها یعنی اطراف کابل معاصربکاربرده اند. شاید نام قدیمـی از پارا- یوپایریساینای مشتق شده باشد، بمعنی"سرزمـینی ماورای یوپاریساینای" بوده و نشانۀ نام داده شده توسط مردمـی هست که درجانب شمال این کوهها زندگی مـید. دراوایل سده هفتم عصرفعلی، سوانژنگ زایر بودائی چینائی بهنگام سفراز طریق افغانستان بـه نیم قاره هند و در برگشت، نام پولوسینا را به منظور کوههای شمال کابل بکار مـیبرد. این نامگذاری یـاد آور نام ایرانیـان باستان بوده و در اسناد خویش بطور نا آگاهانـه این نقطه را افاده مـیکند کـه "پرندگان زیـادی درون پروازخویش بـه قلۀ آن نمـی رسند، مگراینکه پیـاده بآنجا برآمده و بعدا بـه پروازخویش بطرف پائین ادامـه دهند".

هندوکش یک شاخۀ هیمالیـا است. این نام بمفهوم وسیع آن دربرگیرنده بخش صعب العبورمرکز و شمالشرق افغانستان را احتوا مـیکند. این کوه ها بالای اقلیم، کیفیت خاک، موجودیت آب و مسیرهای آن تاثیرزیـاد دارد. باینترتیب هندوکش تاثیردایمـی بالای زندگی مردمانی دارد کـه بامتداد کناره ها وجلگه های اطراف آن زندگی مـی کنند. این زندگی دریک محیط سخت ناگوار وغالبا ظالمانـه با زمستان های سرد و تابستانـهای داغ مـیباشد. دربعضی جاها آب فراوانی وجود دارد، درحالیکه جاهای دیگرباران کمـی مـیبارد. بعضی اوقات، طورمثال بهنگام نوشتن این کتاب، چندین سال باران نباریده کـه باعث مصیبت های فراوان و صدمات بزرگی گردیده است. اوسط عمر مردان و زنان درون افغانستان بسیـار پائین است: ارقام سی آی ای درسال 2000 حدود 45.88 سال را نشان مـیدهد.

دراین کشوربا وجودیکه محصولات نسبتا کم بوده و باعث مبارزه دوامدار مردم بمقابل محیط مـیشود، موقعیت جغرافیـائی یگانـه داشته و دارای ظرفیت های وسیع است. مردم افغانستان درامتداد یکی ازمـهمترین شاهراه های آسیـا زندگی مـیکنند. این کشور وصل کننده صحرا ها و دشتهای آسیـای مـیانـه با قلمروهای وسیع شرق مـیانـه و ایران، وجلگه های سرسبز و سوزان نیم قاره هند مـیباشد. درطول تاریخ، مـهاجرین سرزمـینـهای همسایـه داخل آن شده و ازطریق کوهها و کوتلهای آن تمام کشور را پیموده اند. تمام اینـها آثار و اولادۀ خود را جا گذاشته و باینترتیب موزائیک گروه های تباری را ایجاد نموده هست که مشخصۀ اقوام فعلی این کشورمـیباشد.

بآنـهم تماس با دنیـای خارج هیچ وقت یکطرفه نبوده است. مردمان سخت کوش افغانستان بارها ازکوه های خویش درجستجوی چراگاه، تجارت و یـا غارت بـه جلگه ها و دشتهای مجاورهجوم اند. آنـها سلطنت ها را شکست داده و ایجاد گر امپراطوری ها بوده اند. باینترتیب تاریخ مردم افغانستان تاریخ مردمانی هست که درون ماورای مرزهای فعلی آن زندگی دارند.

مردم افغانستان درون پشت این پرده های محیطی و جغرافیـائی یک شبکه مشترک رسوم، عقاید و مـهارت ها را با یک چشم اندازقابل مقایسه با زندگی بافته اند. این شبکه توجیـه نوشتن این کتاب درون باره تاریخ افغانـها بحیث یک گروه واحد متمایز ازمردمان همسایـه ایشان است، با وجودیکه نام "افغان" درواقعیت صرف بیکی از اقوامـی قابل اطلاق هست که درون این کشورزندگی مـیکند، یعنی فقط پشتون ها کـه در طول چند سده قوم حاکم افغانستان را تشکیل داده وعمدتا درجنوب و شرق کشور و پاکستان زندگی مـیکنند. این نیزبدین معنی هست که بخاطر شناخت اقوام افغانستان و تاریخ آن ضروراست معلوماتی درباره محیط فزیکی بدست آوریم کـه چطور افغان ها بحالت موجود رسیده اند.

افغانستان امروزی

دولت اسلامـی افغانستان معاصر یک کشورمحاط بـه خشکه با مساحت 647500 کیلومترمربع بوده و از فرانسه بزرگتراست. درجنوب و شرق حدود 2430 کیلو مترسرحد با پاکستان دارد. درشمالشرق، ازطریق کوههای مرتفع حدود 76 کیلو متر با چین همسرحد است. دو همسایـه شمالی، تاجکستان (1206 کیلومتر) و یوزبکستان (137 کیلومتر) است. درشمالغرب آن، ترکمنستان (744 کیلومتر) و درغرب آن جمـهوری اسلامـی ایران قراردارد (936 کیلومتر). تخمـین نفوس موجود افغانستان بطورافتضاح آمـیزی نامعلوم است. در1978، حدود 15 ملیون تخمـین شده است. بعد ازکودتای کمونیستی 27 اپریل 1978، حدود 5 ملیون از کشورمـهاجرت مـیکند. صدها هزاردراثرجنگها کشته مـیشود کـه همچنان بعد از خروج شورویـها در15 فبروری 1989 ادامـه مـییـابد. تعداد مـهاجرین کـه به وطن برگشته اند نامعلوم بوده و همچنان تعدادانیکه مـیخواهند این کشوررا بعلت جنگهای سیـاسی فعلی ترک کنند، روشن نیست. ارقام سی آی ای به منظور سال 2000 تعداد مـهاجرین باقیمانده را حدود 1200000 درپاکستان و حدود 1400000 درون ایران تخمـین مـیکند. با وجود اینـهمـه تحولات، گفته مـیشود کـه نفوس افغانستان بازهم افزایش یـافته ودرنیمۀ 2000 حدود 26 ملیون تخمـین شده است. اما معلومات وارقام واقعی وجود نداشته وباینترتیب توضیح افغانستان فعلی و نفوس آن عمدتا بربنیـاد حالات قبل از1979 استواراست.

تقریبا تمام مرزهای افغانستان امروزی بطوررسمـی دراواخرسده نزدهم تعین شده است. قسمت زیـاد مرزها ازطریق مظاهرجغرافیـائی یـا رسومات تاریخی قبولشده تعین نشده است. بعوض، ملاحظات سیـاسی و نظامـی توسط ابرقدرتهای روزتعین کننده مرزها بوده است. یعنی درروزگاری کـه قدرتهای اروپائی قسمت اعظم جهان را کنترول مـید، کمـیشنرهای برتانوی و روسی این قسمت جهان را مـیپیمایند که تا مرزهای افغانستان را مشخص سازند. آنـها بطور قصدی ملکیتهای برتانوی درنیم قاره هند را ازفتوحات روسها درآسیـای مـیانـه جدا مـیکنند. این سال ها دوران بازی بزرگ بین روسها و انگلیسها است، طوریکه توسط رودیـارد کیپلینگ دقیقا درون کتابش بنام کیم توضیح شده است. دراین سالها، دولت افغانستان تحت عبدالرحمن خان (1880- 1901) نـه بحیث کشورمستقل، بلکه بحیث یک دولت حایل درون محوطه نفوذ برتانیـه ایجاد مـیشود. آنرا بخاطری ایجاد مـیکنند که تا مانع هرگونـه رویـا روئی مستقیم بین سربازان برتانوی و روسی گردد. بنا براین مرزهای افغانستان امروزی غالبا ازطریق سرزمـینـهای عنعنوی قبایل عبورنموده است. این موضوع بطورخاصی درشرق قابل تطبیق است، جائیکه سرزمـین پشتونـها توسط خط نامنـهاد 1893 دیورند تقسیم مـیشود. درجاهای دیگر، خط مرزی تعین شده درون جنوبغرب درون 1872 و باز در1904، جدا کنندۀ زمـینـهای حاصل خیز (سیستان) بین افغانستان و ایران است. فقط مرزهای شمالشرقی شامل مظاهر جغرافیـائی یعنی دریـای پنج و آمودریـا (اکسوس مولفان قدیمـی) است.

کوههای هندوکش

کوههای هندوکش دربرگیرنده قسمت اعظم مناطق شمالشرقی ومرکزی کشوراست کـه ازیک گرهگاه (باریکه) شمالشرق (نقطۀ تقاطع مرزهای افغانستان، تاجکستان، چین و پاکستان) بامتداد جنوبغرب امتداد دارد. این گرهگاه کـه بنام قراقروم (ترکی: سنگ سیـاه) یـاد مـیشود، قسمت اعظم محدوده شمالغربی سلسله هیمالیـا را تشکیل مـیدهد. دراینجا کوهها فوق العاده بلند بوده (بیش از 7000 متر) وبطرف جنوبغرب و بامتداد افغانستان مرکزی ارتفاع آنـها کمترمـیشود، اما سلسلۀ متصل کوه بابا درون غرب کابل بازهم بیش از5000 مترارتفاع دارد.

کوه بابا و شاخه های آن منبع اکثر دریـاهای عمدۀ افغانستان مـیباشد. اینـها شامل سرخاب (یـا دریـای کندز)، بلخاب، هریرود، هلمند، ارغنداب و دریـای کابل است. سرخاب یـا دریـای کندزبطرف شمال جریـان داشته و از شـهرکندزبطرف آمودریـا مـیرود. بلخاب کـه درجانب غرب آن قراردارد نیز بطرف شمال جریـان داشته و از طریق بلخ (بکترای باستان) عبورمـیکند، اما آب آن قبل از رسیدن بـه آمودریـا تبخیر و خشک مـیشود. هریرود بطرف غرب جریـان نموده و پس ازعبوراز شـهرهرات بطرف شمال رفته، بحیث دریـای تجند، درون دشتهای قراقوم ترکمنستان فعلی تخلیـه مـیشود. هلمند بطرف جنوبغرب جریـان نموده و ازطریق دشت های جنوب غرب افغانستان درآبهای ایستاده سیستان تخلیـه مـیشود کـه بنام هامون هلمند یـاد شده وآبهای یکتعداد دریـاهای کوچک دیگرنیزدرآن مـیریزد، ازقبیل خاشرود، فراه رود وهروت رود کـه ازکوههای افغانستان مرکزی سرچشمـه مـیگیرند. بعضی اوقات هامون هلمند لبریزشده و آب اضافی آن ازطریق کانال شیلاغ بطرف آب ایستاده بزرگ جوارآن مـیرود کـه بنام گودِ زیره یـاد مـیشود. شاخه عمده هلمند دریـای ارغنداب هست که ازنزدیکی سلسله کوه بابا سرچشمـه گرفته و بطرف شرق هلمند جریـان نموده و پس ازعبورازشـهرکندهار(درجنوب کشور) درساحه باستانی (قلعه) بست با دریـای هلمند یکجا مـیشود. دریـای کابل بطرف شرق جریـان داشته وبا عبور از شـهرکابل و یکجا شدن با یکتعداد شاخه های دیگربطرف اندوس مـیرود.

تمام این کوههائی کـه شمال کشوررا ازجنوب آن جدا مـیسازد، حد اقل ازاوایل سده چهاردهم بنام هندوکش (کشندۀ هندوها) شناخته مـیشود. ابن بطوطه (1304- 77) گردشگرمراکشی کـه دراوایل سالهای 1330 ازاینجا دیدن مـیگذرد، مـیگوید کـه این کوهها بنام هندوکش یـاد شده و بمعنی "کشنده هندوها" است، زیرا غلامان وکنیزان کـه ازهند مـیآوردند، تعداد زیـاد آنـها دراینجا درون اثر برف و سردی زیـاد مـیمـیرند.

بآنـهم نام هندوکش حتما فقط بآن قسمتی اطلاق شود کـه درشمال کابل قراردارد. درون اینجا سلسله بسیـارباریک شده واجازه مـیدهد ازطریق یکتعداد کوتلهای آن عبور و مرورصورت گیرد. درحقیقت، این نام شاید فقط بیکی ازاین راهها اطلاق شده باشد کـه نامعلوم است. درحال حاضرگذرگاه عمده هندوکش عبارت ازتونل سالنگ هست که بطورمستقیم شمال کشوررا با جنوب و پایتخت (کابل) وصل مـیسازد. راه جدید کوهها را دریک ارتفاع 3363 مترقطع مـیکند کـه تحت نظرمشاورین شوروی درون بین سالهای 1956 و 1964 ساخته شده و جانشین مسیرطویل و دورانی غرب کابل ازطریق کوتل شیبر(نزدیک وادی بامـیان) مـیشود. درزمان حاضر، راه دیگر ولی کم استفاده بین شمال وجنوب درشرق سالنگ ازطریق وادی پنجشیراست.

موقعیت افغانستان درآسیـای جنوبغربی

دولت معاصرافغانستان وسلسله کوههای مجاورپاکستان شامل حصص شرقی فلات ایران است. ساحه سرزمـینـهای مرتفع ازسلسله زاگروس درغرب (بامتداد مرزهای فعلی ایران- عراق) که تا سواحل دریـای اندوس درون شرق امتداد دارد کـه وصل کننده شرق نزدیک با آسیـای مـیانـه و نیم قاره هند بوده ودرطول تاریخ شاهراه مـهاجرین ومـهاجمـین آسیـای مـیانـه ازشمال بـه شرق نزدییم قاره هند بوده است.

سهلترین راه ازدشتها و نیمـه دشتهای جنوب آسیـای مـیانـه بـه فلات ایران ازطریق یک دهلیزدربین سلسله کوههای هست که درشمال فلات ایران قراردارد. این دهلیز دربین شـهرهای مشـهد درشمالشرق ایران فعلی و هرات درغرب افغانستان واقع است. مسیرشمال- جنوب ازطریق باصطلاح دهلیزهرات با دو مسیرعمده شرق- غرب وصل مـیشود کـه فلات را مـیپیماید. مسیراین دو راه با موجودیت غذا و آب مشخص مـیشود. دشت های عظیم، بنام دشت کویر درشمال و دشت مجاور لوط درجنوب برمرکز ایران کنونی و فلات ایران تسلط دارد. این زمـینـهای بایر یک مانع بزرگ بوده وهرگونـه عبور و مرور شرق وغرب حتما از طریق شمال یـا جنوب این قلمرو خالی صورت گیرد.

مسیرشمال بامتداد نوارکوچک زمـینـهای غیرمس دربین دشتهای مرکزی ایران و کوههای البرزعبورنموده و تشکیل کننده حصص شمالی کوههای حلقوی هست که فلات را احاطه مـیکند. این مسیرشمالی ازغرب با عبوراز تهران فعلی بـه شـهر مشـهد وصل مـیشود. از اینجا مسافر مـیتواند بـه آسیـای مـیانـه و شـهرهای باستانی بخارا، سمرقند و ماورای آنـها ادامـه دهد. این مسیرشاهراه تاریخی ابریشم وهمچنان مسیر یک خط آهن معاصر است. راه دوم از مشـهد بـه جنوب شرق افغانستان و بخصوص بـه پاسگاه کهن هرات مـیرود.  با ترک این محل تاریخی مسافرمـیتواند بـه شمال افغانستان رفته و از طریق هندوکش بـه کابل و وادی اندوس برود. اوهمچنان مـیتواند (ازهرات) بطرف جنوب و سیستان و بامتداد مرزهای ایران/پاکستان/ افغانستان یـا جنوبشرق بطرف شـهرکندهار برود. از کندهار مـیتوان بطرف وسط وادی اندوس یـا شمالشرق بطرف غزنی و وادی کابل رفت.

مسیرجنوبی ازطریق فلات ایران بطرف ایران جنوبی که تا حوزه آبریزدریـای هلمند درسیستان مـیرود. ازاینجا مـیتوان ازطریق کندهاربه وادی اندوس درشرق یـا جلگه کابل درشمالشرق رفت. مسیرجنوبی دیگری کـه مـیتواند افغانستان را کناربگذارد، ازطریق بلوچستان ایران و پاکستان بطرف جنوب است. این مسیر بعلت شرایط دشوارآن همـیشـه کم اهمـیت بوده است. الکساندر بزرگ این مسیر را درون جهت معآن تعقیب کرده و قریب بود زندگی خود و ارتش خویشرا ازدست بدهد.

قبل ازعصرعراده جات، مسافرت ازطریق فلات ایران اکثرا هفته ها یـا حتی ماهها را دربرمـیگرفت. که تا نسبتا این اواخر، ترانسپورت عرادۀ تقریبا نا شناخته بوده، اسپ ها، شترها، خرها و قاطرها وسایل عمده نقلیـه بودند. فاصله وسطی کـه یک کاروان طی مـیکرد حدود 35 کیلومتر درون روز بوده هست (با درنظرداشت وضع اراضی). فاصله اعظمـی روزانـه به منظور گروه کوچک اسپ سوار حدود 60 کیلو متر بوده است. فاصله بین کابل و کندهار حدود 500 کیلومتربوده وحدود 15 روز را دربرمـیگرفت. گروههای بزرگ نظامـی بسیـارآهسته ترحرکت مـیکنند. درتابستان 1880 یک قطار بزرگ نظامـی برتانوی فاصله بین کابل و کندهار را در20 روز پیموده کـه گفته مـیشود فوق العاده سریع بوده است.

محیط طبیعی

افغانستان یک حصۀ نوار سرزمـین های خشیمـه دشت درقسمت زیـاد فلات ایران را تشکیل مـیدهد. تابستانـهای خشن وسوزان و زمستانـهای سرد با برف زیـاد مظاهردایمـی آنست. درزمستان، قله های تمام کوههای بارتفاع بیش از1800 متر پوشیده ازبرف مـیشود. درماه مارچ برفها بـه آب شدن شروع نموده وسطح دریـا ها صعود مـیکند. لذا دریـا های افغانستان مقداراعظمـی آب را درجریـان بهارانتقال داده و باعث سیلابهای مقطعی مـیشود. بغیرازاین مظاهر، تغیرات اقلیمـی درافغانستان بسیـارشدید مـیباشد، چون شمال کشوربمقابل بادهای سرد آسیـای مـیانـه مواجه است، درحالیکه سرزمـینـهای جنوب کوهها متاثرازمونسونـهای هند است. بارندگی سالانـه بطوراوسط حدود 75 مـیلیمتردرخشک ترین حصص جنوبغربی کشور، 213 مـیلی متردرمزارشریف (شـهرعمده شمال افغانستان)، 328 مـیلیمتردرشـهرشرقی غزنی و اضافه از328 مـیلیمتردرارتفاعات کوتل سالنگ مـیباشد.

حبوبات کشور کاملا متنوع است. درشرق، حوالی شـهرجلال آباد درون یک ارتفاع 552 متر، حبوبات سبتروپیک (نیم حاره) بوده و برای رشد درختان خرما اجازه مـیدهد. حدود 100 کیلومتربطرف غرب کـه ارتفاع بلند تری دارد، بامتداد وادی کابل و جنوب هندوکش، حبوبات کاملا فرق مـیکند. ارتفاع کابل 1803 متر بوده و درختان اینجا شامل بلوط، چهارمغز، الدر، اش و سروکوهی است. درون شمال کوهها، سرزمـینـهای ریگی و خاکی تقویـه کننده نباتات صحرائی بوده واگر بطور درست آبیـاری شود، حاصلات زراعتی خوبی ببارمـیآورد. درجنوب وغرب افغانستان نباتات کم است. دراینجا بخش اعظم اراضی دشت است: دشتهای سنگی یـا زمـینـهای بایر(ریگی) کـه نمونـه قسمت اعظم فلات ایران است، مانند دشت ریگستان درجنوب افغانستان.

قرارمعلوم جنگلات زیـادی درحصص شرقی کشوربامتداد مرزهای پاکستان وجود داشته، اما جنگل زدائی بیمورد درون این اواخر تمام این صحنـه را تغیر داده است. جنگلات وادی پنجشیر کـه در قرون وسطی وجود داشت، کاملا ناپدید شده است. جنگلات بزرگی هنوزهم درنواحی منزوی نورستان واقع درشمالشرق کابل یـافت مـیشود.

حیوانات وحش درافغانستان محدود است. ببرها کـه درسواحل آمودریـا، کناره های جهیل سیستان و تا این اواخردردامنـه های اطراف جلال آباد وجود داشت، ناپدید شده اند. بعین ترتیب شیرها نیز. بآنـهم عقاب، روباه، بزکوهی (غزال)، کفتار، شغال و گرگ هنوز یـافت مـیشود. خرها و گرازهای وحشی که تا این اواخر وجود داشتند. پلنگ های برفی، بزهای وحشی مانند مارخور و بزکوهی و وحشی (بشمول مارکوپولو یـا ارگالی) درارتفاعات قراقروم وهندوکش وجود دارد.

درطول تاریخ، افغانستان یک مخزن پوشیدۀ منرال ها (مواد معدنی) بوده است. مشـهورترین آنـها معدن لاجورد نزدیک سرای سنگ درون وادی دریـای کوکچه درون شمالشرق کشوراست. دراین اواخر، موجودیت لاجورد درکوههای شاگی درغرب کویته بامتداد مرزافغانستان/پاکستان نیزگزارش شده است. لاجورد فقط درچند نقطه دنیـا یـافت شده ومعادن افغانستان و بخصوص بدخشان از زمانـهای بسیـار قدیم مورد بهره برداری قرارداشته است. ازاواخرهزاره چهارم ق م این سنگ نیمـه گرانبها بـه سرزمـینـهای ماحول و تا دورترین نقاط، مانند مصرصادر مـیشده است. بعین ترتیب معادن مس درچندین نقطه کشورگزارش شده: معدن وادی لوگر (جنوب کابل) از اهمـیت خاصی برخورداراست؛ همچنان دربعضی محلات جنوبغرب هرات؛ بامتداد دریـای ارغنداب شمال کندهار و نزدیک اندراب شمال وادی پنجشیر. همچنان مخازن قلعی درجنوب غرب هرات به منظور محصولات برونز (برنج) از اهمـیت خاصی برخوردار است. طلا نیزدرنزدیکی مقر شمالشرق کندهار و در دریـا های بدخشان یـافت مـیشود. مخازن هنگفت سنگ آهن درنزدیک کوتل حاجیگک، غرب کابل یـافت شده است. ذخایرگازطبیعی درجوارشبرغان و سرپل (شمالغرب کشور) از اواخر سالهای 1960 بدینسو جهت صدوربشمال مورد بهره برداری بوده است.

زراعت و کوچیگری

فقط حدود %12 مساحت عمومـی افغانستان زرع مـیشود. ازاین مجموعه، حدود %20 به منظور کشت للمـی مساعد است. این زمـین ها عمدتا گندم و جو کشت مـیشود. باقیمانده زمـینـهای قابل زرع حتما آبیـاری شوند. حتی با درنظرداشت این حقیقت کـه نفوس افغانستان نسبتا کم است، کمبود زمـین یک مشکل عمده است. مردم درجریـان هزاره ها کوشش کرده اند که تا ساحه زمـین های قابل زرع را با کندن کانال ها و از هزاره اول ق م با ساختن شبکه های عظیم تونلهای زیرزمـینی (بنام کاریز یـا قنات) افزایش دهند.

اکثرزمـین های زراعتی درجنوبشرق، حوالی مرغزارکندهار؛ درشرق، درون وادی کابل و اطراف جلال آباد؛ درون شمال، اطراف کندز و مزارشریف و در غرب، درون وادی هریرود، اطراف شـهرهرات قراردارد. اینـها زمـین های اند کـه بطورعنعنوی بخاطرتولیدات بلند زراعتی معروف اند. درگذشته، شبکه های بزرگ آبیـاری درون سیستان و شمالشرق کشورباعث ایجاد مراکزدیگرفعالیت های انسانی مـیشود، اما اینـها ازآن ببعد یـا تخریب شده و یـا بدون ترمـیم باقی مانده است.

تربیـه حیوانات نیزوسیعا وجود داشته است. ، بزومرغ تقریبا درتمام دهکده های کشور یـافت مـیشود. اما دهکده ها همـیشـه نمـیتواند تغذیـه کافی به منظور حیوانات فراهم نماید، لذا یکتعداد مردم با گلۀ خویش به منظور چراگاه تابستانی بـه کوهها مـی روند. بعضی از آنـها بـه زندگی کامل دامداری پرداخته وهمـیشـه با رمۀ خویش درون حرکت مـیباشند. چنین مـهاجرت های سالانـه باعث مـیشود کـه مردم افغانستان از چراگاه های مرتفع کوه ها بهره برادری نموده واین طریقه دیگری هست برای مردم افغانستان کـه زمـین های خویش را افزایش دهند.

کوچیـها ونیمـه کوچیـها هربهاربا رمۀ خویش بـه کوههای افغانستان مرکزی رفته و در موسم خزان بـه دهکده ها یـا قرارگاهای زمستانی خویش برمـیگردند. فصل زمستان درصحراهای خشک جنوبغرب وغرب؛ درجلگه های افغانستان شمالی؛ و درنواحی پائین و گرم مونسونی بامتداد مرز پاکستان درشرق و جنوبشرق کشور یـافت مـیشود. کوچی های جنوبغرب وغرب کشوراکثرا پشتونـهای درانی مـیباشند، درحالیکه یکتعداد پشتون های غلجی (کنفدراسیون دیگر پشتون کـه عرصه های مختلف درانیـها را پذیرفته اند) وگروههای دیگرتباری بشمول بلوچها و ایماقها نیز بآنـها پیوسته اند. آنـهائی کـه زمستان را درشمال سپری مـیکنند، غالبا یوزبیک ها و دیگران بشمول پشتونـهای درانی اند. گروه آخری اولادهانی اند کـه دراواخرسده 19 ازجنوب رانده شدند. کوچیـهای غرب بصورت عام پشتونـهای غلجی اند.

تعداد کوچی های افغانستان در1979 حدود یک الی دو ملیون تخمـین شده است. اکثریت اینـها پشتون ها و بلوچها اند. کوچیـها ونیمـه کوچیـهای افغانستان بصورت عام بنام کوچی یـاد شده و اکثرا و بز نگهداری مـیکنند. محصولات حیوانی (گوشت، لبنیـات، موی و پشم) مبادله یـا فروخته شده و درعوض غله، حبوبات، مـیوه جات و سایر وسایل زندگی خریداری مـیشود. باینترتیب یک شبکه وسیع مبادله بامتداد مسیرحرکت سالانـه کوچی ها و نیمـه کوچیـها انکشاف نموده است. سوداگران پووینده پشتون (غلجی) عادت داشتند سالانـه ازکوه های افغانستان بـه وادی اندوس و تا عمق هند بروند. این سفرهای طولانی درسالهای 1960 زمانی متوقف مـیگردد کـه مرزبین افغانستان و پاکستان بسته مـیشود. کوچیگری درداخل افغانستان ادامـه دارد، با وجودیکه درسالیـان آخر از کامـیونـهای باربری (موترها) به منظور انتقال رمـه و خانواده از یک محل بـه محل دیگراستفاده مـیشود.

کوچیـهای پشتون و بلوچ درجنوب افغانستان بصورت عام درخیمـه های سیـاه موئی زندگی مـیکنند، درحالیکه اکثریت کوچیـها و نیمـه کوچیـهای غیرپشتون درشمال با پیروی ازعنعنـه آسیـای مـیانـه درون یورت ها زندگی مـیکنند. یورت ها یک ساختمان دایروی و چوکاتی اند کـه با نمد پوشانیده مـیشوند. اینـها قابل انتقال بوده و بصورت عادی دارای یک بام گنبدی مـیباشند کـه فوق العاده محکم است. ساختار اساسی آن یک چوکات مشبک هست که دیوارهای آنرا تشکیل مـیدهد؛ نوارهای پشمـی بدور دیوار کشیده مـیشود که تا آنرا محکم نگهدارد. دوام آنـها درآینده قابل سوال است، زیرا آنـها گرانبها بوده و نصب آنـها وقت زیـادی را دربرمـیگیرد. استعمال آنـها قبل از اواخر سالهای 1970 رو بـه کاهش بوده است.

فصل دوم - اقوام افغانستان

بخش اول:

درطول تاریخ اقوام مختلفی از طرف غرب، شرق، جنوب و شمال بـه سرزمـین افغانستان کنونی آمده و مسکون شده اند. دریک مطالعۀ جدید، حدود 55 قوم یـا تبار درافغانستان زندگی مـیکنند. تمام آنـها را مـیتوان ازنگاه زبانی بطور تخمـینی بـه ایرانی ها (بخصوص بلوچ ها، پشتون ها وتاجک ها)، ترک ها (عمدتا ترکمن ها و یوزبیکها) و غیره تقسیم کرد. اما حتما توجه داشت کـه زبان نمـیتواند بصورت دایمـی یک مشخصۀ تباری باشد. طورمثال هزاره های افغانستان مرکزی امروز بـه زبان (ایرانی) پارسی (فارسی یـا دری) صحبت مـیکنند، درحالیکه بطورآشکاردارای منشای ترکی- مغولی اند.

پشتونـها

بصورت عام کوههای مرکزی و شمالشرقی افغانستان جدا کنندۀ جنوب اکثرا پشتون ازشمال غیرپشتون است. پشتونـها بصورت عنعنوی افغانـهای اصلی پنداشته شده و اقوام دیگرنامـهای خاص خود را دارند. آنـها همچنان تشکیل دهندۀ یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان (حدود 40 که تا 50 فیصد) مـیباشند. لذا که تا اواخر سدۀ نزدهم، نام افغانستان فقط بمناطقی اطلاق مـیشد کـه مسکن اصلی پشتونـها بود (بامتداد هردو جانب خط دیورند)، درحالیکه قسمتهای غرب وشمال افغانستان فعلی بصورت عام بنام خراسان و بعضا ترکستان یـاد مـیگردید.

پشتونـها را بصورت عام درهند و پاکستان بنام پتان یـاد مـیکنند کـه یک گروه قومـی مشخص بوده و تعداد آنـها درسالهای 2000،  حدود 20 ملیون تخمـین شده است. آنـها اکنون تقریبا بطورمساویـانـه درهردوجانب مرزهای افغانستان/پاکستان زندگی مـیکنند. سرزمـین پشتونـها بطورتخمـینی دربرگیرندۀ یک ساحۀ مثلثی هست که درون یک خط مستقیم غربی- شرقی ازجنوبغرب افغانستان که تا وسط وادی اندوس {سند} و بطرف شمال بامتداد رود اندوس که تا وادی سوات درون پاکستان فعلی امتداد دارد. کوههای هندوکش تشکیل کنندۀ مرز شمالغرب است. پشاوردرشمال پاکستان و کندهاردرجنوب افغانستان بطورعنعنوی مراکزشـهری عمدۀ پشتونـها محسوب مـیشود.

پشتونـها بـه زبان پشتو یـا پختو صحبت مـیکنند کـه یک زبان ایرانی بوده و با زبانـهای فارسی، کردی، بلوچی وغیره ربط دارد. پشتو یکجا با فارسی (که درافغانستان بنام دری گفته مـیشود)، دو زبان رسمـی کشور را تشکیل مـیدهد. منشای نام پشتون و زبان آنـها مورد مناقشـه است. این موضوع فقط از اواخر قرون وسطی ببعد روشن است، باوجودیکه این نام بطورتخمـینی با پسیـانوی متذکره درمنابع کلاسیک ربط داده مـیشود. مطابق متن ها، این گروه قسمتی از یک موج بزرگ مـهاجمـین عمدتا سکائیـان ایرانی بودند کـه در اواخر سدۀ دوم ق م ازطرف شمال بـه حصص شرقی فلات ایران رخنـه کرده اند. اما چنین تشخیص هویت تاکنون با اسناد و مدارک بـه اثبات نرسیده است.

بعین ترتیب، منشای نام افغان نیز مشکلزا است. این نام منشای پشتو ندارد. لذا بـه گمان اغلب، خارجی ها این نام را به منظور توصیف یکتعداد مردمان مرزهای هندو- ایرانیـان بکاربرده اند، درحالیکه ممکن هست پشتون بوده باشند یـا نـه. این نام شاید درون برهات- سمـهیتا وراها مـیهیرا، یک اثر سانسکریتی نیم قارۀ هند درون اواخرسدۀ ششم با وجه تسمـیۀ تباری اواگانـه ذکرشده باشد. اما تشخیص هویت این نام هنوز قابل مناقشـه است، همانند نام ابوجیـان متذکره درون سفرنامۀ شوانزنگ، زایر چینائی درون اوایل سدۀ هفتم.

اولین منبع مطمئین به منظور نام افغان مربوط بـه سدۀ دهم است. درحدودالعالم، یک اثر پارسی از مولف نامعلوم درون اواخرسدۀ دهم، ازمحلی بنام "ساول، یک دهکدۀ گوارا درون یک کوه کـه در آن افغانـها زندگی مـیکنند"، نام مـیبرد. مطابق متن، این دهکده احتمالا درون نزدیکی های گردیز(درشرق غزنی) واقع است. این اثرهمچنان دربارۀ یک دهکده درنزدیک جلال آباد کنونی نام مـیبرد، جائیکه سلطان محلی آن تعداد زیـاد زنان هندو، مسلمان و افغان دارد. از زمان محمود غزنوی دراواخرسدۀ دهم، معلومات دربارۀ افغانـها بیشترمـیشود. افغانـهای آنروزی بصورت عام درون مرزهای بین ایران وهند زندگی مـید. صریح ترین اشاره دربارۀ افغانـها دراثر البیرونی بنام تاریخ الهند (درسدۀ یـازدهم) یـافت مـیشود. دراینجا گفته مـیشود کـه قبایل متعدد افغان درکوههای غرب هند زندگی مـیکنند. البیرونی آنـها را بحیث مردمان وحشی و هندو توصیف مـیکند.

ابن بطوطه، گردشگرمراکشی سدۀ سیزدهم کـه قبلا دررابطه بـه هندوکش راجع باو ذکرکردم، دربارۀ "پارسیـانی بنام افغان" مـینویسد کـه درجلگه های بین غزنی و سند زندگی داشتند. او اضافه مـیکند کـه کوه اصلی آنـها بنام "کوه سلیمان" نامـیده شده و یـاد آور یک عنعنۀ قدیمـی دربین پشتون هاست کـه مسکن اصلی آنـها، اطراف کوه های سلیمان درون شرق کندهار مـیباشد.  

پژوهش درمورد خاستگاه یـا منشای پشتون ها و افغان ها بمثابه کاوش بر سر منبع رود خانۀ آمازون است. آیـا منبع واحدی وجود دارد؟ آیـا پشتونـها و افغانـها یکی اند؟ باوجودیکه امروز پشتون ها گروه قومـی مشخصی را از نگاه زبانی و فرهنگی تشکیل مـیدهند، هیچ مدرکی وجود ندارد کـه تمام پشتونـهای امروزی دارای منشای قومـی واحدی باشند. درواقعیت، این امربسیـاربعید وغیرمحتمل است. هنوزهم دسته ها و گروه های غیر پشتون زیـادی درون مناطق کاملا مسلط پشتونی وجود دارد، اما پشتون ها ازنگاه فرهنگی و زبانی بآهستگی درحال بلعیدن این اقوام هستند. این پروسۀ بلعیدن فرهنگی و زبانی اقوام دیگر درون طول سده ها جریـان داشته است. قومـیت یک پدیده ایستا نبوده و تعداد زیـادی "پشتونیت یـا پشتونولی" را پذیرفته اند. یک نمونـه معاصر "ادغام" مـیتواند گروههای جنوبی (غیرپشتونی) ایماق تایمنی و مالکی درغرب افغانستان باشد کـه با احساس وابستگی بـه پشتون ها، فرهنگ و زبان پشتون های کندهاری را پذیرفته اند. ازطرف دیگر، "انشقاق" را نیز مـیتوان درون درانی های نورزی (پشتون) پارسی گوی درجنوب افغانستان نشان داد کـه بیشتر احساس تعلق بـه غیر پشتونـها مـیکنند. درادبیـات سدۀ نزدهم، منابع زیـادی درون مورد منشای غیرپشتونی قبایل معین "پشتون" وجود دارد. طورمثال، الفنستون درون بارۀ ناصرغلجی، یک قبیله کوچی کـه در امتداد مرز های افغانستان- پاکستان زندگی مـیکند، چنین مـیگوید: "هوتکی های غلجی مـیگویند ناصری ها همسایۀ (مشتریـان) آنـهاست نـه اقارب (عشیره یـا قوم) آنـها: بعضی ها آنـها را حتی اولادۀ بلوچها مـیدانند؛ هرچند آنـها پشتو صحبت نموده و قویـا خود را دارای نسب افغانی مـیدانند، درحالیکه قیـافۀ ظاهری و ویژگیـهای آنـها دقیقا نشاندهندۀ اینستکه یک قوم کاملا متفاوت ازایشان اند".

پشتو

زبان یک عنصرمـهم پشتونیت {پشتونوالی} است. پشتو/پختو مربوط بـه خانوادۀ زبانـهای ایرانی است. اینـها درهزارۀ دوم ق م ببعد توسط مردمانی ازجنوب آسیـای مـیانـه بـه فلات ایران وارد مـیشوند. پشتو یگانـه واحتمالا اولین زبان ایرانی نیست کـه در جنوب کوهها صحبت مـیشود. ما اینرا مـیدانیم، زیرا درمـیان سرزمـینـهای پشتون ها، بغیراز تاجکهای پارسی گوی کـه درهمـه جا حضوردارند، هنوزهم محله های اقوامـی وجود دارد کـه به زبان های دیگر ایرانی صحبت مـیکنند. اینرا مـیتوان درون وادی لوگردر جنوب کابل (حد اقل که تا سال های 1978) و نزدیک کانیگورام (وزیرستان) درون پاکستان مشاهده کرد. این مردمان با زبان اورمری صحبت مـی کنند. اینـها خود را برکی ها مـینامند؛ این نام همچنان درون زندگینامۀ بابر، موسس سلالۀ مغول درهند درون اوایل سدۀ شانزدهم دیده مـیشود،یکه مدت زیـادی درون سرزمـین های مرزی بخاطرآمادگی تهاجم خویش بـه هند سپری مـیکند. بعلاوه، درون شمال کابل مردمانی وجود دارند کـه به زبان پَراسی صحبت مـیکنند (بابر زبان پراسی را یکی از11 زبان ساحۀ کابل ذکرکرده است). پراسی و اورمری دو زبان مرتبط ایرانی اند کـه درگذشته توسط تعداد زیـاد مردم درون یک ساحۀ وسیعتر صحبت مـیشدند. اینـها توسطانیکه بـه زبان های دیگر صحبت مـید (بشمول پشتو)، کنار زده شده و به وادی های منزوی رانده مـیشوند.

درحالیکه پراسی و اورمری بصورت عام بـه زبانـهای جنوبی یـا جنوبشرقی ایران تقسیم مـیشوند، پشتو بصورت عام مربوط شاخۀ ایرانی شمالشرقی است. اگر این تقسیم بندی درست باشد، بدین معنی هست که زمانی درگذشته، زبان پشتوی جنوب افغانستان و پاکستان ازشمال کوه ها وارد شده است. زبان پشتو بتدریج زبان (لهجه) های دیگر ایرانی را تعویض مـیکند کـه در زمان های قدیمتر وارد ساحه شده بودند. این تعویض کـه یک پروسۀ درازمدت است، درون واقعیت هنوزهم ادامـه داشته و بگمان اغلب، موازی بـه انکشاف پشتونـها بحیث یک قوم صورت مـیگیرد.

ساختار قبیلوی پشتونـها

پشتونـهای امروزی یک گروه تباری واضح و قابل شناخت مـیباشند. آنـها شدیدا از خصوصیـات متمایز، گذشتۀ مشترک، زبان، فرهنگ و سرزمـین خود باخبراند. آنـها درعین زمان بـه چندین قبیله، طایفه و کنفدراسیون قبایل تقسیم مـیشوند. لذا قابل تعجب نیست کـه غالبا آنـها را منحیث یک جامعۀ قبیلوی کامل توصیف مـیکنند. بعلاوه، جامعۀ پشتون بصورت عام بحیث یک نمونۀ خاص باصطلاح سازمان نَسَب (نسل) مقطعی درنظرگرفته مـیشود. چنین یک ساختاری بربنیـاد گروههای تباری استواراست، درحالیکه واحدهای مختلف مانند خانواده های هستوی، طوایف، قبایل و کنفدراسیون قبایل بطوریکجائی یکنوع هرم مجرد را مـیسازند کـه جد (نامنـهاد) دربالای آن قراردارد. جامعۀ پشتون که تا اندازۀ زیـادی جوابگوی این مودل است. تمام پشتون ها مـیدانند کـه بطوردقیق درکجای این هرم قرابتی قرار دارند. جهتگیری اجتماعی یک پشتون بسمت موقعیت خاص اودراین سیستم هدایت شده و دراغلب موارد نزاعهای سیـاسی و نظامـی دربین پشتونـها یـا بین پشتونـها و دیگران وابسته بـه روابط خویشاوندی بین آنـها و در بین طرفین است.

بآنـهم مودل سازمان نَسَب مقطعی دربرگیرندۀ یک ساختارثابت ودایمـی بوده وتاکید بسیـارقوی بالای نَسَب دارد. این مودل عوامل دیگری را مستثنی مـیسازد کـه بالای موقعیت فرد و ساختارگروه او اثرداشته و باینترتیب جامعۀ پشتون را یک موجود بسیـارمتحرک مـیسازد. عوامل اقتصادی و محیطی وهمچنان جنبه های فردی مانند ننگ شخصی بسیـار مـهم است. روابط قبیلوی بصورت عام مربوط بـه نسب پدری است، اما درون واقعیت، روابط از طریق زن نیز نقش عمده بازی مـیکند. دراینجا موقعیت خارجیـها درون داخل قبیله نیز مـهم است، بشمول مردان روحانی ومردمانی کـه توسط گروهای مسلط (پشتون) مطیع ساخته شده اند. رابطه با گروههای همسایـه و بخصوص با دولت های همسایـه بسیـار مـهم است. همسایـه های قدرتمند مـیتوانند رهبران قبیلوی را تعین کنند کـه درغیرآن چیزی بیشتر از روسای دهکده یـا نماینده های ناحیۀ ایشان نمـیباشند. آنـها مـیتوانند این روسا را با جیرۀ کلان تامـین نموده و متعاقبا نفوذ رهبران قبیلوی را درداخل گروه خویش افزایش بخشند کـه باعث مختل شدن ساختار اساسا مساویـانۀ آنـها مـیشود. چنین قطع روابط عنعنوی مـیتواند زمانی رخ دهد کـه گروه با خارجیـانی مانند تاجران، ارتش ها، کوچی ها و غیره درتماس شوند.

شجرۀ خانوادگی پشتونـها

دراوایل سدۀ هفدهم، یک پشتون بنام خواجه نعمت الله از شمال هند، ساختارقبیلوی و منشای جامعۀ پشتون را درکتاب خود بنام مخزن افغانی شرح داده است. با وجودیکه این کتاب بدون شک دربرگیرندۀ معلومات دربارۀ منشای تباری پشتونـها است، ولی نباید آنرا بحیث یک منبع موثق تاریخی درنظر گرفت کـه نشان مـیدهد چطور پشتونـها بحیث یک گروه تباری مشخص بوجود آمدند. درعوض، این مـیتواند بحیث یک منبع معلوماتی استفاده شود کـه درسدۀ هفدهم یـا پیش ازآن، طوریکه پشتون ها خود را بحیث یک گروه مـیدیدند (شجرۀ دیگرافغانـها درون حیـات افغانی توسط حیـات خان نوشته شده است).

نعمت الله چهار گروه عمدۀ پشتون را مشخص مـیسازد. اینـها اولادۀ سه پسر جد پدری تمام پشتون ها (قیس عبدالرشید پتان) بعلاوۀ گروه چهارمـی است. مطابق شجرۀ عنعنوی، خود جد پدری اولادۀ شاه سارول (ساول)، شاه یـهودی مـیباشد. نسب یـهودی پشتون ها همـیشـه یک موضوع داغ درون چایخانـه های پشتونـها بوده است!

سه پسرقیس عبدالرشید پتان بنامـهای سربن، بیتن و غرغشت هست (باوجودیکه این نامـها بنحو دیگری نیزذکرشده اند). مـهمترین اینـها حد اقل از نظر نعمت الله، سربن است. او بزرگترین پسر بوده و اولادۀ او ازطریق شرخبون پسرش عمدتا درجنوب افغانستان و ازطریق پسردیگرش، خرشبون درون وادی پشاوریـافت مـیشوند. آنـهائیکه درغرب اند شامل ابدالیـها بوده وازنیمۀ سدۀ هجدهم بنام درانیـها یـاد مـیشوند. شرقیـها شامل یوسفزی ویکتعداد قبایل دیگراند کـه درشمال پشاورزندگی مـیکنند.

رابطه بین اولادۀ شرخبون و خرشبون دارای اهمـیت زیـاد است. اگرنعت الله درست گفته باشد، این نشان دهندۀ روابط تاریخی مـیباشد. باین ارتباط، گسترش گروه دیگری بنام اولادۀ کاسی نیزمـهم است. کاسی اولاد دیگرخرشبون پسرسربن است. اولادۀ کاسی شامل شنواری ها هست که امروز درون ساحۀ جلال آباد (غرب پشاور) زندگی مـیکنند. اما اینـها دربرگیرندۀ دو قبیلۀ دیگر نیز مـیشوند کـه در مناطق دور جنوب، درکویته (جنوب کندهار) بنام کاسیـها و کیترانـها زندگی مـیکنند.

اولادۀ برادر دومـی (شیخ) بیتن تشکیل کنندۀ شاخۀ دوم پشتونـها است. نعمت الله مـیگوید کـه بیتن بنام بی بی ماتو با یک بیگانـه بنام شاه حسین ازغور (ساحۀ درافغانستان مرکزی) ازدواج مـیکند. ازاین ازدواج یک کنفدراسیون بزرگ غلجیـها و قبایل دیگر بوجود مـیآید کـه درمناطق بین غزنی و دریـای اندوس زندگی مـیکنند. مطابق نعمت الله، غلجیـها از یک پسر بی بی ماتو و شاه حسین بوجود مـیآید کـه قبل از ازدواج تولد شده است. صرفنظر از اینکه واقعیت چه بوده، معلوم مـیشود کـه نعمت الله نظر پائینی درون مورد این شاخه و بخصوص غلجیـها داشته است!

غرغشت برادرسومـی، جد یکتعداد قبایلی مـیشود کـه درتمام مناطق پشتونـها پراگنده اند. بزرگترین اینـها کاکراند کـه درزمـینـهای غیرحاصل خیزشمال کویته درپاکستان امروزی زندگی مـیکنند. یک گروه دیگراین شاخه صافی هاست کـه بسیـار دور از کاکرها درساحۀ شمالشرق کابل زندگی دارند. اگراین گروهها باهم مرتبط باشند و دلیلی هم وجود ندارد کـه تردید داشت، بنوبۀ خود همانند مسئلۀ درانی و یوسفزی هست که نشاندهندۀ مـهاجرت یـا هجوم کتلوی پشتونـها مـیباشد. چون باشندگان اصلی کابل و مناطق اطراف آن عمدتا غیرپشتون ها بودند و هنوزهم هستند؛ موجودیت صافیـها دراین ساحه بطورآشکار ناخوانده بوده و منشای آنـها از مناطق بسیـاردور جنوب، ازنزدیک کاکرها مـیباشد.

شاخۀ چهارم پشتونـها اولادۀ کران یـا کرلان اند. شجره سازان بومـی موافقه ندارند کـه آیـا او پسرخواندۀ قیس بوده یـا مربوط بیکی از سه شاخه است. درهر صورت، کرلان جد بزرگ قسمت اعظم پشتونـهای اند کـه درپاکستان امروزی و بخصوص درمناطق صعب العبورجنوب وادی پشاور زندگی مـیکنند. اینـها شامل افریدی ها، ختک ها، منگل ها، وزیری ها، بنگش ها، مـهسودها و دیگران است. مقام پائین آنـها درشجره بطور واضح نشاندهندۀ موقعیت منزوی آنـهاست؛ تعداد زیـاد مردمان شمال هند درون اوایل سدۀ هفدهم هرگز چیزی درون بارۀ آنـها نشنیده بودند.

هجوم پشتونـها

رابطۀ فرضی بین ابدالی ها یـا درانیـهای جنوب افغانستان و یوسفزی و دیگران درون وادی پشاور و اطراف آن نشان مـیدهد کـه این گروهها زمانی درجوارهمدیگر مـی زیستند. گسترش قبایل کاسی و اولادۀ غرغشت نیز بازتاب عین حالت است. درون واقعیت، اسناد تحریری مبنی برعنعنۀ شفاهی درون بارۀ هجوم گروههای پشتون از جنوب افغانستان (از طریق وادی کابل) بـه جلگه های پشاور و اطراف آن درسده های 15 و 16 وجود دارد. هجوم پشتونـها ازساحۀ کندهاربجانب غرب و سرزمـین های جنوب و غرب افغانستان دراین اواخر صورت گرفته است. این کوچکشی ها توسط اسناد تاریخی تائید شده و مربوط بـه سده های هفدهم وهجدهم است. آنـهائیکه دراین حصص مستقرمـیشوند، ابدالیـها یـا درانیـها اند کـه اولادۀ شرخبون مـیباشند.

باید درک نمود کـه هجوم پشتون ها با بیرون راندن مردمان بومـی از مناطق شان که تا امروزادامـه دارد، طورمثال درهزاره جات وافغانستان مرکزی؛ درساحۀ جلال آباد وافغانستان شرقی و درسرزمـین های شمال پشاور. بعلاوه، اشغال قسمـی سرزمـین های جنوب هندوکش درون وادی کابل توسط پشتونـها مربوط سالیـان اخیر است. کابل هرگزیک شـهرپشتون نشین نبوده است. تمام اینـها نشان مـیدهد کـه پشتوزبانان زمانی درجنوبشرق افغانستان کنونی یـا حتی بگمان اغلب، درون نواحی پاکستان امروزی متمرکزبودند (بطورعنعنوی کوههای سلیمان درپاکستان فعلی وطن اصلی پشتونـها پنداشته مـیشود. کوههای سلیمان درپشتو بنام د کاسی غر یـاد مـیشود؛ نام کاش کـه توسط اورمریـهای کانیگورام بـه پشتونـها داده شده را با نام قبیلۀ کاسیـها کـه درجوار کویته پاکستان زندگی مـیکنند، مقایسه کنید).

تصویری کـه بملاحظه مـیرسد یک گسترش یـا هجوم اولیۀ پشتونـها از وادیـهای کوه های سلیمان (درمرزهای افغانستان/پاکستان) بـه جلگه های جنوبشرقی و شرق افغانستان را نشان مـیدهد. این هجوم بواسطۀ کوچکشی گروههای بزرگ پشتونـها درون امتداد شمال مسیرکابل- کندهار یعنی بطرف شرق و داخل وادی پشاوردنبال مـیشود. مطابق منابع متعدد، این هجوم آخری قبل از آغاز سدۀ شانزدهم صورت گرفته است. گروههای دیگرازساحۀ کندهاربطرف غرب وشمالغرب یعنی سیستان وهرات هجوم مـیبرند. دراینجا بیمورد هست اگردلایل این هجوم کتلوی را ذکرکنیم. ممکن هست دلایل سیـاسی یـا طبیعی یـا هردو باشد. بعلاوه، مـیتوان فرض نمود قبل ازاینکه این هجوم ها آغازشود، یکتعداد پشتون ها سالانـه با مواشی خویش بـه کوه های افغانستان رفته و لذا با شرایط این مناطق آشنا بودند.

صرفنظرازدلایل این هجوم و کوچ کشیـها، آمدن گروههای بزرگ پشتون ها و متعاقبا بقدرت رسیدن آنـها درون جلگه های وسیع جنوب و شرق افغانستان باعث تغیرات عمدۀ سیـاسی واجتماعی مـیشود. اثرات مراکزشـهری ومسکونـه های جدید پشتونی {ناقلین} باعث مـیشود کـه جمعیت عمدتا تاجیک (پارسی- زبانان) بمناطق اطراف رانده شوند. بعلاوه، پشتون هائیکه از وادی های فقیر و منزوی مرزها برخاسته بودند، فورا خود را درون جلگه های وسیع و نسبتا حاصل خیز جنوب و شرق کوه های افغانستان مـی بینند. اگر ظهور پشتون ها باعث تغییرات بزرگی درون جمعیت محلی مـیشود، تغییرات عظیمـی نیز درون شرایط زندگی پشتونـها بوجود مـیآید.

زندگی پشتونـها

پشتونـها بصورت عام بواسطۀ حس استقلال، مساوات، ننگ شخصی و خصلت جنگجوئی شناخته مـیشوند. کود (رمز) ننگ آنـها یـا پشتونولی (پختونولی) مضمون مطالعات متعددی بوده است. عرصه های مـهم آن مـهمان نوازی (مـیلمستیـا)، پناه (ننواتی)، انتقام (بدل) وغیره است. مساوات تمام مردان بالغ اعضای گروه، حد اقل درتیوری، یکی ازاصول کلیدی زندگی پشتونـها است. اساسا هرمرد بزرگ دارای تجربۀ کافی اجازه دارد یک رای درون جرگۀ قبیله داشته باشد. البته بعضیـها و غالبا خانان، دارای قدرت زیـادی نسبت بدیگران درون جرگه اند. بآنـهم قدرت خان هرگزمحفوظ نبوده و این امر درون قدم اول بر مـهارتهای شخصی او استوار است، نسبت باینکه احساس وفاداری بمقابل سلسلۀ مراتب باشد. اما وضع درهمـه جا یکسان نیست. دربعضی جاها، طورمثال دربین کوه ها و وادی های منزوی مرز های افغانستان/پاکستان تخیلات پشتونیت و تاکید بالای مساوات هنوزهم بسیـار قوی است. درساحات دیگر، طور مثال درون بین درانیـها وغلجیـها درافغانستان جنوبی و شرقی، رهبران قبیلوی درطول سده ها، ثروت و قدرت زیـادیب کرده اند کـه دلیل آن قسما حاصل خیزی زمـین و قسما موقعیت گروه ایشان درامتداد مسیرعمدۀ شرق- غرب دربین ایران و هند مـیباشد. بآنـهم تخیلات پشتونیت هنوزهم توسط اکثر پشتوزبانان برسمـیت شناخته مـیشود.

تفاوت مـهم دیگری دربین پشتونـهای باشندگان جلگه های افغانستان و آنـهائیکه درون شرق و در بین کوههای مرزی زندگی دارند، وجود دارد. درانیـها و اکثرغلجیـهای جلگه ها درون سراسر نوار طویل گسترش داشته، قبایل وطوایف متعدد ایشان غالبا با هم مخلوط شده و درعین دهکده ها زندگی مـیکنند (این پروسه همچنان دربین پشتونـهای کوچی دیده مـیشود، جائیکه تعداد زیـاد غلجیـها ازبین قبایل هوتکی، تره کی و توخی با درانیـها یکجا شده و خیمـه های زمستانی خویش را درجنوبغرب و غرب کشور برپا مـیکنند). درسرزمـین های مرزی کـه اراضی بصورت عام نسبت بـه جلگه های جنوب و جنوبشرق افغانستان بسیـاربا اهمـیت است، گروههای قبیلوی مـیل دارند بطور جداگانـه زندگی کنند. این بدین معنی هست که رهبران خودخواه پشتون درون افغانستان طوری تربیـه شده اند کـه در جستجوی متحدان حتی درون بین پشتونـهای دارای نسب متفاوت باشند. آنـها نمـیتوانند بالای عشایر یـا اقارب مستقیم خود اعتماد کنند، زیرا آنـها درون یک ساحۀ وسیع پراگنده اند. باینترتیب رهبران پشتون قبایل درانی وغلجائی بعضی اوقات، طورمثال دراوایل سدۀ هجدهم، به منظور کنترول تعداد زیـاد گروههای پشتون از گروهها وعشایر مختلف استفاده د. رهبران پشتون درون پاکستان امروزی مـیتوانند بیک موقعیت قوی درون داخل گروه خویش و در ساحۀ خویش دست یـابند، اما درتامـین یک موقعیت مناسب درون بین پشتونـهای مناطق مختلف با مشکلات بزرگی مواجه خواهند گشت.

تمام پشتونـهای افغانستان و پاکستان مسلمان بوده و تقریبا مربوط بـه شاخۀ سنی اند کـه یکی از دو فرقۀ عمدۀ اسلام است. یکتعداد پشتونـهای کـه درجنوب جلال آباد و پشاور بنامـهای توری و بعضا ورکزی و بنگش اند، استثنا بوده و مربوط بـه فرقۀ شیعه اند.

زنان پشتون درپاکستان و بخصوص درافغانستان هنوزچادری (بورقه) مـیپوشند، پارچه یـا جامۀ کـه سراپای او را بشمول روی او مـیپوشاند. این پارچه دارای یک تکۀ مستطیلی جالیداردربالای چشمـهاست کـه پوشنده مـیتواند ازطریق آن ببیند. درون زیرآن یک شلوارو پیراهن آستین دارمـیپوشند. مردان پشتون را نیزمـیتوان بآسانی بواسطۀ لباس شان شناخت کـه اکثرا متشکل از شلوار(تنبان) های گشاد و متورم، پیراهن دراز و واسکت است. آنـها علاقه دارند چپلک های باز بپوشند. تعداد زیـاد پشتونـها هنوزهم لنگی بسرمـیکنند کـه یک سرآن بروی شانـه انداخته مـیشود. دراین روزها لنگی بطورخاصی درمناطق تحت کنترول طالبان مروج مـیباشد، جاهائیکه مردان غالبا دارای لنگی سیـاه با خطوط باریک سفید اند. درون جاهای دیگر کلاه چترالی (پکول) بطور روزافزونی معمول گردیده است.

پشتونـهای افغانستان

پشتونـهای افغانستان دراینوقت درجنوبشرق، شرق و جنوبغرب کشورمتمرکزاند. دوگروه عمده درکشورعبارت ازکنفدراسیون قبایل درانی وغلجائی هست که عمدتا مسکون اند.

اولی کـه قبلا بنام ابدالی شناخته مـیشد، درجنوب و جنوبغرب زندگی نموده و کندهار مرکزعمدۀ آنـهاست. آنـها بچندین قبایل فرعی دیگر تقسیم مـیشوند. بعضی ازآنـها کـه اولادۀ پدری شخصی بنام زیرک اند شامل پوپلزی، الکوزی، بارکزی و اچکزی اند (اچکزی درون نیمـه سدۀ هجدهم توسط احمدشاه درانی از بارکزی جدا مـیشود). گروه دیگر قبایل کـه اولادۀ پنجپا اند بنام نورزی، علیزی و اسحاقزی یـاد مـیشوند. (اچکزیـها، نورزیـها و اسحاقزیـها عمدتا بشکل کوچی زندگی مـیکنند، یـا حد اقل که تا این اواخربودند). پوپلزی و بارکزی بطورعنعنوی مـهمترین قبایل ابدالیـان/درانیـان اند. یکی از طوایف پوپلزی بنام سدوزی، تامـین کنندۀ سلسلۀ شاهی افغانستان از نیمۀ سدۀ هجدهم که تا آغاز سدۀ نزدهم است. بارکزی ها بحیث شاه سازان جانشین پوپلزی ها شده و رهبران آنـها که تا 1978 برافغانستان فرمانروائی د.

عشایر ابدالیـان/درانیـان شامل سپین ترین و تورترین اند کـه هردو درون شرق کندهار زندگی مـیکنند، و در پاکستان امروزی شیرانیـها هست که درجوار ترین ها درون کوه های سلیمان سدارند. پراکندگی این گروهها بازهم نشاندهندۀ این درک هست که ابدالیـان/درانیـان و شاید تمام پشتون ها دارای عین منشا یعنی باشندگان اطراف کوههای سلیمان درون پاکستان امروزی مـیباشند.

غلجیـها درون شرق کشور زندگی نموده و غزنی نقطۀ مرکزی آنـهاست. مطابق نعمت الله، آنـها با یکتعداد قبایل پشتون رابطۀ نزدیک دارند کـه فعلا درون شرق و تا سواحل غربی اندوس زندگی مـیکنند. تعداد غلزیـها درافغانستان درحال حاضرتقریبا دو چند درانیـها است. آنـها باشندگان ساحۀ بزرگی اند کـه بین کابل (درشمال) و کندهار (در جنوب) و کوههای افغانستان مرکزی (درغرب) و مرزهای افغانستان/پاکستان (در شرق) قراردارد. گسترش آنـها بطرف غرب وبداخل کوهها تاریخ نسبتا جدید دارد، زیرا درحوالی 1800، باشندگان غزنی و اطراف آن تاجکان و هزاره ها بودند کـه درواقعیت قسمت بزرگ آن هنوزهم چنین است. بارتباط درانیـها، این غلجیـها هستند کـه موجب راندن (گسترش) پشتونـها ازشرق بغرب شده اند.

کنفدراسیون غلجی ها شامل یکتعداد قبایل است. اینـها بطورعنعنوی بـه توران (در جنوب) و بورهان (درشمال) تقسیم مـیشوند.  توران شامل ناصر، خروتی، هوتکی و توخی است. توخیـها درجنوب مقر(حدود 100 کیلومترجنوبغرب غزنی) زندگی مـیکنند. قلعۀ مشـهور کلات غلزی، 138 کیلومتردرشمال کندهاردرمرکز سرزمـین های آنـها قرارداشته و متعاقبا بنام کلات توخی نیزشناخته مـیشود. هوتکیـها درشرق توخیـها زندگی دارند. آنـها نیروی محرکۀ اشغال ایران توسط افغان ها دراوایل سدۀ هجدهم بودند کـه بعدا مورد بحث قرارمـیگیرد. خروتیـها دورتربطرف شرق بامتداد سواحل علیـای دریـای گومل درجوارمرز پاکستان زندگی مـیکنند. ناصریـها اکثرا کوچی بوده وبطورعنعنوی درزمستان بـه وادی اندوس سفرمـید. این مسافرتها دراوایل 1960 بعلت مسدود شدن مرزهای پاکستان متوقف مـیشود.

بورهان شامل سلیمان خیل، علی خیل و تره کی است. آخری دراطراف مقر(جنوب غرب غزنی) زندگی دارند. پووینده ها کـه معمولا قبل ازمسدود شدن مرزها درسال های 1960 بین هند و افغانستان سفرمـید، اکثرا سلیمان خیل بودند. یک گروه فرعی سلیمان خیل بنام احمد زی هست که بین گردیز و جلال آباد زندگی مـیکنند. آنـها اکثرا مردمان ثروتمند اند کـه قبل از جنگ رابطۀ نزدیکی با حاکمان درانی کشورداشتند.

درشرق غلجیـها بامتداد مرزهای پاکستان، یکتعداد گروههای پشتون زندگی مـیکنند کـه مربوط شاخۀ کرلان اند. اینـها شامل خوگیـانی ها (که درجنوب جلال آباد زندگی دارند)، جاجیـها (که جنوبی ترقراردارند) و یکتعداد گروههای مـیباشند کـه درنواحی پکتیـا (بامتداد مرزهای پاکستان) زندگی مـیکنند. اینـها مقبل ها ، منگل ها، جدرانـها، تنی ها، خوستوالها و وزیریـها اند. تمام این گروهها با عشایرایشان درشرق دیورند (درپاکستان امروزی) رابطۀ نزدیکی دارند.

گسترش پشتونـها درشمال کشور تاریخ نسبتا جدید دارد. این انتقالات اکثرا مربوط سالهای 1880 و بعد ازآن است، وقتی امـیرعبدالرحمن یکتعداد گروههای متخاصم خویش را درشمال افغانستان مستقرمـیسازد. آنـها که تا سالهای 1979 یک قسمت عمدۀ نفوس را بخصوص درشمالغرب و ساحات بغلان- کندز تشکیل مـیدادند. آنـها بعلت نام مرکزعمدۀ شـهری درجنوب افغانستان، اکثرا بنام "کندهاریـها" یـاد مـیشوند.

بخش دوم:

گروههای ترک تبار

بزرگترین گروه ترکتبار درون شمال افغانستان ازبیکها اند. آنـها بآسانی قابل شناخت مـیباشند. زنـها اکثرا شلوار، پیراهن های آستین دراز و دستمالسر پوشیده و این پارچه ها غالبا از تارهای رنگ شدۀ درخشان ساخته مـیشوند. مردان چپن های دراز، راهدار و بدون تکمـه با آستینـهای درازمـیپوشند کـه بواسطۀ تسمـه یـا کمربند محکم شده و با بوتهای چرمـی بلند همراه است. آنـها یک لنگی کوچک برسرخود مـیگذارند. اینـها مـهاجرین نسبتا جدید درون اینقسمت بوده و در اینجا ها از اواخرسدۀ پانزدهم بدینسومستقرشده اند. تعداد آنـها درون این روزها (تخمـین 2000) حدود 1.6 ملیون نفر اند. اینـها از نگاه تباری، زبانی و فرهنگی با ازبیکان ازبکستان و سرزمـینـهای مجاوررابطۀ نزدیک دارند. همانند پشتونـها و سایر گروههای تباری درافغانستان، ازبیکها نیزبه قبایل وطوایف (بشمول قطغنی های ساحۀ کندز) تقسیم شده اند، اما این ساختار نقش مـهمـی درون زندگی آنـها (در مقایسه با پشتونـها) بازی نمـیکند.

ازبیکها مسلمانان سنی اند. نام آنـها طوریکه ادعا مـیشود مشتق از خان ازبیک هست که دراوایل سدۀ چهاردهم یکی از رهبران (گولدن هورد- ایل طلائی) مغولان درون روسیـه و غرب آسیـای مرکزی بوده است. ازبیکها درون سدۀ پانزدهم قسمت اعظم سرزمـینـهای بین ولگای سفلا و بحیرۀ ارال را اشغال مـیکنند. آنـها بزودی بطرف جنوب و فلات ایران هجوم مـیآورند. آنـها شـهرهای مشـهور سمرقند و بخارا را اشغال نموده و بطرف جنوب هجوم مـیآورند، ولی با ظهورقدرت صفویـها تحت شاه اسماعیل (در جنگ نزدیک مرو درون 1510) از اشغال ایران باز داشته مـیشوند. بآنـهم سمرقند، بخارا، خیوه و قسمت اعظم شمال افغانستان تحت کنترول ازبیکها باقی مـیماند. ازبیکهای دیگر از اواخر سدۀ نزدهم بدینسو و بخصوص بعد ازانقلاب روسیـه وارد شمال افغانستان مـیشوند. اینـها بنام مـهاجرین شناخته شده و از ازبیک های بومـی با همـین نام تشخیص مـیشوند.

گروههای ترکی دیگر ترکمنـها هست که دراین روزها عمدتا درشمالغرب کشورو درون جوارترکمنستان کنونی زندگی مـیکنند. لباس عنعنوی ترکمنـها متشکل ازیک پیراهن، شلوارهای متورم و یک چپن دراز بدون تکمـه هست که با یک تسمـه یـا کمربند نگهداشته مـیشود. روسری آنـها متشکل ازیک لنگی یـا کلاه مشـهورپشمالو است. لباس زنان شامل پیراهن وشلوارسرخ ابریشمـین هست که دربالای آن (در خانـه) یک چپن آستین کوتاه مـیپوشند. دربیرون خانـه، زنان چپن های متنوع آستین دراز مـیپوشند. مـهمترین مشخصه و قسمت مشـهورلباس زنان عبارت از روسری آنـهاست کـه مـیتواند حدود نیم متربلند باشد. دراین روزها اکثرزنان ترکمن دستمال مـیپوشند. یک مظهرآشکارلباس عنعنوی ترکمنـها مقدارجواهرنقرۀ پوشیده توسط زنان است. عروسان معمولا بین 5 که تا 7 کیلو نقره مـیپوشند!

منشای ترکمنـها ظاهرا ازبین قبایل غوز یـا اوغوز مـیباشد کـه در اواخر هزارۀ اول مـیلادی ازآسیـای مرکزی بسوی فلات ایران هجوم مـیآورند، بآنـهم نسب اصلی آنـها نامعلوم است. چیزیکه معلوم است، اجداد مستقیم آنـها معمولا درامتداد کرانۀ شرقی بحیرۀپین زندگی نموده و از سدۀ شانزدهم بدینسو بطرف سواحل آمودریـا و مرغزارهای مرو هجوم آورده اند. زبان آنـها مربوط بـه زبانـهای باصطلاح ترکی غربی هست که دربرگیرندۀ ترکی معاصر نیز بوده و از زبان های ترکی شرقی متفاوت هست که توسط گروههای ترکی دیگر آسیـای مـیانـه صحبت مـیشود.

ترکمنـهای افغانستان عمدتا مربوط بـه قبایل ایراسی و تیکی است، اما شامل قبایل دیگر ترکمن نیز مـیشود. آنـها بصورت عمده منحیث اولادۀ مـهاجرین شمال و شمال غرب (پس از انقلاب روسیـه) بوده و بخاطر قالین بافی و پوست قره قل خویش بطور خاصی مشـهوراند. تعداد آنـها حدود نیم ملیون بوده (تخمـین 1995) و مانند ازبیک ها مسلمانان سنی اند.

تاجیک ها

یک کتلۀ عظیم مردم افغانستان با یک لهجۀ پارسی ایرانی صحبت مـیکنند کـه بصورت عام بنام دری یـاد مـیشود (فارسی معرب پارسی و مشتق ازپارسی مـیانـه هست که بصورت عام بنام پارسی دری یـاد مـیشود. منشای واژۀ دری هنوز واضح نیست. بصورت عام فکرمـیشود مربوط بـه دربار باشد. دری زبان رسمـی افغانستان است). درون بین اینـها تاجیکان قرار دارند کـه بطورعمده درون شـهرهای بزرگ و در شمالشرق کشور زندگی مـیکنند. آنـها نمایندۀ یکی ازکهن ترین لایـه های مردم افغانستان اند. درروزگارقدیم، نام تاجیک توسط کوچیـان (ازبیک) به منظور نشان مردمان بومـی (عمدتا پارسی زبان) سرزمـین های اشغالی درجنوب آسیـای مـیانـه و شمال افغانستان بکارمـیرفت. از آن ببعد، این نام بـه مردمان سنی، مسکون و پارسی زبان افغانستان و سرزمـین های همسایـه (طور مثال تاجکستان) محدود مـیشود. درون سالیـان اخیر، نام تاجیک بیشتر به منظور نشانتمام غیرپشتون ها و مردمان پارسی زبان افغانستان درمقایسه با عنعنۀ پشتون ها بکارمـیرود کـه تمام پارسی زبانان را فارسیوان خطاب مـیکنند. بآنـهم پارسی زبانان غرب کشور خود را بنامـهای تباری دیگری نامـیده و فارسیوان "اصلی" شیعه های اند کـه در غرب کشور، درهرات و اطراف آن زندگی مـیکنند(عنوان پائین دیده شود). تاجیک های "اصیل" افغانستان عمدتا درون شمالشرق کشور زندگی مـیکنند، بآنـهم حتما بخاطرداشت کـه آنـها ترجیح مـیدهند بنام های مناطق ایشان (پنجشیری، بدخشی) یـاد شده و واژۀ تاجیک را  موهن و خفت آور مـیدانند.  

تاجیکهای کوهستانی و اسماعیلیـها

تاجیکان غالبا بدون کدام دلیلی بنام تاجیکهای کوهستانی (و پامـیریـها یـا غلکا ها) یـاد مـیشوند کـه درشمالشرقی ترین حصۀ کشور و اطراف آن بشمول واخانیـها و دیگران زندگی مـیکنند (زبانـهای کـه درشمالشرق افغانستان صحبت مـیشود شامل وخی درون واخان، شغنی درون شغنان، روشانی درشمال شغنان، اشکاشمـی دراشکاشم، سنگلیچی درسنگلیچ و منجی درون منجان و چترال مـیباشند. زبان های دیگرمربوط این گروه عبارت از یـازگلامـی درون تاجکستان و ونچی هست که حالا منقرض شده است. درون امتداد مرز چین زبان دیگری بنام سریکولی معمول است). اینـها جوامع منزوی را تشکیل مـیدهند کـه با یک مجموعۀ زبانـهای ایرانی شمالشرقی صحبت مـیکنند. اینـها بعلاوه از زبان ایشان، توسط عقیدۀ ایشان نیزتشخیص مـیشوند کـه اغلبا اسماعیلی اند. اینـها یک شاخۀ تشیع بوده (بنام شاخۀ اسماعیلیـه) و از فرقۀ عمدۀ شیعه و مرسوم درون ایران کنونی (بنام امامـیه) فرق دارند.

تمام شیعیـان جانشینی علی بن ابی طالب، پسر کاکا و داماد پیـامبر توسط موسیس سلسلۀ اموی (معاویـه) در661 م را تقبیح مـیکنند. آنـها بعوض، پسران علی (حسن و حسین) و اولادۀ ایشان را جانشینان واقعی پیـامبرمـیدانند. وقتی یکی ازاین اولاده (امام جعفرصادق – امام ششم شیعه های امامـیه و امام پنجم اسماعیلیـه ها، زیرا اینـها علی را امام نمـیدانند) در765 وفات مـیکند، موسی کاظم پسر او جانشین مـی شود. باوجودیکه جعفرقبلا پسردیگرش بنام اسماعیل را وارث خویش تعین نموده، اما او قبل از پدرش مـیمـیرد. یکتعداد امامت موسی کاظم را نپذیرفته و اسماعیل را امام مـیدانند، بخصوص محمد پسر او را کـه انکشاف دهندۀ شاخۀ اسماعیلی شیعه است، وارث حقیقی مـیپندارند. دیگران موسی کاظم و جانشینان او را که تا امام یـازدهم (حسن عسکری کـه در874 م مـیمـیرد) مـیپذیرند. گزارش مـیشود او پسری داشت کـه امام دوازدهم بوده و ازجهان غایب مـیشود، اما عقیده دارند زمانی برمـیگردد کـه مناسب باشد. این عقیده بـه امام غایب یکی ازعلایم ممـیزۀ امامـی یـا دوازده امامـی شیعه ها است. اسماعیلیـها برخلاف وبخصوصانیکه دربدخشان زندگی مـیکنند، بیک سلسلۀ بدون قطع ا باوردارند کـه تا هنوز ادامـه دارد.

بدخشانیـها مربوط بـه یک شاخۀ خاص اسماعیلیـه بنام نظاریـها (نظاریـه) اند. این چند پارچگی ازشاخۀ اصلی درون اواخرسدۀ یـازدهم و اوایل دوازدهم بتعقیب مناقشـه بین رهبری بوجود مـیآید. نظاریـها بطورخاصی بخاطررهبران یـا ا قبلی ایشان بنام خداوند الموت (یک قلۀ کوه درغرب تهران فعلی) شناخته مـیشوند. درغرب اروپا، خداوند الموت منحیث مرد قدیم کوه شناخته مـیشود. ا الموت بحق یـا نا حق بخاطر سیـاست کشتار مخالفین ایشان بد نام اند. وقتی درون 1256 م الموت بواسطۀ هلاکو حاکم مغول تسخیر مـیشود، ا نظاری قسمت اعظم قدرت خود را مـی بازند. درون زمان حاضر نظاریـها توسط امام زندۀ آنـها آغا خان چهارم (شاه کریم الحسینی) رهبری مـیشوند کـه ادعای نَسَبی (تباری) از ا الموت دارند (او نواسۀ آغا خان سوم (1877- 1957) هست که نظاری ها را دوباره تنظیم نمود. لقب آغا خان بـه جد او (حسن علیشاه محلاتی) توسط فتح علیشاه قاجار(1797- 1834) اعطا شده و یک خویش را نیز بـه نکاح او مـیآورد). پیروانش او را امام 49 درون سلسلۀ نا مقطوع ازعلی (او را خدای زنده یـا امام زمان مـیانگارند) و پسرش، حسن مـیدانند.

شیعۀ اسماعیلی توسط ناصرخسرو، شاعر و مولف مشـهور سدۀ یـازدهم معرفی مـیشود،یکه که تا هنوزبحیث پیر(رهبرمذهبی) دربین بدخشانیـها فوق العاده حرمت دارد. مقبرۀ او بامتداد قسمت علیـای کوکچه درون یمگان (جنوبشرق فیض آباد) قرار دارد. شیعۀ اسماعیلیـه تفاوت زیـادی با امامـیه دارد. بغیرازعدم موجودیت امام غایب وموجودیت امام زنده (حالا- آغاخان)، اسماعیلیـه نظاری همچنان علی بن ابی طالب را تقریبا باندازۀ خود محمد مـهم مـیدانند. زیرا محمدی بود کـه پیـام خدا را مـیگرفت (مطابق آنـها)، اما علی آنرا تفسیر مـیکرد. بعلاوه، اسماعیلیـها بـه یک تفسیرباطنی پیـام قدسی باور داشته و آنـها متعاقبا چندین مرحلۀ ابتکار(آغازگری) دارند. ظواهر بیرونی چندان مـهم پنداشته نمـیشود. این نشانۀ یک نگرش آرام اسماعیلیـها درمقایسه بـه قوانین و مقررات غالب دربین سنیـها و شیعه های امامـی است.

نورستانی ها

گروه عمده دیگر درافغانستان نورستانی هاست. آنـها بعلت زبان وفرهنگ ایشان کـه با تمام همسایـه ها فرق دارند، مضمون مطالعات متعدد بوده است. آنـها درون کوههای منزوی شمالشرق کابل و جنوب آبریز هندوکش درون بین دریـای علینگاردر غرب و دریـای کنردرشرق زندگی مـیکنند. این ناحیـه بنام نورستان یـاد مـیشود، اما قبل از اشغال آن توسط امـیرعبدالرحمن درون زمستان 1895/96 به منظور بیگانگان (بعلت مذهب غیراسلامـی مردم آن) بنام کافرستان یـاد مـیشد.

بیگانگان معمولا آنـها را بحیث دزدان، قاتلان، نوشان و آتش پرستان مـی پنداشتند. الکساندربرنیس کـه دراوایل سالهای 1830 ازپشاور بـه کابل سفرمـیکند، مـیگوید "قرارمعلوم کافرها وحشی ترین مردم، خورندگان خرس ها و مـیمون ها، جنگجویـان نیزه باز و پوست سرکنان دشمنان خویش اند". او بیشترعلاوه مـیکند کـه آنـها باشندگان بومـی افغانستان بوده و فرض مـیشود اولادۀ اسکندر بزرگ باشند. مونستوارت الفنستون درسال 1815 دربارۀ کافرستان بعین ترتیب مـیگوید کـه "اینـها مشابه یونانیـها بوده و بخاطر زیبائی و چهرۀ اروپائی تحسین مـیشوند، بت پرست بوده، درپیـاله ها یـا گلدانـهای نقرۀ نوشیده، مـیز و چوکی استعمال نموده و با یک زبانی صحبت مـیکنند کـه برای همسایـه هایشان نامعلوم است".

تعداد نورستانیـها قبل از1979 بصورت عام حدود 100 هزارتخمـین مـیشود. آنـها با یک تنوع زبانـهای مرتبط صحبت مـیکنند. این زبانـهای باصطلاح کافری مربوط بـه زبانـهای هندو- آریـائی (بشمول هندی) و زبانـهای ایرانی (طورمثال فارسی، بلوچی و پشتو) مـیشود. زبانـهای کافری احتمالا یک شاخۀ سوم بوده و بطورمشخص نـه هندو- آریـائی اند و نـه ایرانی.

دربارۀ فرهنگ کافرها قبل از مسلمان شدن اجباری آنـها معلومات نسبتا کمـی وجود دارد. جامعۀ آنـها قبیلوی و الیگارشی (حاکمـیت ثروتمندان) بوده است. مقام زن پائین بوده و چند همسری رواج داشته است. عشایر فقیرمسئول نگهبانی مواشی بوده است. دراینجا صنعتگران نیزوجود داشته، یک طبقۀ جداگانـه را تشکیل داده و ها نیز موجود بوده اند. اینـها اکثرا اسیران جنگهای بودند کـه دربین خود کافر ها جریـان داشته یـا بمقابل مسلمانانی کـه بامتداد مرزهای کافرستان زندگی مـید. کافرها همچنان احساس بزرگی بمقابل "پاک" و "ناپاک" داشته و باین ارتباط از سیستم مقررات مغلقی به منظور جدا آنـها کارمـیگرفتند. معلومات درون بارۀ مراسم مذهبی کافرها قبل ازمسلمان شدن باوجود اینکه بسیـارکم است، مورد دلچسپی خاصی قرار دارد. نوشیدن ، قربانی حیوانات، موجودیت واعظان و سرایندگان سرودها و کاربرد یک آتش مقدس تماما نشانـه های یک رابطۀ نزدیک با مذهب قدیمـی هندو- ایرانیـها است. نام بعضی ازخدایـان کافر نیز یـاد آورمعبودان هندو- ایرانی، طورمثال خدای عمدۀ کافرها بنام ایمرا، مرزا یـا یـامرای است. این نام یـاد آور یـاما یـا یما خدای عالم اموات مـیباشد. خدای دیگردراین زمـینـه ایندر هست که با اندرای هندو- ایرانیـان مرتبط هست (ایندر بحیث معبود معرفی مـیشود کـه سازی را معرفی نموده است. اندرا درادبیـات هندو- آریـائی ها بخاطرتوانائی درنوشیدن مقدارزیـاد سوما معروف است). درکنارتعداد زیـاد خدایـان و رب النوع ها همچنان دیوها (شیـاطین) و ارواحی وجود داشتند کـه باید فرونشانده مـیشدند.

زبانشناسان چهار(یـا پنج) زبان کافری را بنام کاتی، پراسون، وایگالی (و گامبیری) و اشکون مـیشناسند. زبانـهای مختلف همچنان بازتاب تفاوتهای اجتماعی- سیـاسی و فرهنگی بین گویندگان آنـهاست. طورمثال، گویندگان کاتی بطور عمده لباس سیـاه (و باینعلت غالبا درپارسی بنام سیـاه پوش ودر پشتو بنام تورکافر نامـیده مـیشدند) و سایرین لباس سفید (سفید پوش و سپین کافر) مـیپوشیدند. کاتی درمناطق شمالغرب و بخصوص درشمالشرق نورستان صحبت مـیشود. این زبان غالبا زبان عمومـی منطقه محسوب شده وکمـی بعد از بقدرت رسیدن مارکسیستها بحیث یکی از زبان های رسمـی افغانستان برسمـیت شناخته مـیشود. مرکز گویندگان کاتی و نورستان بصورت عام، دهکدۀ کامگروم (کامدیش) هست که درون وادی باشگال قرار دارد. داکتر برتانوی بنام سُرجورج سکات رابرتسن قسمت اعظم وقت خویش را درجریـان اقامت طولانی دربین کافرها درون 1890/91 درهمـینجا مـیگذراند. این بازدید منتج بـه کتاب مشـهورکافرهای هندوکش مـیگردد کـه در1896 بـه نشر مـی رسد، درعین سالی کـه کافرها توسط افغان ها شکست خورده و به قبول اسلام مجبورمـیشوند.

گویندگان کاتی مشابه بـه اکثرکافران دیگر یک جامعۀ کاملا تساویگرا را حد اقل درون بینانیکه "آزاد" اند تشکیل مـیدهد. بآنـهم دربین ایشان مردان با صلاحیت وجود داشته و دربین گویندگان کاتی باعث مـیشود کـه یکنوع الیگارشی طوایف متنفذ بوجود آید. دربین آنـها پرستیج (اعتبار) بیشتر مـیتواند با کشتن یک دشمن و ضیـافت های ولخرچانـه بدست آید. بآنـهم نسب مـهم بوده و ازبین گروههای کاتی چند مجسمۀ چوبی عظیم اجداد باقی مانده کـه بشکل مردان و زنان ایستاده یـا نشسته، یـا مردان اسپ سوار بـه تصویرکشیده شده اند. اکثریت این مجسمـه ها با ورود اسلام تخریب مـیشود، اما بعضی ازآنـها درمجموعه های اتنولوژیکی جهان باقی مانده است.

زبان دیگرپراسون است. این زبان توسط یک گروه کوچک دریک وادی منزوی با گویندگان کاتی درشرق وغرب صحبت مـیشود. وادی بحیث مرکزمذهبی کافرستان استفاده مـیشد. اینجا درون کوشتیکی یکی ازچند تعمـیرمذهبی ساحه وجود دارد کـه به مارا (ایمرا) معبود عمدۀ کافرها اهدا شده است. گویندگان پراسون عمدتا مسئولان مذهبی بودند. بارتباط گویندگان کاتی، آنـها توسط یک گروه کوچک مردمانی هدایت مـیشدند کـه مقام ایشان کاملا محفوظ بوده است. دراینجا مجسمـه های حک شدۀ اجدادی وجود ندارد. درعوض تمام انرژی مصرف تولید مجسمـه های خدایـان شده است.

درجنوب گویندگان پراسون، نورستانیـهای زندگی مـیکنند کـه گویندگان وایگالی (و گامبیری کـه با آن بسیـار نزدیک است) و اشکون اند. آنـها بطوریکجائی یک گروه بزرگ را مـیسازند. گویندگان وایگالی و اشکون دربین تمام نورستانی ها بطور عنعنوی نزدیک ترین تماس را با باشندگان وادی کابل درجنوب نگهداشته بودند. این تماسها همـیشـه صلح آمـیزنبوده است، لذا گویندگان وایگالی و اشکون یک فرهنگ کاملا نظامـی را رشد داده اند کـه درآن شـهرت مـیتواند بواسطۀ کشتن دشمنان بدست آید. باینترتیب، جامعۀ آنـها بسیـار تساویگرا بوده و حک یـا کندنکاری های چوبی بـه موجودات زنده متوجه بوده است، بعوض اینکه متوجه اجداد یـا خدایـان باشد.

بلوچها و براهوی ها

گروه دیگرگویندگان ایرانی بلوچها اند کـه درجنوبغرب کشوروقسمتهای پاکستان وایران زندگی مـیکنند. آنـها بیک زبان ایرانی شمالغربی، بلوچی صحبت مـیکنند. اکثریت آنـها حالا مقیم بوده و تماما مسلمانان سنی اند. قرارمعلوم آنـها اولادۀ مردمانی اند کـه ازشمال درجریـان سده های مـیانـه بـه فلات ایران آمده اند. اینـها اولینانی اند کـه درمنابع اسلامـی سدۀ دهم ذکرشده اند. بعدا آنـها ازجنوبشرق ایران فعلی بداخل بلوچستان پاکستان رفته اند. نام آنـها همچنان درشـهنامـه (اوایل سدۀ یـازدهم) ذکرشده است. تعداد زیـاد قبایل بلوچ دراواخرسدۀ هجدهم بتعقیب سقوط سلسلۀ زند ایرانی درسیستان مستقرمـیشوند.

تعداد بلوچها مطابق بعضی تخمـینـها درسال 1979 حدود 200 هزاردرکشوراست. در1996 تعداد آنـها درپاکستان حدود یک ملیون تخمـین مـیشد. براهویـهاانی اند کـه غالبا یکجا با بلوچها زندگی کرده و با یک زبان دراویدی شبیـه زبانـهای جنوب هند مانند تامـیل و مالایـالام صحبت مـیکنند. تعداد آنـها درافغانستان قبل از1979 حدود 20 هزارتخمـین زده شده است. براهویـها معمولا دریک ساحۀ بزرگ مسلط هستند. کنفدراسیون باصطلاح براهوی درسدۀ هفدهم ایجاد شده وتا نیمۀ سدۀ هجده شامل تقریبا تمام بلوچستان شرقی وبندرمعاصرکراچی مـیشود. این کنفدراسیون توسط براهویـها رهبری شده و دربرگیرندۀ تعداد زیـاد قبایل بلوچ مـیباشد. اما درون اوایل سدۀ نزدهم متلاشی شده و در 1876 معاهدۀ بامضا رسیده و تحت حمایۀ برتانویـها قرارمـیگیرند. مرکزعمدۀ آنـها شـهرکلات هست که درجنوب کویته قرار دارد.

هزاره ها

هزاره های افغانستان بـه زبان پارسی (فارسی هزاره گی) صحبت مـیکنند، اما منشای مغولی واضح آنـها بواسطۀ چهرۀ ترکی- مغولی ایشان هویدا است. تعداد آنـها مطابق تخمـین 1989 حدود 1.5 ملیون است. آنـها باشندگان زمـینـهای فقیر درون کوههای افغانستان مرکزی بنام هزاره جات مـیباشند. نام آنـها مشتق ازهزار پارسی هست که احتمالا اشاره بیک قطعۀ نظامـی (مـینگ مغولی) دارد. هزاره ها قرار معلوم یک ساحۀ بسیـاروسیع بشمول مسیرهای بزرگ شرق و جنوب زیستگاه فعلی خویش را دراختیـارداشتند. بآنـهم بتعقیب شکست ایشان توسط امـیرعبدالرحمن خان درجنگی کـه چندین سال ادامـه یـافت (1890- 93)، پشتون ها آنـها را بداخل کوهها راندند. اکثریت هزاره ها مسلمانان شیعۀ امامـی بوده ودرتماس نسبتا نزدیک با هم مذهبی های خویش درایران وعراق هستند. هزاره های اسماعیلی نیزوجود دارند کـه درشمالشرق هزاره جات و جدا ازهزاره های امامـی زندگی مـیکنند.

هزاره ها بـه قبایل وطوایف تقسیم شده و بطورعنعنوی توسط مـیر یـا بیگ رهبری مـیشوند، اما کدام شجرۀ عمومـی وجود نداشته و تنظیم قبیلوی بمراتب کم اهمـیت تر درمقایسه با پشتون هاست. آنـها بطورعنعنوی توسط "بیگانگانی" بنام سادات (مفرد – سید)، رهبری مـیشوند کـه ادعای نسب از پیـامبردارند.انیکه تعلیمات مذهبی دارند، لقب شیخ را کمائی مـیکنند. اما جنگهای اخیرساختارجامعۀ هزاره را تغییر داده و قسمت اعظم قدرت حالا دردست رهبران جدید مذهبی و احزاب سیـاسی قرار دارد کـه مـهمترین آنـها حزب وحدت اسلامـی است.

ایماق

 ایماق درغرب افغانستان مرکزی گروه دیگرپارسی زبانان را تشکیل مـیدهد. آنـها نمایندۀ پارسی زبانان، کوچیـان سنی و نیمـه کوچی غرب افغانستان بوده و تعداد ایشان درون 1993 بیش از 400 هزار تخمـین شده است. این گروه از چهار ایماق متشکل شده کـه شامل چهار قبیله (جمشیدیـها، هزاره های ایماق، فیروزکوهیـها و تایمنی ها) اند. آنـها یکجا با تیموریـها و بعضی گروههای دیگر(باصطلاح ایماق دیگر) یک گروه نسبتا متمایزرا درتپه کوههای غرب افغانستان مرکزی مـیسازند. آنـها بصورت عام نیمـه کوچی بوده و بخصوص فیروزکوهی ها بخاطریورت (خیمـه) های نمدی مخروطی کـه درآن زندگی مـیکنند، شناخته مـیشوند.

تایمنی ها درشمالغرب هرات زندگی دارند. جمشیدی ها بیشتر بطرف غرب، درون کوشک واطراف آن (شمال هرات) زندگی مـیکنند. هزاره های ایماق کـه درشمال شرق هرات زندگی دارند، ازنگاه تباری مربوط بـه هزاره های افغانستان  مرکزی اند، اما اینـها شیعه نبوده و سنی اند. مرکز شـهری آنـها حالا قلعۀ نو است. بالاخره فیروزکوهی ها درامتداد مسیرعلیـای دریـای هریرود، شرق هرات زندگی مـیکنند. تایمنی ها درجنوب فیروزکوهی ها زندگی نموده و بعضی ازآنـها خیمـه های سیـاه سبک پشتونی را پذیرفته اند.

گروههای تباری کوچک

گروههای کوچک تباری دیگرمسکون درافغانستان شامل مغولها، عربها، قزلباشـها و غیره است. یکتعداد گروههای دیگری نیز وجود دارند کـه منشای آنـها درنیم قارۀ هند قراردارد، یـا حد اقل از نگاه تباری مربوط بـه مردمان هند و پاکستان اند. قدیم ترین اینـها احتمالا گویندگان زبانـهای (هندو- آریـائی) داردی بشمول پشۀ است. گویندگان پشۀ بامتداد کناره های غربی و جنوبی نورستان زندگی نموده و حالا بنام دیـهگان یـا کوهستانی نیزشناخته مـیشوند. تعداد زیـاد آنـها شیعه بوده و بنام علی اللهی  ها نیز شناخته مـیشوند. اشارۀ مارکوپولو درسالهای 1270 شاید بـه آنـها بوده و آنـها را با مشخصات "هندی" خوانده باشد:

"ده روزه مسافرت درجنوب بدخشان یک منطقه بنام پشای یـاد مـیشود. باشندگان دارای پوست نصواری بوده، با یک زبان خاص خود شان صحبت نموده و بت پرست اند. آنـها درون ساحری و اهریمنی مـهارت دارند. مردان با وفرت گوشواره و گلهای سینۀ نقرۀ، طلائی، مرواریدی وسنگهای قیمتی مـیپوشند. آنـها بسیـار ماهر و حیله گراند. اقلیم آن بسیـارداغ بوده و رژیم غذائی شامل گوشت و برنج است".

گویندگان پشۀ درون واقعیت شاید درون یک دورۀ بسیـارقدیم ازشرق باینجا آمده باشند، اگرآنـها بعد ازمـهاجرت هندو- آریـائی ها ازشمال هندوکش درهزارۀ دوم ق م فورا دراینجا مستقرنشده باشند. آنـها باشندۀ ساحۀ اند کـه از جوار کوتل سالنگ درشمال کابل بامتداد جنوب و شرق کناره های کوههای نورستان که تا سواحل دریـای کنر درون شمال جلال آباد وسعت دارد. تعداد آنـها در1982 بیش از100 هزارتخمـین شده است. اززیستگاه آنـها دروادیـهای جانبی بامتداد دریـای کابل واضح مـیشود کـه آنـها دریک ساحۀ بسیـاروسیع زندگی داشته و با گذشت ایـام توسط مـهاجمـین پشتون از جلگه های بین کابل و جلال آباد بیرون رانده شده اند. این پروسه هنوزهم ادامـه دارد.

زبان دیگر (هندو- آریـائی) داردی کـه حالا (تقریبا) منقرض شده، تیراهی هست که قرارمعلوم دربعضی دهکده های جنوب جلال آباد توسط مردمانی صحبت مـیشدند کـه ظاهرا توسط پشتونـها (افریدیـها) از تیراه (درقسمت جنوبی، درجانب دیگرسفید کوه) بیرون رانده شدند.

تعداد مغولها درافغانستان بسیـارمحدود است. ارقام تباری، تعداد آنـها را حدود چند هزارنفرتخمـین مـیکند، با گویندگان حدود 200 یـا کمترمغولی. آنـها قرارمعلوم درون دهکده های متعدد جنوب هرات زندگی مـیکنند یـا مـید.

گفته مـیشود کـه درشمال افغانستان بعضی جوامع عربها زندگی مـیکنند کـه عربی صحبت مـیکنند. آنـها خود را اولادۀ اعراب اولیۀ سالیـان تسخیراسلامـی مـیدانند. بآنـهم آنـها باحتمال قوی اولادۀ اعرابی اند کـه بطوراجباری درسمرقند واطراف آن درون زمان تیمور(سدۀ چهاردهم) مستقرساخته شدند.

قزلباش ها درشـهرهای عمده افغانستان وعمدتا درکابل زندگی مـیکنند. آنـها اولادۀ سربازان ترکی مستقردرکابل توسط نادرشاه افشار یـا جانشینان او درون سدۀ هجدهم اند. نام آنـها (کله سرخ) اشاره ایست بـه کلاه سرخ یـا قرمزی آنـها با 12 لبه (برای 12 امام شیعه) کـه پشتیبانان ترکمن صفویـها درون اواخر سدۀ پانزدهم که تا اوایل سدۀ هجدهم مـیپوشیدند. آنـها بصورت عام دارای مقام های مـهم اداری درون کشور بودند. تعداد آنـها حالا حدود 30 هزارتخمـین مـیشوند. آنـها بـه پارسی صحبت نموده و شیعۀ امامـی اند.

فصل سوم - سالیـان قدیم

وقتی درسالهای 1978/79 جنگ درافغانستان مشتعل مـیشود، پژوهش های باستان شناسی هنوزدرمرحلۀ شیرخوارگی قرارداشته و یکتعداد محدود ساحات کاوش شده است. یکتعداد محدود گزارش حفریـات و سروی های عمومـی بنشررسیده، اما دانش باستان شناسی دربارۀ دوره های (پیش ازتاریخ) قبل از500 ق م بسیـار ناچیزاست. بعلاوه، ترجمـه و تفسیراشیـای حفرشده درهرساحۀ جهان، بخصوص از دورۀ پیش از تاریخ کـه اسناد نوشتاری ندارند، همـیشـه فوق العاده مشکل مـیباشد. اشیـای دریـافتی معلومات کم مستقیم تاریخی فراهم نموده و اساسا فقط معلوماتی درون بارۀ فرهنگ مادی مولدین ومستهلکین این مواد ارائه مـیکند. این اشیـا بندرت معلومات مستقیمـی دربارۀ تاریخ مردمان، زبان، تنظیم اجتماعی و سایرعرصه های زندگی آنـها بدست مـیدهد.

فرهنگ مادی گذشتۀ دور مردمانی کـه حالا درون سرزمـینی بنام افغانستان زندگی مـی کنند، طوریکه باستانشناسی روشن ساخته، نمونـه های را نشان مـیدهد کـه بازهم درون طول تاریخ بعدی یـافت مـیشود. اینـها نشاندهندۀ یک امتزاج یـا القاح متقابل و دوامدار بین رسومات محلی و نفوذ خارجی بوده است. اینـها همچنان نشاندهندۀ یک رابطۀ قوی بین افغانستان شرقی وجنوبشرقی ازیکطرف و مسیرهای کوهی امتداد اندوس درون پاکستان امروزی از طرف دیگر است، تمام این ساحات بطور تقریبی زیستگاه پشتون های امروزی است. همچنان کاملا روشن هست که مناطق شمالی افغانستان قسمتی ازیک ساحۀ وسیع فرهنگی را مـیسازد کـه شامل سرزمـین های شمال و شمال غرب درتاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان امروزی است. علایم آشکارنفوذ شمال بالای سرزمـین های جنوب هندوکش نیز دیده مـیشود. موضوع دلچسپ عبارت از مقام سیستان درجنوبغرب افغانستان است، جائیکه نفوذ و اثرات شمال، شرق و بخصوص غرب (ایران) مـیتواند از زمانـهای بسیـار قدیم شناسائی شود.

عصر مس

پس از پایـان آخرین عصریخ، مردم بزودی مـیآموزند کـه حیوانات را اهلی نموده و به زراعت بپردازند. اینرا بصورت عام بنام انقلاب نوسنگی مـینامند. درنیمۀ هزارۀ ششم ق م، انواع غله جات دراکثرمناطق فلات ایران بشمول افغانستان کنونی کشت مـیشود. دراینوقت، سنگ هنوزمادۀ عمدۀ تولید وسایل هست که با معرفی فلزات یعنی مس و برونز (برنج) تغیرخورده و باینترتیب باستان شناسان غالبا بین عصر مس و متعاقبا عصر برونز تفاوت قایل مـیشوند، با وجودیکه چنین دوره بندی که تا حدودی دلخواهانـه (انتخابی) است. عصرمس درون فلات ایران شامل دورۀ بین 5500 و 3000 ق م تخمـین مـیشود. عصر برونز که تا نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م ادامـه مـییـابد کـه آغازعصر آهن است.

درعصرمس، تولید غذا درفلات افزایش یـافته و متعاقبا باعث رشد همزمان جمعیت مـیشود. سرانجام درسال های 3000 ق م مسکونـه های اولیۀ شـهری درتمام فلات رشد مـیکند. این پروسه درعصربرونز تشدید گردیده و دراوایل و نیمـه هزارۀ سوم ق م مسکونـه های متعدد بـه مراکزکوچک شـهری انکشاف مـیکند کـه با مـهارت پیشـه وری، تبادل منطقوی، بهره برداری و تسلط مناطق ماحول استواراست. این مراکز اغلبا درنواحی کوچک و منزوی و مرغزارهای زمـینـهای حاصل خیز واقع بوده کـه که نشاندهندۀ مناطق اطراف ایرانیـان است. باین ارتباط، انکشاف فلات درون مقایسه با جلگه های حاصل خیزبین النـهرین و وادی اندوس متفاوت است، جاهائیکه تقریبا درعین زمان (سدۀ سوم ق م)، جوامع سیـاسی بمراتب بزرگتری بربنیـاد زمـین های حاصل خیز بمراتب وسیعتر انکشاف مـیکند.

مـهمترین ساحۀ عصر مس و برونز شناخته شده که تا کنون، مندیگک درجنوب افغانستان است. این ساحه حدود 35 کیلومتربطرف شمالغرب کندهارفعلی، بامتداد دریـای کشخود (یک شاخۀ دریـای ارغنداب) واقع بوده و در1951 توسط یک باستان شناس فرانسوی کشف مـیشود. این ساحه دربرگیرندۀ یک موقعیت ستراتژیک بامتداد یکی ازمسیرهای هست که سرزمـینـهای کوهستانی شمال را بـه جلگه های حاصل خیزو وسیع کندهاردرجنوب وصل مـیسازد. خود مرغزارکندهار ایجادگر یک گرهگاه به منظور مسیرهای بین شرق وغرب است، چون درشمال توسط کوههای افغانستان مرکزی و درجنوب بواسطۀ دشت سوزان ریگستان محدود شده هست (که بنام دهلیزاراکوزیـا نامـیده مـیشود). دراینجا دریـاهای متعددی ازشمالشرق و شرق (بشمول ترنک و ارغستان) با دریـای ارغنداب یکجا شده و پس ازحدود 130 کیلومتربطرف غرب با دریـای هلمند یکجا مـیشود. ذخایرفراوان آب وموقعیت ستراتژیک، مرغزارکندهاررا بیکی ازمـهمترین نواحی کبدیل نموده و ساحۀ مندیگک نشاندهندۀ کهن ترین مسکونۀ دایمـی شناخته شده که تا کنون است.

کاوشگران مندیگک هفت دورۀ عمده را درآنجا تشخیص کرده اند کـه دوره های 1 الی 4 مربوط عصرمس و برونزاند. دورۀ بعدی 5 نشاندهندۀ یک کاهش سریع درون وسعت مسکونـه ها بوده و مربوط بـه اوایل هزارۀ دوم ق م است. دوره های 6 و 7 مربوط بـه عصر(پیشرفته) آهن بوده و دربرگیرندۀ کلالی (سفالی) هست که با کاشی های یـافت شده درمراحل پائینی نزدیک کندهارکهنـه (مربوط بـه اوایل و نیمۀ هزارۀ اول ق م) قابل مقایسه است.

پائین ترین مراحل مندیگک هیچگونـه شواهدی مبنی برفعالیتهای ساختمانی فراهم نمـیکند. اینـها شاید نشاندهندۀ اردوگاه کوچیـها و نیمـه کوچیـها بوده و بصورت عام مربوط بـه اوایل هزارۀ چهارم ق م مـیشود. درمراحل کمـی بعدتر، هنوزدردورۀ 1، طوریکه توسط کاوشگران تشخیص شده، خانـه های وجود دارد کـه از پخسه (گل کوبیده) وخشت خام ساخته شده اند. کلالی های یـافت شده درآنجا وحوالی خانـه ها شامل افزارهای چرخی وغالبا تزئینات نقاشی است. همچنان دیده شده کـه استفاده از مس بطور وسیع از همان آغاز مروج بوده است. همچنان از همـین دوره هست که اولین مـهره (دانـه) های لاجورد استفاده شده است. این دریـافت طوریکه بطور عنعنوی فرض مـیشود، تماس با معادن مشـهورلاجورد بدخشان را نشان مـیدهد، اما از نگاه منطقی مـیتواند بـه رگه های لاجورد جدیدا کشف شده درون کوه های شاگای همجوار ربط داده شود. کاوشگران همچنان یک مجسمۀ نرگاو(کوهاندارهندی) را یـافته اند، حیوانیکه بیشتردرسرزمـینـهای مرطوب (مانند نیم قاره هند) وجود دارد.

دردورۀ 2 کـه تقریبا مربوط بـه نیمۀ هزارۀ چهارم ق م مـیشود، کیفیت کلالی سیر قهقرائی را نشان داده وغالبا دستساخت و بدون تزئین است. ازطرف دیگرخانـه ها بشکل بهتری (با تهداب عمـیقتر) ساخته شده و بصورت عام ابعاد بزرگتری نسبت بـه دورۀ 1 دارد. دریـافتهای دیگر از دورۀ 2 شامل سنگهای فلاخن، سنگهای نوک تیز، مصنوعات مسی، دوک های حلقوی مخروطی، استخوانـهای کن، گلدان های رخام گچی و دانـه های لاجورد مـیباشد. باستان شناسان فرانسوی اولین نمونۀ یک مُهر سنگی را نیزکشف مـیکنند. چنین مـهرها کـه علامۀ مالکیت است، عنعنۀ مـیباشد کـه درهزارۀ چهارم درسراسر فلات ایران رواج داشته است.

لذا یـافته های دوره های 1 و 2 مندیگک یک پدیدۀ منزوی نبوده و باید درون داخل محدودۀ بمراتب وسیع انکشافات درون سراسر فلات و ماورای آن قرارداده شود. بخصوص تشابهات نزدیکی درمواد فرهنگی مسیرهای تپه زار شرق (طورمثال دروادی کویته پاکستان) پیدا شده است. این ساحه حدود 200 کیلومتردرجنوبشرق مندیگک، درمدخل شمالغربی کوتل ستراتژیک بولان قراردارد کـه بداخل وادی اندوس پائین مـیشود. یکی ازاین ساحات دراینجا قلعۀ گل محمد (حدود 3 کیلومتر ازشـهرکویته) است. کلالی باصطلاح قلعۀ گل محمد (افزارچرخی وسیـاه- سرخ) بسیـارمشابه بـه کاشی (سیرامـیک) های مراحل اولیۀ مندیگک بوده ودرعین زمان قویـا یـاد آور باصطلاح افزار سیـاه- سفید توگای از جنوب بلوچستان است. چیز دلچسپ عبارت ازسفالی رنگارنگ مطابق عنعنۀ باصطلاح کیشی بیگ هست که درمندیگک درمراحل آخری دورۀ 1 رخداده وهم دروادی کویته شناخته شده است.

دراینجا ساحۀ مـهم دیگری حدود 150 کیلومتردرجنوبشرق کویته قراردارد. این همان مسکونۀ بزرگ مـهرگار هست که توسط باستان شناسان فرانسوی درون اوایل سالهای 1970 کشف و بین سالهای 1974 و 1986 کاوش شده است. این ساحه دریک موقعیت ستراتژیک بامتداد کنارۀ وادی اندوس و نزدیک بـه مدخل جنوب شرقی کوتل بولان قراردارد. دراینجا مراحل اولیـه کـه مربوط بـه هزارۀ هفتم ق م مـیشود، دربرگیرندۀ شواهد یک جامعۀ پیش ازکاشی با ساختارهای تعمـیراتی است. مردم گندم، جو و خرما کشت نموده، نرگاوهای کوهاندار و سایراحشام نگهداری مـیکنند. کاوشگران همچنان استخوان های و بز را یـافته اند. از دوره های بعدتر(حدود 5000 ق م)، شواهد استفاده ازپنبه نیز وجود دارد. از این زمان اولین علایم تولید سفالی دیده مـیشود.

ظهورمصنوعات مسی درون مـهرگار درون دورۀ 3 (نیمۀ هزارۀ پنجم که تا نیمۀ هزارۀ چهارم) مـیباشد. بعضی سفالی های چرخساخت از این زمان مربوط بـه قلعۀ گل محمد/توگای هست که این دوره را مربوط بـه انکشاف مـهرگار درعین ساحۀ وسیع مانند مندیگک 1 و 2 درجنوب افغانستان قرارمـیدهد.

مبادلۀ فواصل طولانی بواسطۀ یـافته های متعدد مانند لاجورد، فیروزه، عقیق، لعل و صدف را مـیتوان درون مـهرگار نشان داد. اهمـیت این یـافته ها دررابطه بـه مندیگک نشاندهندۀ این واقعیت هست که ظاهرا درون زمانـهای بسیـار قدیمتر، هزارۀ هفتم ق م، شبکۀ مبادله بین ساحات فلات ایران و محلات نزدیک بـه وادی اندوس (مـهرگار) وجود داشته است. این شبکه ها که تا جائیکه امروز مـیتواند بازسازی شود، شامل مبادلۀ سنگ های نیمـه گرانبها بوده است. فیروزه شاید ازشمالشرق ایران فعلی (نزدیک مشـهد) و لاجورد از بدخشان یـا کوههای شاگای منشا گرفته باشد.

اوایل عصر برونز

اشیـای کاوش شده ازمرحلۀ بعدی مندیگک (دورۀ 3) قابل مقایسه با یـافته های ساحۀ مجاور سید قلعه است. مراحل مربوطه درون هر دو ساحه شامل دورۀ بین 3500 که تا 2800 ق م مـیشود. باستان شناسان فرانسوی درون مندیگک تعداد زیـاد وسایل مسی و برونزی را کشف کرده اند کـه شامل یک تبر و تیشۀ برونزی دار و تعداد زیـاد پیکره های زنانـه سفال خام مـیباشد. آنـها همچنان مُهرهای مربعی و دایروی یـافتند کـه غالبا از سنگ ستیتایت ساخته شده اند. دوکهای مخروطی دوره های 1 و 2 نیز بواسطۀ نمونـه های مدور تعویض شده اند.

مجمع سیرامـیک (کاشی) کـه حالا عمدتا با افزارهای چرخساخت مزین مـیباشد شامل باصطلاح افزارهای کویته مـیشود (بعلت ناحیۀ همجواری کـه بار اول درآنجا کشف مـیشود). افزارکویته یکنوع سفالی سرخ رنگ با یک خط روشن و مزین با طرحهای سیـاه (یـا سرخ) برجسته و درشت است. بغیر ازافزارکویته، کاشی های مندیگک 3 شامل افزارهای دیگری اند کـه بصورت عام درون وادی کویته و زمـینـهای جوار آن یـافت مـیشود. درون واقعیت، مشابهت بین کاشی های مندیگید قلعه از یکطرف و ساحۀ دامب سادات (2) دروادی کویته از طرف دیگر، چنان آشکار هست که جیم شفیر باستان شناس از یک مجموعۀ فرهنگی واحد سخن مـیگوید.

اشیـای مقایسوی بـه "افزارکویته" ازبین کاشی های بنام مجموعۀ نمازگا 3 شناخته شده کـه بمراتب دور و در ترکمنستان فعلی قرارداشته وعموما مربوط بـه نیمۀ دوم هزارۀ چهارم ق م است. سلسلۀ نمازگا درون دامنـه های بامتداد کوه های کوپیت داغ درجنوبشرق وشمالغرب عشق آباد فعلی (مرکزترکمنستان) متمرکزاست. دردورۀ نمازگا 3 مردم ازمرکزسرزمـینـهای نمازگا، بطرف غرب حرکت نموده و مرغزار های دریـای تجند (هریرود) درغرب مرغزار مرو(درجوار شمالغرب افغانستان) را تسخیر مـیکنند. آنـها درون اینجا بصورت عام چیزی را انکشاف مـیدهند کـه بنام فرهنگ جیوکسور شناخته مـیشود کـه پس از ساحۀ نمونـه درون مرغزار نامگذاری مـیشود. یکی ازمشخصات فرهنگ جیوکسور استعمال سفالی زرد براق با نوار نخودی و مزین با مایـه های(موتیف) رنگارنگ (سیـاه و سرخ) است. این مایـه ها بطور برجسته مشابه آنـهای هست که درافزارکویته وجود دارند. بعلاوه، پیکره های زنانۀ نشسته کـه بتعداد زیـادی درون مرغزار تجند یـافت شده است، قابل مقایسه با پیکره های سید قلعه و ساحات دور شرق درون سرزمـین های مرزی است.

تشابه دلچسپ دیگرباوجود اینکه هنوزبطورکافی پژوهش نشده، مراسم تدفین است. درمرغزارجیوکسوردفنـهای متعددی یـافت شده کـه درقبرهای دایروی ساخته شده از خشت خام (بنام تولوی) قرار دارند. قبرهای قابل مقایسه درون مندیگک، درون مراحل بعدی دورۀ 3 یـافت شده است. دراینجا کانالهای سنگی دربرگیرندۀ دفنـهای جمعی (حصص) اجساد یـافت شده کـه بعضی ازآنـها درجاهای دیگرپوسیده شده بودند. درون مراحل اولیـه همـین دوره، مردگان درقبرهای سادۀ منقبض دفن شده اند.

منشای باصطلاح افزارهای کویته و رسوم آنـها هنوزقابل بحث است. ساریـانیدی پیشنـهاد مـیکند انگیزۀ عمده از شمال بجنوب رفته است. او قیـاس مـیکند کـه تازه واردان غرب درزمـینـهای بکر بامتداد مسیرپائینی دریـای تجند مسکون شده و سفالی نوع متمایزخویش را انکشاف مـیدهند. وقتی دریـا مسیرخود را تغیرمـیدهد و زمـینـها دیگرنمـیتواند بصورت مناسب آبیـاری شوند، آنـها ازطریق دهلیزهرات بداخل فلات ایران رفته و وارد کویته مـیشوند. جاریج باستانشناس مـیگوید تماسها بین ترکمنستان و جنوب دوطرفه بوده و شواهد نشاندهندۀ موجودیت شبکۀ وسیع تماس ها است. با وجودیکه این مشاهدات اساسا درست است، مشخصۀ نفوذی افزار کویته و رسوم آن درون جنوب افغانستان و ساحۀ کویته آشکاربوده و لذا گمان مـیرود منشای افزار کویته درون بین رسومات شمال قرارداشته باشد. بآنـهم گمان نمـیرود گسترش آن بـه جنوب فقط بعلت تغیرمسیر دریـا باشد. حتما چیزفوق العاده مـهمـی درون اواخرهزارۀ چهارم رخداده باشد، طورمثال فشارنفوس (جمعیت) ازجلگه های آسیـای مـیانـه کـه باید اولین نمونـه ثبت شده حادثۀ باشد کـه بر سراپای تاریخ حصص شرقی فلات ایران غلبه دارد. درهرصورت مـیتوان فرض کرد حاملان "فرهنگ افزارکویته" باخود چیزهای بیشترازمفکورۀ را آوردند کـه چطورمـیتوان سفالی برجسته ساخت. آنـها احتمالا نوع خاص پیکره زنانـه و شاید رسوم مشخص تدفین را معرفی نموده باشند. چون این عرصه ها بآسانی و بطور وسیع مـیتواند توسط صنعتگران محلی درون مندیگک و وادی کویته پذیرفته شود، عین مردم شاید مشخصات فرهنگی نا شناخته را نیز معرفی نموده باشند. اگرآخرین انکشافات تاریخی را درنظرگیریم، مردمان تجند و مناطق همسایـه موقعیت طبقۀ مسلط دربین نفوس بومـی مندیگک و وادی کویته را نیز کمائی مـیکنند. البته ثبوت تمام اینـها مشکل است، اما فشارهای شمال بالای مسکونـه های مرغزارهای فلات ایران یک موضوع دوامدار درون تاریخ منطقه بوده است، دلیلی هم وجود ندارد فرض کنیم این حقایق فقط محدود بـه دوره های تاریخی باشد.

ساحات سیستان فعلی درجنوبغرب افغانستان وماورای آن معلومات بیشتری فراهم مـیکند. مشـهورترین ساحه عصر برونز درون سیستان ایران، شـهرسوخته هست که توسط باستان شناس ایتالوی درون اواخر سالهای 1960 و 1970 مورد کاوش قرار گرفته است. ساحۀ عظیمـی کـه درسراسرهزارۀ سوم ق م مسکون بوده هست توسط مقدارهنگفت سنگهای عادی و نیمـه قیمتی تراشیده و نا تراشیده مشخص مـیشود: مرمرسفید یـا رخام، عقیق جگری، کلسیدونی، لاجورد، ستیتایت و فیروزه. باستان شناس ایتالوی چهار دوره مـهم را متمایز مـیسازد کـه قدیمترین آن، دورۀ 1 (بین 3200 و 2800 ق م) معاصر مندیگک 3 است. طراحیـهای بالای بعضی سفالیـها یـاد آور سفالی نمازگا 3 (مرغزار جیوکسور) و افزار کویته از مندیگک و وادی کویته است. شـهرسوخته همچنان دربرگیرندۀ شواهد موجودیت تولوی است. قبرها اکثرا به منظور دفنـهای متعدد بکاررفته و دارای اشکال دایروی و مربعی اند. دریـافت یک قبر کانالدار بسیـار دلچسپ است. این نوع قبرها درآسیـای مـیانـه شناخته شده است، اما از اینکه رابطۀ مستقیمـی با آنـها دارد یـاخیر، مبهم است. بآنـهم درون پرتو معلومات دیگری کـه فوقا داده شد، داشتن منشای شمالی بسیـارممکن است.

شـهرسوخته بعلاوه نشانرابطه با سرزمـین های شمال و شمالشرق، همچنان مربوط بـه افق فرهنگی دیگری بنام دنیـای ایلامـی و بین النـهرین است. پیوند مستقیم بین شـهرسوخته و بین النـهرین بواسطۀ یـافته های ساحۀ سیستان (دورۀ 1) از قبیل یک صفحۀ ایلامـی و یکتعداد مـهرهای نوع یوروک/جیمـیت نصر کـه دربین النـهرین مشـهوربوده ومربوط 3000 ق م است، نشان داده مـیشود. یکی از ساحاتی کـه باین ارتباط بطورخاصی مـهم است، تپۀ یحیی هست که حدود 450 کیلومتردر غرب سیستان درون ایران امروزی قراردارد. از مراحل مربوط بـه دورۀ (4 سی) درون تپۀ یحیی، 27 لوحۀ ایلامـی یکجا با مـهرهای استوانۀ، سفالی رنگارنگ جیمـیت نصر و ظروفی با لبه های مورب کشف شده کـه تماما نشاندهندۀ رابطۀ نزدیک با ایلام و بین النـهرین هزارۀ چهارم است.

عصر برونز مـیانـه

مندیگک 4 مربوط بـه اواخرنیمۀ اول و نیمۀ هزارۀ سوم ق م است. درون دوره قبلی (مندیگک 3)، طوریکه فوقا بحث شد، وادی ارغنداب درون جنوب افغانستان با ساحات نیمـه شـهری سراسرفلات و ماورای آن تماس دارد. شبکه های تجارتی طوری انکشاف یـافته کـه لاجورد و سنگهای نیمـه قیمتی دیگرتدارک مـیشود. احتمال زیـاد وجود دارد درون اواخر هزارۀ چهارم مردمانی از ترکمنستان از طریق جنوب افغانستان بـه کناره های وادی اندوس مـهاجرت نموده باشند. بالاخره درون آن زمان، نفوذ ایلامات و بین النـهرین بطرف شرق که تا سیستان (مرزایران/افغانستان) مـیرسد. درمجموع، بنیـادهای به منظور انکشاف سریع گذاشته مـیشود کـه درعصر برونز مـیانـه بوقوع مـیپیوندد.

مندیگک 4 با بهره گیری ازساختارهای قبلی و اعماریک برنامـه آغازمـیشود. یک تعمـیریـادگاری دربالا برپا شده و یکی از دیوارهای آن با یک ستون مزین تقویـه مـیشود. باستان شناسان همچنان بقایـای (ظاهرا) دیوارهای دفاعی با استحکامات مستطیلی را کشف مـیکنند کـه ساحه را احاطه مـیکند. چیزبسیـاردلچسپ ولی که تا هنوز تشریح ناشده عبارت ازساختمانـهای هست که درقلۀ یک تپۀ همجواریـافت شده است. این ساختمانـها کـه احتمالا وظیفۀ مذهبی داشتند، شامل اتاق های سفید کاری شده با مسندها و اجاق های قرارداده شده درمرکزمـیباشد. دورۀ 4 درواقعیت نشان دهندۀ انتقال مندیگک از یک دهکده بیک مرکزعمدۀ شـهری است. ابعاد آن بطورفوق العاده افزایش مـییـابد، از8/6 هکتار درون دورۀ 3 بـه 60/55 هکتاردر دورۀ 4، بآنـهم تمام ساحه مسکون نبوده است. این انکشاف محدود بـه مندیگک نمـیباشد. عین فعالیتهای ساختمانی درون دامب سادات (دورۀ 3) درون وادی کویته و مـهرگار(دورۀ 7)، بوقوع مـیپیوندد، جائیکه یک چوکات بزرگ خشت خام برپا مـیشود.

دورۀ 4 مندیگک دربرگیرندۀ تعداد زیـاد مـهرهای سنگی و یک مـیخ برونزی دارای سرحلزونی است. درون اینجا تعداد وافر ظروف رخامـی و سنگی با طرحهای هندسی وجود دارد. این نوع ظروف درسراسرفلات و همچنان وادی اندوس و بین النـهرین یـافت مـیشود. یک کاهش عمومـی قابل ملاحظه درتولید پیکره های زنانـه دیده مـی شود، با وجودیکه نمونـه های مراحل اولیـه این دوره باصطلاح "معبودان مادر ژوب"، یکنوع پیکره زنانـه کـه وسیعا درون شرق آن درون پاکستان فعلی یـافت مـیشود (طورمثال مـهرگار7)، پیدا شده است. دراینجا همچنان کاهشی درمقدارسفالی رنگی دیده مـیشود، بآنـهم حتما بخاطر داشت کـه در مراحل اولیۀ دورۀ 4 سفالی مزین با اشکال جانوران یـافت شده است.

یـافته های مندیگک 4 و مسکونـه های شرق آن یـاد آور کشفیـات قابل مقایسه با ساحات سیستان است. به منظور مطالعه کنندگان فرهنگ مادی شـهرسوخته، مندیگک، دامب سادات ویکتعداد ساحات همجوار، مشابهت درفرهنگ مادی بسیـارقوی بوده و مجموعا نشاندهندۀ "تمدن اندوس" است. دوره های 2 و 3 ساحۀ بزرگ شـهر سوخته دربرگیرندۀ افزارهای سیـاه- سفید و سیـاه- سرخ، پیکره های انسانی و نیمـه انسانی و نشاندهندۀ استعمال وسیع مـهرهای محفظۀ است. دردورۀ 3 (مانند مندیگک 4) یک کاهش سریع درافزارهای رنگی رخ مـیدهد. "مـهندسی یـادگاری" مندیگک 4 مـیتواند با مشخصۀ شـهری شـهرسوخته قابل مقایسه باشد. مانند مندیگک ابعاد ساحه بطورقابل توجهی افزایش مـییـابد، از حدود 17/15 هکتار درون دورۀ 1 بحدود 150 هکتاردردورۀ 3. مقدارهنگفت مصنوعات تکمـیلی وناتکمـیل و بقایـای دیگریـافت شده است. واضح هست که این ساحه منحیث یک مرکزتولید به منظور تمام ساحه و شاید هم به منظور سرزمـینـهای دوردست بطرف شرق وغرب بوده باشد. شاید تجارت یکی ازعوامل عمده درظهوراین مراکزاولیۀ شـهری تمدن هلمند بوده باشد، با وجودیکه اشتقاق فرهنگی درون اثر ورود تازه واردان از شمال درمندیگک 3 شاید یک عامل دیگرباشد. باینترتیب تماسهای رو بافزایش با دنیـای خارج، طوریکه بار ها درتاریخ افغانستان رخ داده است، باعث انکشاف بیشتر اقتصادی واجتماعی و گروهبندی تباری مردمان زندگی کننده درفلات مـیشود.

تمدن اندوس

یکی ازمشـهورترین یـافتهای مندیگک مربوط بـه مراحل آخری دورۀ 4 است. این یک کلۀ مرد کلسیت سفید با موهای بافته درون یک نواراست. این جسم یکی ازچند اقلام مندیگک و تمدن هلمند هست که مشابهت زیـادی با کارنامۀ هنری بنام تمدن اندوس دارد. این فرهنگ بسیـارتکامل یـافته درون وادی اندوس وحصص شمالشرقی فلات ایران درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م شگوفان بوده است. لذا ظهورآن حتما در عین زمان یـا کمـی بعد تراز تمدن هلمند بوده و سرکلسیت حتما نشانۀ حداقل مراحل بعدی مندیگک دورۀ 4 همزمان با بعضی مراحل انکشاف تمدن اندوس باشد.

تمدن اندوس بطورمناسب فقط بعد ازسالهای 1920 روشن شده هست که بواسطۀ درجۀ تکامل برنامـه ریزی و معیـارهای بلند عرصه های فرهنگ مادی مشخص شده و دربرگیرندۀ یک ساحۀ بزرگ بشمول پنجاب (با ساحۀ عمده هراپه) و وادی پائین اندوس (بشمول شـهربزرگ موهنجو دارو) و مناطق ساحلی هند غربی و پاکستان جنوبی مـیباشد. شـهرها و دهکده ها طبق یک برنامۀ منظم اعمار مـیشود. خانـه ها ازخشت پخته اعمارشده، شـهرها مستحکم شده و با سیستم های فاضلاب عمومـی و چاهها تامـین شده است. مردم یک سیستم منظم وزنـه ها و مقیـاسها را بکارمـیبرند. مشخصات آنـها ظروف رنگه وچرخساخت هست که بطور کتلوی تولید شده و نمونـه های آن درهمـه جا یـافت مـیشود. باستان شناسان همچنان تعداد زیـاد مـهرهای سنگی مستطیلی را کشف کرده اند کـه با کتیبه های دریک خط غیرالفبائی و تا کنون خوانده نشده حکاکی شده اند. اعاشـه بر بنیـاد غلات و حبوبات یکجا با خرما و محصولات دیگر استوار بوده است. مواشی شامل ، بز، کوهان دار، خوگ، پشگ بوده است. شترهای شاید دوکوهانـه نیزنگهداری مـیشدند، حد اقل دردورۀ بنام هراپۀ پیشرفته. بقایـای اسپها نیزاز مراحل آخری که تا هزارۀ دوم شناخته شده است.

تماس ها با خلیج فارس، بین النـهرین و فلات ایران برقرار بوده است. منابع بین النـهرین تماس های وسیع درسراسرنیمۀ دوم هزارۀ سوم با سرزمـین های دیلمون، مگان و مـیلوهه را نشان مـیدهد. درحالیکه دیلمون و مگان نزدیک خلیج فارس قرار دارند، مـیلوهه شاید ارائه کنندۀ دلتای اندوس باشد. اینجا بحیث یک منبع عاج، انواع مختلف چوب و فلزات مانند مس، طلا و قلعی شناخته مـیشود. لاجورد وعقیق جگری نیز ذکرشده اند و این حتما نشاندهندۀ این باشد کـه مـیلوهه یک پایگاه وسطی درتجارت تولیدات مختلف از فلات ایران بوده است.

بهره برداری مردم تمدن اندوس ازمناطقی کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود بطور برجسته درون اواخرسالهای 1970 نشان داده مـیشود. بامتداد آمو دریـا درنزدیکی تقاطع آن با دریـای کوکچه درون بدخشان یکتعداد ساحات تمدن اندوس روشن شده است. یکی از اینـها، ساحۀ دوهکتاری وغای توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1977 و 1979 کاوش شده است. این ساحه احتمالا بـه تجارت مواد نیمـه گرانبها بشمول لاجورد ربط داده مـیشود کـه دربدخشان یـافت مـیشود. یـافته های وغای شامل تمام مشخصات ساحات اندوس است: خشتها با عین اندازه وادی اندوس؛ سفالی دربردارندۀ تجسمات طاوس "هندی" و یک مـهر با حکاکی کرگدن های "هندی". سروی محیط ماحول ساحه بقایـای یک کانالی را نشان مـیدهد کـه مربوط بـه عین زمان بوده و آب را از دریـای کوکچه (حدود 20 کیلومتر از وغای) بـه سرزمـینـهای اطراف ساحه رهنمائی مـیکند.

درحالیکه وغای شواهد واضحی از وسعت و پهنای تمدن اندوس روی دور ترین حصص شمالشرقی فلات را نشان مـیدهد، هیچ نشانۀ ازسرکلسیت دیده نمـیشود کـه متاثرازتمدن اندوس درافغانستان جنوبشرقی باشد. درواقعیت، تمدن هلمند تقریبا درهمـین زمان بپایـان رسیده است. مسکونۀ مـهرگار(دورۀ 7) درون نیمۀ هزارۀ سوم متروک مـیشود، درحالیکه مسکونۀ همجوار نوشارو یک تداوم آشکار مـهرگاردورۀ 7 را که تا مرحلۀ بعدی نشان مـیدهد کـه دربرگیرندۀ تمام مشخصات تمدن اندوس است. بعد ترساحۀ دامب سادات درون وادی کویته نیز درون حوالی نیمۀ هزارۀ سوم ق م متروک مـیشود. بارتباط مندیگک، حتما گفت کـه سرکلسیت درمراحل بعدی دورۀ 4 یـافت مـیشود. این مراحل بعدی دورۀ 4 درمندیگک، نشاندهندۀ یک دورۀ زوال بوده و قسمت اعظم ساحه بالاخره متروک مـیشود. یک انکشاف مشابه درون شـهرسوختۀ سیستان رخ مـیدهد کـه بیک مسکونۀ کوچک حدود 6 هکتاری کاهش مـییـابد. درون مجموع، واضح هست که تمدن هلمند درون نیمۀ دوم هزارۀ سوم بپایـان مـیرسد، درون حالیکه تمدن اندوس هنوز درخشان است.

عین سقوط عمومـی درترکمنستان بوقوع مـیپیوندد، البته ظاهرا کمـی بعد ترازجنوب افغانستان. سلسلۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم دردورۀ بنام نمازگا 5 بـه سمت الراس خود مـیرسد. درجریـان این سالها، تماسها با وادی اندوس و بین النـهرین نگهداشته مـیشود. این نیز زمان اشتغال تمدن اندوس وغای درون بدخشان است. ساحات نمازگا شامل شواهد وافر نفوذ تمدن اندوس است: مـهره ها، پیکره ها و سفالی ها تماما تائید کنندۀ وسعت شبکۀ تجارتی هست که فلات را درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م عبورکرده است. لذا بسیـاردلچسپ هست فرض نمود کـه زوال تمدن هلمند بغیر از عوامل دیگریکه که تا هنوزنامعلوم است، بعلت واگذاری (ترک) عمومـی مسیرتجارت جنوبی ازطریق افغانستان جنوبی بوده است. درعوض تماسها از طریق یک مسیر شمالی تر زمـینی و یک شبکۀ جنوبی تر تبادل با دیگران نگهداشته مـیشود.

قسمت اعظم افغانستان شمالی بین وغای درون شرق و سرزمـین های نمازگاه درغرب، بطورعجیبی خالی از شواهد باستانشناسی است. درنیمۀ هزارۀ سوم، که تا جائیکه معلوم است، هیچ مسکونۀ اساسی درون جلگه های شمال وجود نداشته کـه مربوط بـه سلسله (دنباله) نمازگا یـا تمدن اندوس باشد. شاید علت آن این باشد کـه یـافته های باستان شناسی هنوزناکافی است. کشف گنجینۀ فولول درخوش تپه ولایت بغلان (شمال کوتل سالنگ) نشان مـیدهد کـه شمال افغانستان سرزمـین بکری نیست (طوریکه معلوم مـیشود). درون این ساحه درون 1966 یک مجموعۀ ظروف طلائی و نقرۀ کشف مـیشود کـه نشاندهندۀ تشابهات تزئینی روشن با اشیـای بین النـهرین ومواد جنوب هندوکش است، باوجودیکه تاریخ این گنجینـه هنوز نامعلوم است. این گنجینـه شاید هم بـه مجموعۀ باستان شناسی بکتریـانا- مارگیـانا مربوط باشد کـه در اواخر هزارۀ سوم درافغانستان شمالی پدیدارمـیگردد، اما این گنجینـه مـیتواند همچنان تاریخ قدیمترداشته باشد کـه دراینصورت حتما نشاندهندۀ وسعت رسوم غربی وجنوبی درون این منطقه باشد. با درنظرداشت اهمـیت بدخشان به منظور تجارت سنگهای نیمـه گران بها، این مـیتواند بسیـارزیـاد ممکن باشد. اما حتی اگر اینطورهم باشد، جلگه های شمالی ظاهرا غیرمستعمره باقی مانده است. دلیل آن مـیتواند این حقیقت باشد کـه دلتاهای دریـاهای متعددی کـه از هندوکش بداخل جلگه های افغانستان شمالی سرازیر مـیشود به منظور کانال سازی و آبیـاری بمقیـاس بزرگی مشکل بوده اند. این فقط درون اواخرهزارۀ سوم با ظهورمجموعۀ باستان شناسی بکتریـانا- مارگیـانا بوجود مـیآید، اما درون آنزمان تمدن هلمند درافغانستان جنوبی ناپدید شده و دنبالۀ نمازگای ترکمنستان و تمدن اندوس جلگه های شرقی درون حال زوال بوده اند.

فصل چهارم - ظهور زبان هندو-ایرانی

ازاواخرهزارۀ دوم ق م بدینسو، گزارشات غیرمستقیمـی درمنابع هند و ایران وجود دارد کـه تائید کنندۀ هجوم بزرگ مـهاجرین جدید درون فلات ایران و نیم قارۀ هند مـیباشد. این مـهاجرین زبانـها و فرهنگهای جدیدی را معرفی نموده و تاریخ منطقه را اساس مـیگذارند. قسمت اعظم تاریخ قبلی آنـها خیـالی و بر شواهد تصادفی استوار است، چون مـهاجرین قدیم بصورت عام نـه روایـات نوشتاری بـه ارتباط هویت و زبان خویش برجا گذاشته اند و نـه تمایل داشتند تاریخ قدیم خویش را ثبت کنند. آنچه از سوابق باستان شناسی درفصل قبلی واضح شد اینستکه آنـها بـه سرزمـین های آمدند کـه یک دورۀ انکشاف تدریجی و(درجاهای معین) زوال بعدی داشته اند. این پروسه شامل ظهورمراکزاولیـه شـهری با مـهارت پیشـه وری و شبکه های وسیع تماس با مسکونـه های دیگرفلات و شـهرهای اطراف آن درون ایلام و بین النـهرین (درغرب) و وادی اندوس (درشرق) بوده است.

شواهد موجودیت آنـها عمدتا بربنیـاد شرحی هست که تازه واردان، زبان های هندو- ایرانی را با خود مـیآورند. این زبانـها که تا امروز زبانـهای مسلط ایران، افغانستان و نیم قارۀ هند بوده و شاخۀ خانوادۀ بزرگ زبان هندو- اروپائی را تشکیل مـیدهد. بر بنیـاد افکارعامـه، منشای گویندگان هندو- اروپائیـان اولیـه، مناطقی از صحرا های جنوب روسیـه و یوکراین درون بین هزارۀ پنجم و سوم ق م مـیباشد. قدیم ترین اسناد هندو- ایرانی درهند مربوط بـه اواخرهزارۀ دوم ق م است. اینـها سرود های اند کـه در ریگویدا وجود دارند. لذا با اطمـینان مـیتوان فرض کرد کـه مردمان یـا گویندگان هندو- ایرانی خود را از آنـهای جدا مـیکنند کـه با زبانـهای دیگرهندو- اروپائی قبل از نیمۀ هزارۀ دوم ق م صحبت مـید. اما آنـها چطور بـه فلات ایران و نیم قارۀ هند مـیرسند؟

از جنوب روسیـه بـه فلات ایران سه مسیرممکن وجود دارد: (الف) – از طریق اروپای جنوبشرقی وترکیۀ فعلی، (ب) – بطورمستقیم ازطریق قفقازدربین بحیرۀ سیـاه و بحیرۀپین و (ج) – ازطریق کوههای ارال وبامتداد مرغزارهای متعدد جنوب آسیـای مـیانـه درشرقپین. مسیرغربی از طریق ترکیـه فعلی بسیـارغیر محتمل بنظرمـیرسد، با وجودیکه درون این اواخر توسط باستان شناس روسی (ساریـانیدی) بربنیـاد سوابق باستان شناسی بحیث مسیرممکن، دوباره معرفی شده است. مسیرهای قفقازنیزگزینۀ غیرمحتمل است، زیرا قفقازیک سلسله کوه آسان به منظور عبورتعداد زیـاد مردم نبوده و سوابق تاریخی ازسده های بعدی نشان مـیدهد کـه بمشکل مـیتوان آنرا به منظور مـهاجرتهای بزرگ کتلوی از شمال بجنوب استفاده کرد. لذا گزینۀ سوم، مسیرشرقپین بسیـارمحتمل بنظرمـیرسد. ما از سده های بعدی مـیدانیم کـه این معبر درون زمان های مختلف (توسط مردم) به منظور مـهاجرت از شمال بـه فلات ایران استفاده شده است.

لذا مردمان صحبت کنندۀ هندو- ایرانی درراه خود بـه فلات، زمانی ارال را از غرب بـه شرق عبورنموده و داخل صحراهای شمال وبحیرۀ ارال درقزاقستان فعلی مـیشوند. بعضی ازآنـها متعاقبا ازطریق مسیرهای کهنـه بطرف جنوب حرکت مـیکنند کـه آسیـای مـیانـه را با فلات ایران وصل مـیکند. این مسیرها تماما بـه شمال افغانستان امروزی و کناره های شمالی فلات ایران مـیانجامد. آنـها ازاینجا ازطریق دهانۀ بین کوههای مشـهد و هرات و کوتل های هندوکش (درشرق) بطرف جنوب مـیروند. ما نمـیدانیم کدام یک ازاین مسیرها توسط هندو- ایرانیـان اتخاذ شده است. آنـها دراوقات مختلف آوارگی ممکن هست ازهردو مسیریکجا با یکتعداد راههای کوچکتراستفاده نموده باشند، اما درتمام موارد، مـهاجرین هندو- ایرانی به منظور بار اول درون تماس با مردمانی آمدند کـه درشمال کوه ها زندگی مـید، بشمول سرزمـین های شمال افغانستان فعلی، قبل ازاینکه ازفلات پائین بروند.

هندو- اروپائی و هندو- ایرانی

خانوادۀ زبان هندو- اروپائی یک پدیدۀ صرفا زبان شناسی است. بغیر از هندو- ایرانی دربرگیرندۀ ارمنی، یونانی، ایتالوی (لاتین دربین دیگران)، جرمنی (با انگلیسی، آلمانی و دوچ)، سیلتیک، بالتو- سلوانیک (بشمول روسی) مـیباشد. این همچنان شامل خانواده زبانـهای کمتر شناخته شده مانند اناتولی (بشمول هیتی)، زبانـهای ایلیری (بشمول البانی) و توخاری (از دورترین حصص غربی چین) مـیباشد. قدیمترین آثارهندو- اروپائی مربوط بـه اوایل و نیمۀ هزارۀ دوم ق م است. اینـها شامل اسناد مـیخی هیتی ها درون اناتولیـه، یونانی های مـیسینی (خط بی) و سانسکریت ویدی شمالغرب هند اند.

مطالعات واژه شناسی زبان های هندو- اروپائی یکتعداد واژه های مشترکی را آشکار ساخته کـه بالای باصطلاح فرهنگ قدیمـی هندو- اروپائی اولیـه روشنی مـیاندازد. واژه ها نشان مـیدهند کـه مردم بـه زراعت و اهلی سازی حیوانات (بشمول اسپ) مصروف بوده اند. آنـها سفالی ساخته، لباس خود و انساج دیگر را بافته و وسایل نقلیۀ آنـها مشمول وسایط چرخدار بوده است. این عرصه ها نشان مـیدهد کـه هندو- اروپائیـان اولیـه هنوزهم بصورت یکجائی و تقریبا دریک ساحه، حداقل درون اوایل هزارۀ ششم ق م یـا شاید بعدتر زیست مـینمودند. این تقریبا زمان انقلاب تولیدات ثانوی هست ک بواسطۀ اندرو شیرات تعریف شده است. این اصطلاح بـه استعمال به منظور تولید شیر و کشش (قوه)، و بز به منظور پشم و شیر، و کاربرد نباتات به منظور موارد بغیر از مصرف (تغذیۀ) مستقیم اشاره مـیکند.

اصطلاح هندو- ایرانی بعد ازدوشاخۀ فرعی آن بنام هندو- آریـائی و هندو- ایرانی بوجود مـیآید کـه درحال حاضردربرگیرندۀ زبانـهای (هندو- آریـائی) هندیـها (بشمول هندی، بنگالی، نیپالی) و زبان های ایرانی شامل فارسی معاصر، کردی، پشتو، بلوچی و تعداد دیگرمـیشود. زبانـهای کافری نورستان نیز هندو- ایرانی است، اما اینـها ظاهرا یک شاخۀ جداگانۀ سومـی را تشکیل مـیدهند کـه بطورمشخص نـه هندو- آریـائی و نـه ایرانی است. ازگسترش فعلی آنـها مـیتوان نتیجه گرفت کـه هندو- آریـائی ها مقدم برایرانیـها بودند. اولیـها ازطریق افغانستان کنونی عبورمـیکنند، قبل ازاینکه بـه نیم قارۀ هند سرازیرشوند. آنـها توسط عشایرایرانی خود کـه درفلات ایران باقی مـیمانند، ازپشت سرتعقیب گردیده یـا بجلو رانده مـیشوند. مـهاجرت ایرانی ها بـه فلات حتما حد اقل درون اواخرهزارۀ دوم آغاز شده باشد، چون منابع آشوری از اواخر سدۀ نـهم ق م بـه سرزمـینـهای مادای و پارسواش (ماد و پارس قدیم) اشاره  مـیکند. این نواحی درون اطراف کوههای زاگروس، شرق جلگه های بین النـهرین واقع است. گمان مـیرود مردمان باشندۀ آنجا اجداد مادها و پارسها باشند، دو کنفدراسیون قبیلۀ غربی ایرانی کـه برای چندین سده برفلات مسلط مـیشوند.

ازاین حقیقت کـه هندو- ایرانیـها قسمت اعظم فلات ایران و شمال هند را پُرمـیکنند، با اطمـینان مـیتوان نتیجه گیری کرد (هرمسیری را کـه تعقیب کرده باشند)، آنـها بتعداد زیـاد آمده و کم و بیش نفوس بومـی را از مسیر خویش مـیرانند. مـهاجرت هندو- ایرانیـها درحقیقت یک واقعۀ دراماتیک یـا اولین مـهاجرت مستند بزرگ و کتلوی مردمان آسیـای مـیانـه بداخل فلات و ماورای آنست کـه درسده های بعدی توسط سکائیـان، هونـها، ترکها، مغولها و ازبیکها ادامـه مـییـابد.

گروههای (هندو-) ایرانی زبان مردمانی اند کـه سرانجام نام خود را بـه سرزمـین ایران (وهواپیمائی افغان- آریـانا) مـیدهند (ریشۀ آریـائی افغانـها احتمالا درسالهای 1930 وقتی طرح مـیشود کـه جرمنی متحد مـهم کشورشده و در کنار تنظیم سایر مسایل، اولین خط هوائی بین کابل- برلین را افتتاح مـیکند. قبل از آن، پشتونـها مایل بودند منشای خود را بـه بنی اسرائیل ربط دهند. قصرشاهی کابل نیزبا نگهبانانی محافظت مـیشود کـه دارای کلاهها وعلامۀ چلیپای جرمنـها است). آنـها خود را آریـا نامـیده (آریـا درسانسکریت، ارییـا دراویستا و ارییـا درپارسی باستان) و مردم درون اویستای (ایرانیـهای کهن) زرتشت، سرزمـین خود را بنام ایَیریـانم ویجه (ایران ویز درپارسی مـیانـه)، "سرزمـین آریـائیـها" یـا اییریـانم کشاترا (ایرانشـهر)، "قلمروی آریـائیـها" مـینامند. دربین ایرانیـهای قدیم، این نام نشاندهندۀ یک مرحلۀ مقاربت یـا عشیروی دربین کنفدراسیون قبایل (پارسها، مادها) مـیباشد، اما بطورواضح ایشان را (در اویستا) از انایریـا (غیرآریـائیـها؛ با اناریـاکای یونانی مقایسه شود) جدا مـی سازد. بعبارۀ دیگرایرانیـها درون زمانیکه این جملات را بکارمـیبردند، کاملا مـی دانستند کـه مربوط یک ملت اند. یک نمونۀ خوب تشخیص هویت ایرانیـها توسط شاه پارسی هخا، داریوش (522- 486 ق م) داده شده است، وقتی دربعضی متن های خویش مـیگوید: "من داریوش، شاه بزرگ ... پسرهیستاپس، یک هخا، یک پارسی، پسریک پارسی، یک آریـائی، از تبار آریـائی". درآثارقدیم ما مـیتوانیم نام اریـانـه را کـه بطورآشکار بعد از واژۀ ایرانی استعمال نموده اند بیـابیم کـه یک قسمت بزرگ فلات ایران بشمول افغانستان امروزی را دربرمـیگیرد.

عصر برونز صحرا ها

درزمانـهای بسیـارقبل ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م، هندو- ایرانیـها ازسرزمـین های آبائی هندو- اروپائی درغرب، بـه صحراهای شرق ارال (قبل ازمـهاجرت بجنوب یـا فلات ایران) حرکت مـیکنند. به منظور شناخت هندو- ایرانیـها قبل ازاینکه بـه افغانستان برسند، لازم هست ببینیم آیـا مـیتوان آنـها را درآسیـای مـیانـه رد یـابی کرد. درسالیـان آخر، پژوهش های باستان شناسی (در واقعیت) یکمقدار روشنائی بالای فرهنگ مادی مردمان باشندۀ آنجا درهزاره های چهارم، سوم و دوم ق م انداخته است.

آخرین مباحث باستان شناسی دربارۀ تاریخ قدیم آسیـای مـیانـه موافقه دارد کـه حد اقل دراواخر هزارۀ چهارم یـا اوایل هزارۀ سوم ق م، مالداران ازغرب ارال که تا دور ترین نقاط شرق مانند ینسی و کوههای منگولیـا گسترش مـییـابند. این دام داران احتمالا هندو- اروپائی و بخصوص هندو- ایرانی کاربرد وسیعی از اسپ داشتند (همچنان به منظور سواری). نفوذ غرب درمشابهت های بین باصطلاح فرهنگ یـامنایـا درکوههای غرب ارال و فرهنگ افاناسیو درشرق آن دیده مـیشود. فرهنگ یـامنایـا بصورت عام مربوط بـه نیمۀ هزارۀ چهارم که تا اواخرهزارۀ سوم ق م مـیشود. نام او ازاین واقعیت اقتباس شده هست که مردم مردگان خویش را درگودالها یـا کانال (یـامنا) های دفن مـید کـه غالبا با یک پشته (برآمدگی) یـا کورگان پوشیده مـیشد. اجساد با پاهای خمـیده قرارداده شده وبا خاک سرخ پوشانیده مـیشدند. اشیـای داخل قبرشامل سفالی و مواشی اند. تعداد چند مسکونۀ کـه یـافت شده نشان مـیدهد مردم فرهنگ یـامنایـا عمدتا کوچیـان دامدار بوده وبطورمداوم با مواشی خویش درون امتداد صحراها درحرکت بودند. مردم بز و پرورش مـید، اما اسپ، خوگ و نیزداشتند. اینـها اسپ سواربودند، اما از واگون (ارابه) های چهارچرخه و دو چرخه نیزکارمـیگرفتند، اما واضح نیست کـه توسط یـا اسپ رانده مـیشدند.

قرارمعلوم حرفه های فرهنگ یـامنایـا بـه شرق گسترش یـافته و حد اقل درگذارهزارۀ چهارم/سوم  ق م باعث ایجاد فرهنگ افاناسیو مـیشود. یکی از مشـهور ترین مراکز فرهنگ افاناسیو درساحۀ مـینوسینسک نزدیک کراسنایـارسک فعلی قرار دارد، اما بقایـای قابل مقایسه درسراسرقزاقستان شمالی یـافت شده است. فرهنگ مادی مردمان "افاناسیو" بسیـارزیـاد مشابه فرهنگ یـامنایـا است. بازهم ازاینکه فقط چند مسکونـه یـافت شده است، مردم شاید عمدتا دامداران کوچی بودند کـه مواشی خویش را بفواصل طویل مـیبردند. بارتباط فرهنگ یـامنایـا، اسکلیت های یـافت شده نشان مـیدهد کـه مردم فرهنگ افاناسیو تقریبا بطوریقین دارای منشای قفقازی بودند.

باستان شناسان روسی ازنیمۀ هزارۀ سوم تغیرات بزرگی را درون سراسر نوار صحرا نشان مـیدهند. درغرب ارال این زمان مربوط بـه فرهنگ سروبنایـا (قبر چوبی) است. درشرق ارال، زمان فرهنگ اندرونو است. مانند سده های قبلی، فرهنگ مادی غرب وشرق ارالها بسیـارمشابه است. درهردوجانب کوهها، مسکونـه های زیـادی نسبت بـه قبل وجود داشته و اغلب آنـها مستحکم سازی شده اند. بصورت عام معلوم مـیشود کـه مردم بیشترمسکون شده، با وجودیکه هنوزدامداری گسترده و متداول است. اسپ زیـاد مـهم شده و درساحۀ سینتاشتا نزدیک مگنیتوگورسک فقط درشرق ارال، تدفین اسپ یکجا با بقایـای ارابه های دوچرخه یـافت شده است. این تدفین ها مربوط بـه سالهای 2000 ق م یـا قبلتراست. دراینزمان کورگان (پشته) ها بتعداد زیـادی دربالای زمـینـهای همواردیده مـیشود کـه بدون شک آرامگاه روسا بوده است.

درسالیـان آخریکتعداد زیـاد مومـیائیـها و یـافته های دیگردرحد شرقی نوارصحرای اروپائی- آسیـائی بخصوص درمنطقۀ خود مختار اویغور درشمالغرب چین فعلی نزدیک قزاقستان فعلی اززیرخاک بیرون کشیده شده اند. این مومـیائیـها مربوط بـه دورۀ حدود 2000 ق م بدینسو بوده و تعداد زیـاد آنـها ظواهر قوی قفقازی دارند. آنـها با یکتعداد اشیـا دفن شده وچیزیکه زنده باقی مانده است، لباس پشمـی آنـها است. مظهردلچسپ دیگرخمچه های محتاطانـه بسته شدۀ ایفیدرا ({کنوع گیـاه} هست که درچندین قبر یـافت شده است. ایفیدرا به منظور مدت طولانی یکی از امکانات تشخیص نبات هوما/سوما بوده کـه برای تهیۀ مقدس (هلوسینوجینیک) هندو- ایرانیـها کاربرد داشته است. هیچ طریقۀ وجود ندارد کـه درآن بتوانیم بطوریقین مردمان قدیم چین غربی را ازایرانیـها یـا هندو- ایرانیـها تشخیص کنیم. صرفنظراز پیشینۀ فرهنگی و زبانی، آنـها درون جوارانی زیسته اند کـه بصورت عام مربوط فرهنگهای عصر برونزصحرای فوق الذکراست. آنـها بنوبۀ خود نامزدان احتمالی اسلاف یـا  عشایرهندو- ایرانیـهای اند کـه درحوالی نیمۀ هزارۀ دوم ق م بـه فلات ایران هجوم آوردند.

هندو- آریـائی ها

کهن ترین منابع نوشتاری هندو- ایرانی عبارت از متنـهای قدیم ویدی هند، قسمت های از اویستا، کتاب مقدس زرتشتیـان ایران و یکتعداد متن های خط مـیخی شرق مـیانـه کـه مربوط مـیتانی هاست.

ویداها دریک شکل قدیمـی سانسکریت تصنیف شده  کـه نشاندهندۀ مراحل اولیـه درون انکشاف چندین زبان معاصرهندی است. متنـهای ویدی هند و بخصوص کهن ترین قسمت آن، ریگویدا مربوط بـه نیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م یـا کمـی بعد ترمـیشود. افق جغرافیـائی آن محدود بـه شمالغرب نیم قارۀ هند یعنی تقریبا معادل شمال پاکستان امروزی است. فقط درمتنـهای بعدی ویدی و ادبیـات بعدی سانسکریت، ما مـیتوانیم تغیری درجهت جنوبشرق مرکزفرهنگی هندیـان بطرف جلگه های گنگا و یـامونا پیدا کنیم.

 ریگویدا نامـهای مختلف دریـاهای را مـیگیرد کـه که مـیتوان آنـها را با نامـها و دریـا های موجود درمرزهای افغانستان و پاکستان تشخیص داد. دراینجا اشاراتی بـه گوماتی (شاید دریـای گومل درون مرزها)، کوبها (کابل)، سواستو (سوات، شمال پشاور) و سندهو (اندوس) وجود دارد. نام دلچسپ دیگر گندهاری هست که بطور مستقیم مـیتواند با گندهارا ربط داده شود کـه ازمنابع بعدی هندی و متنـهای قدیمـی شناخته مـیشود. این نامـی هست که به منظور ناحیۀ اطراف پشاورکنونی و تکسیلای قدیمـی درشمال پاکستان بکارمـیرفت. ازمتنـها معلوم مـیشود کـه مردمان یـا گویندگان ویدی بطورنسبی تازه واردان درنیم قارۀ هند اند. آنـها دربارۀ جنگ های ظاهرا با مردمان بومـی سرزمـین صحبت نموده وبه ارابه های اشاره مـیکنند کـه نقش مـهمـی درمراسم مذهبی آنـها داشته است.

باساس افق جغرافیـائی متنـهای ویدی و زبان آنـها با اطمـینان مـیتوان فرض  کرد اجدادانیکه این متنـهای قدیمـی را تصنیف کرده اند منشای بیرون ازقسمتهای شمالغرب نیم قاره یعنی ازجانب شمال کوههای افغانستان دارند. هندو- آریـائی ها درجریـان مـهاجرت خویش، حتما مدت زمانی (هرچند) کوتاه درسرزمـین افغانستان کنونی مقیم بوده باشند، قبل ازاینکه بـه وادی اندوس بروند. دراین پروسه بگمان اغلب یکتعداد آنـها شاید درشمال کوهها و شاید هم درجنو ب کوهها، طور مثال دروادی کابل و مرزهای افغانستان/پاکستان باقی مانده باشند.

منابع شرق نزدیک

نیم قارۀ هند یگانـه جائی نیست کـه شواهد قدیمـی هندو- ایرانی یـافت شده است. نوشته های مـیخی ازشرق نزدیک نیزدربرگیرندۀ یکتعداد واژه ها و نامـهای هست که بطورآشکارمنشای هندو- ایرانی واحتمالا هندو- آریـائی دارند. این واژه ها درون بین مـیتانیـهای شمال سوریـه مروج بوده است. مـیتانی ها ظاهرا طبقۀ حاکم مردمان هوریتی (قفقازیـهای غیرهندو- آریـائی) را تشکیل مـیدادند. هوریتی ها و مـیتانی ها ازشرق وشمالشرق فلات ایران مشتق شده اند. آنـها درحوالی نیمۀ هزارۀ دوم ق م یک قلمروی وسیع را تشکیل نموده و تماسهای نزدیکی با هیتی های فلات اناتولی ومصری های وادی نیل داشته اند. آنـها درآنزمان با پرورش اسپ و تولید ارابه مشـهوربودند. ارابه های موجود درون موزیم قاهرۀ مصر کـه اصلا از مقبرۀ توتان خامون بوده، شاید ازمـیتانیـها مشتق شده باشد. وسایل متعدد درحجرۀ توتان خامون بخصوص یکی از بلوزها، یک کمربند، یکجوره کفش و دستکش های او و شاید حتی جورابهای او دارای منشای مـیتانی یـا حد اقل الهام مـیتانی داشته باشد.

یکی ازمنابع دربارۀ پروش اسپ مـیتانی کـه بنام رهنمای کیکولی یـاد مـیشود، هنوز وجود دارد. این رهنما دربرگیرندۀ اصطلاحات تخنیکی هست که بطورآشکار نشان دهندۀ رابطۀ زبانی نزدیک مـیتانی با هندو- ایرانی ها وبخصوص هندو- آریـائی ها است. بعلاوه، نامـهای خدایـان مـیتانی دریک متن هیتی ازسالهای 1380 ق م نشان دهندۀ رابطه با معبودان هندو- ایرانی وبخصوص هندو- آریـائی است. این معبودان شامل مـی ایت را (مـیترای هندو- آریـائیـها)، ارو- نا (ورونا)، این- دا- را (اندرا) و نا- سا- ات- تیـا (نساتیـاس) مـیباشد.

معلومات دربارۀ مـیتانیـها نشان مـیدهد کـه ترکیب آنـها حتما بیشترهندو- آریـائی باشد که تا هندو- ایرانی. بآنـهم حتما واضح باشد کـه واژه ها و نامـهای بکاررفته توسط مـیتانی ثابت نمـیسازد کـه کدام بخش جامعۀ مـیتانی واقعا بزبان هندو- آریـائی صحبت کنند. حتی ظاهرا نامـهای هندو- آریـائی بعضی شاهان مـیتانی نیزثابت نمـیکند کـه اینـها بزبان هندو- آریـائی سخن بگویند یـا اینکه اجداد ایشان گفته باشند. کمترین چیزیکه مـیتوان گفت اینستکه هوریتها/مـیتانیـها درتماس (مستقیم یـا غیرمستقیم) با گروههای هندو- آریـائی بوده اند. این باعث مـیشود کـه آنـها دربین چیزهای دیگربا تولید ارابه وتکتیکهای وسایل جنگی ارابوی، اسپ پروری و نامـهای بعضی معبودان آشنا شوند. این نیزبدین معنی هست که این تماسها زمانی برقراربوده است، قبل ازاینکه هندو- آریـائیـها ازفلات ناپدید شده وتوسط موج دوم هندو- آریـائیـها (خود ایرانیـها) تعویض شوند. با درنظرداشت تاریخ مـیتانی مـیتوان نتیجه گرفت کـه تعامل بین هوریتها/مـیتانیـها ازیکطرف و هندو- آریـائیـها ازطرف دیگردرحوالی نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م صورت گرفته باشد.

قبل از هندو- آریـائی ها

 

مـهاجرین شمال سرانجام درافغانستان و باقیماندۀ ایران شرقی، مردم بومـی را تعویض مـیکنند. تازه واردان با یک زبان هندو- ایرانی یـا هندو- آریـائی یـا درمراحل بعدی ایرانی صحبت مـید. همچنان حدس زده مـیشود کـه آنـها یـا حد اقل بعضی ازآنـها درنیمۀ دوم هزارۀ دوم ق م بـه فلات رسیده باشند. دنیـای تشریح شده درقدیم ترین منابع (ویدا و اویستا) نشان دهندۀ مردمانی اند کـه دردرجۀ اول مصروف مالداری بودند. چنین یک دنیـائی، طوریکه ازپژوهشـهای باستان شناسی مـیدانیم با آسیـای مـیانـه تطابق کامل دارد. این با فرهنگ شـهری مطابقت ننموده، مـهارت پیشـه وری و تجارت فواصل دوررا تکامل مـیدهد کـه درقسمت اعظم هزارۀ سوم درفلات شگوفان بوده است. بعضی از تازه واردان یـا اجداد ایشان شاید با دنیـای مسکون فلات ایرانیـها به منظور مدتی درتماس بوده باشند، اما قسمت اعظم هندو- آریـائی ها بطورواضح واقعا دورازانکشافات درمرغزارهای جنوب آسیـای مـیانـه وافغانستان باقی مـیمانند. لذا کاملا محتمل هست که آنـها درسرزمـین های بامتداد هندوکش درون اواخرهزارۀ سوم ونیمۀ هزارۀ دوم ق م رسیده و بطورنسبتا سریع پیش مـیروند. اما بطوردقیق مردمان کـه قبل از موج جذرومدی مردمان هندو- آریـائی درون افغانستان مـیزیستند، کـه بودند؟

درواقعیت، هنوزهم حتما یکتعداد مردمانی درافغانستان باقی مانده باشند کـه با یک زبان غیرهندو- اروپائی قبل ازرسیدن مـهاجرین جدید صحبت مـید. درجنوب ودرپاکستان همسایـه، یکتعداد مردمانی وجود دارند کـه با زبان براهوی صحبت مـیکنند. این زبان براهوی مربوط بـه خانوادۀ زبانـهای دراویدی هست که بطوروسیع درجنوب هند یـافت مـیشود. مناقشۀ جدی زمانی بوجود مـیآید کـه زبانـهای براهوی و دراویدی بصورت عام بـه زبان ایلام قدیمـی درجنوب و جنوبغرب ایران رابطه دارد. دراینصورت، این بدین معنی هست که درسالیـان قبل از2000 ق م مردمان صحبت کننده با یک زبان دراویدی/ایلامـی قسمت اعظم فلات ایران را پرنموده باشد. چنین یک فرضیۀ نمـیتواند دورازامکان باشد. نفوذ ایلامـیها بالای فرهنگ و اقتصاد فلات ایران درهزارۀ سوم فوقا بحث گردیده ودرفصل بعدی خواهیم دید کـه این نفوذ بخوبی که تا اوایل هزارۀ دوم ادامـه مـییـابد. این تماس ها شاید بواسطۀ یک رابطۀ زبانشناسی برانگیخته شده باشد. درصورت درست بودن، این بدین معنی هست که انکشاف بعدی درفلات ایران بسیـارمشابه بـه آنچه هست کـه درنیم قاره هند از اوایل هزارۀ اول ق م بدینسو رخ داده است. دراینجا صحبت کنندگان هندو- آریـائی بآهستگی گویندگان دراویدی را بجنوب مـیرانند. شاید عین چیزدرفلات واقع شده و براهوی یگانـه گویندگان دراویدی باشند کـه بشکل پنـهان درون وادیـهای منزوی و عقیم بلوچستان شرقی باقی مـیمانند.

زرتشت

اگرتا امروزمعلومات اندکی دربارۀ هندو- آریـائی ها درافغانستان وجود دارد، دانش ما درون بارۀ ایرانیـهای کـه بدنبال آنـها آمدند نیز بسیـار کم است. یگانـه منبع ما  اویستا است. این نام مجموعۀ متنـهای هست (بعضی ازآنـها بسیـارعتیق اند) ازیک مجموعۀ بسیـاربزرگ کـه باقیمانده آن درزمان شاهان ساسانی بین 300 و 600 م جمعآوری شده است. این متن ها کتاب مقدس زرتشتیـان (که درهند بنام پارسیس شناخته مـی شوند) یـا پیروان زرتشت پیـامبر را تشکیل مـیدهند.

زرتشت واعظی هست که نام او درون قدیم ترین بخش اویستا کـه بنام گاتا یـاد مـیشود، ذکرشده است. اوخود را بحیث یک واعظ (زاوتر) یـاد نموده و دربارۀ اخذ وحی از اهورامزدا "خدای خرد" سخن مـیگوید. مذهب اعلان شده توسط اهوارامزدا بین نیکی و زشتی یـا حقیقت و دروغ فرق قایل مـیشود. راستی توسط اهوارا مزدا و امـیشـه سپینتاها (آنـهای مقدس جاویدان) یکجا با بعضی معبودان کوچک نمایـانده مـیشود. بدی توسط انگرا ماینو و یک مـیزبان دیوهای کوچک (دایوه ها) ارائه مـیگردد. اهورا مزدا جهان را بخاطری آفریده کـه یک صحنۀ مقابله بخاطرشکست انگرا ماینو باشد. بـه آدم گفته مـیشود جانب حقیقت را گرفته و با دروغ بجنگد. لذا آدم یک انتخاب اخلاقی دارد. سرانجام، راستی بر دروغ پیروزشده و جهان دوباره بحالت اولی برمـیگردد، بدون آلودگیـهای کـه متقابلا توسط اهریمن آفریده شده است، مانند آف کوهها دربالای زمـین هموار و نمک درون بین ابحار وغیره.

زمان زرتشت، سرزمـین وحتی موجودیت اوهنوزقابل مناقشـه است. بعضیـها زمان اورا بـه هزارۀ دوم ق م نسبت مـیدهند. دیگران تاریخ جدید تری، حدود 600 ق م را ترجیح مـیدهند. نمـیتوان انکارکرد، زبان گاتا کـه بحیث زبان ایران شرقی شناخته مـیشود، هنوزهم بـه قسمت قدیمـی ادبیـات ویدی ریگویدا رابطۀ بسیـارنزدیک دارد. بمشکل مـیتوان گفت کـه هردومتن سده های زیـادی ازهم فاصله داشته باشند. لذا مـیتوان اظهارداشت کـه زبان زرتشت تخمـینا بعین زمان متنـهای ویدی یعنی حدود اواخرهزارۀ دوم ق م مطابقت مـیکند.

مسئلۀ دیگرزادگاه زرتشت است. اویستا دربرگیرندۀ نامـهای محلات زیـادی هست که درایران شرقی وبخصوص درافغانستان کنونی موقعیت دارد. بآنـهم این قطعات مربوط بـه زمانـهای بعدی بوده واثبات نمـیکند کـه زرتشت درعین ساحات زندگی نموده است. بطورعنعنوی نام زرتشت بـه بکتریـا وصل هست که نام قدیم مناطق شمال افغانستان فعلی است. این تشخیص قسما بربنیـاد هویت ویشتاسپ، حامـی زرتشت متذکره دراویستا است. نام اودرمتنـهای پارسی باستان دورۀ هخا، پدر داریوش (522 – 486 ق م) ویکتعداد زیـاد مردمان درجه دارذکراست کـه بطور رسمـی با بکتریـا رابطه داشتند یـا نداشتند. بآنـهم تمام اینـها تصوری مـیباشد. بعضی اوقات زرتشت را بـه آذربایجان درشمالغرب ایران نسبت مـیدهند، بطورآشکار بخاطررابطۀ نزدیک بین مردمانیکه این هویت را انکشاف دادند و سرزمـین ایشان یعنی آذربایجان. عین مسئله را مـیتوان بـه بکتریـا نسبت داد، این شاید محلی باشد کـه واعظان یـا دیگران مذهب زرتشت را گسترش داشتند یـا حد اقل ساحۀ کـه آنرا بسیـار مـهم مـیپنداشتند.

اگربخواهیم بیشتردربارۀ زمان وزادگاه پیـامبرایرانی بدانیم، اولا حتما درک کرد کـه جهان اوهمانند واعظان ویدی کـه ریگویدا را تصنیف نمودند، یکی از پرورش دهندگان بوده است. دراینجا مراکزشـهری وجود نداشته و در گاتا اشارۀ بمناطق دوردست نشده است. اگربپذیریم کـه زبان زرتشت مربوط بـه اواخرهزارۀ دوم ق م بوده و زرتشت زبانی را استعمال مـینموده کـه درزمان او قدامت نداشته و فقط توسط واعظان استعمال نمـیشده، اورا حتما درعین زمان قرارداد. همچنان مـیتوان فرض کرد کـه اودرشرق یـا شمالشرق دنیـای ایران زندگی نموده، درمنطقۀ کـه ایرانیـها تسلط داشته و بربنیـاد مالداری وبدون تماس با زندگی شـهری مـیزیستند. آیـا این مشخصات مـیتواند با سرزمـینـهای افغانستان ومناطق همسایۀ آن درهزارۀ دوم ق م صدق کند؟ به منظور جواب باین سوال حتما به فصل بعدی یعنی اسناد باستان شناسی بکتریـا ومارگیـانای قدیم مراجعه کنیم.

فرهنگ و مذهب ایرانی ها

قبل ازسعی بیشتربرای توضیح آمدن هندو- ایرانیـها و زمان زرتشت، لازم هست بالای یک عرصۀ خاص فرهنگ های هندو- ایرانی تاکید کنیم. این عرصه عبارت هست ازمشابهت های نزدیک درزندگی مذهبی. باوجودیکه مذهب زرتشت توحیدی (یکتا پرستی) است، این بدین معنی نیست کـه خدایـان دیگری دردین زرتشت وجود ندارد. اکثر خدایـان زرتشت نیز درون بین معبودان هندو- آریـائی یـافت مـیشوند. آنـها شامل اندرا، مـیترا، ویریتراغنا (با دیو ویدی ورترا مقایسه شود)، ناشایتیـا (ناساتیـاس) و دیگران مـیباشند. درواقعیت، مذهب زرتشت رابطۀ نزدیکی با مذهب هندو- آریـائیـهای دارد کـه درنیم قارۀ هند مستقربودند. مشابهت های نزدیک دیگر شامل موقعیت غالب مراسم مذهبی روزانـه نوشی وعبادات اند. دراینـها، آب و آتش نقش عمده دارند. مراسم بزرگترشامل کاربرد هوما (ایرانی) یـا سوما (سانسکریت) است. این یک نوشابه ساخته شده ازیک نبات یـا سمارق بوده است. این همچنان هلوسینوجینیک بوده و از یک نبات یـا قارچ ساخته شده کـه درکوهها مـیروید. درزمانـهای اولیـه بواسطۀ یک نبات دیگردرهند تعویض مـیشود. درایران، زرتشتیـان که تا امروزاز ایفیدرا استفاده مـیکنند کـه درتعداد زیـاد زبانـهای ایرانی بنام هوم یـاد مـیشود. این تشخیصات شاید هندو- ایرانیـهای قدیم را با رخداد خمچه های محتاطانـه بسته شدۀ ایفیدرا یـافت شده درون قبرهای منطقۀ خود مختار اویغور نزدیک اورومچی فعلی ربط مـیدهد. چنین دسته ها نیز یـاد آور دسته های خمچه های حمل شونده بواسطۀ واعظان زرتشتی (باردزمـین اویستائی) وعلف قربانی مورد استعمال بواسطۀ همتاهای هندو- آریـائی (بارهیز سانسکریت) مـیباشد.

یک پدیدۀ بسیـاردلچسپ این حقیقت هست که دیو(اهریمن) های پشتیبان انگرا ماینو کـه در اویستا بنام دایوه نامـیده شده، درادبیـات هندو- آریـائی ها واژۀ عادی به منظور خدایـان (دیوه) است. یکی ازاین دیوهای دایوه، اندرا هست که دردین ریگویدا یکی از معبودان عمده است. زرتشت یـا اسلاف اوطوریکه معلوم مـیشود بطورآگاهانـه با ساختاردین کهنۀ ایرانیـان مخالفت کرده اند کـه دربین هندو- ایرانیـها مسلط بوده و توسط هندو- آریـائیـها مورد تائید ونگهداری بوده است. درقسمت های آخیراویستا، دایوه ها و فعالیت آنـها با استعمال فعل ها واسم ها برجسته شده اند کـه بطورآشکار زیـان آوراست. ازاینکه تمام اینـها توسط زرتشت وپیروان اوجهت تفریق مذهب او ازهندو- آریـائیـها قصدا برانگیخته شده اند کـه درزمان او درفلات زندگی مـید، طوریکه بورو هند شناس برتانشنـهاد کرده است، یک فرضیۀ جذاب ولی متنازع فیـه باقی مانده است.

صرفنظرازاینکه بورو درست هست یـا نـه، معلوم هست که درزمان زرتشت و سده های بعد از آن، هیچگونـه خط جدا کنندۀ روشن بین "ایرانیـها" و "هندیـها" وجود نداشته است. زبانـهای ایشان هنوزمتقابلا قابل فهم بوده، مذهب و سایرعرصه های فرهنگی ایشان قابل مقایسه بوده است. گذار از ایرانشـهر بـه هندوستان بطورآشکار بسیـارتدریجی بوده وایرانیـان وهندیـان درجوارهمدیگرمـیزیستند. درتاریخ بعد ساحه، منابع متعددی باین ارتباط وجود دارد. طورمثال درون دورۀ هخاان پارسی، حدود 500 ق م مردمان بطورآشکاردارای منشای هندی درمسیرکوههای شرق کندهار زندگی مـید. موضع "ضد دایوۀ" اتخاذ شده درون اویستا کـه نشان هندۀ یک عمل عمدی است، مـیتواند بخوبی بربنیـاد آمال زرتشتیـان به منظور افتراق ایشان از هندو- آریـائی ها وسایرین باشد کـه در جوار ایشان زندگی مـید.

فصل پنجم - باستان شناسی و هندو-ایرانی ها

زمانی درهزارۀ دوم ق م مردمان یـا گویندگان زبانـهای هندو- ایرانی درسرزمـینـهای کـه حالا بنام افغانستان نامـیده مـیشود، مستقرشده وازآن عبورمـیکنند. هندو- آریـائیـها اولا دراوایل یـا نیمۀ هزارۀ دوم آمده و بعدا توسط ایرانیـها دنبال مـیشوند. اولیـها شاید حتی بدون متاثرساختن اجداد مـیتانیـها درشمال سوریـه عبورنموده باشند؛ اما دومـیها حتما توقف نموده باشند. هندو- آریـائیـها و ایرانیـها هردو با کمـیت زیـاد مـهاجرت نموده و اثرات آن حتما بسیـاردراماتیک بوده باشد.

درگذشته غالبا پیشنـهاد مـیشد این مـهاجرین جدید حتما مسئول زوال تمدن اندوس بوده باشند کـه درحوالی آغازهزارۀ دوم منـهدم شده است. پایـان تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا دراواخرهزارۀ سوم نیزبآنـها اختصاص داده مـیشد. دیگران رسیدن هندو- ایرانیـان را با گسترش سفالی دستکاری و رنگ آمـیزی شده درایران شمالی ربط مـیدهند کـه نشاندهندۀ آغازعصرآهن درنیمۀ دوم هزارۀ دوم است. که تا زمانـهای نسبتا آخرناممکن بود شواهد محکم به منظور هریک ازاین پیشنـهادات دریـافت کرد، اما پژوهشـهای جدید باستان شناسی درشمال افغانستان وسرزمـینـهای همسایـه روشنائی جدیدی بر روی این مسائل جذاب انداخته است.

درحالیکه زندگی مس درجنوب افغانستان دراواخرهزارۀ سوم ق م زوال مـییـابد، یک دورۀ رشد سریع درشمال افغانستان بوقوع مـیپیوندد. شاهد اولی این انکشاف دراواخرسالهای 1970 وقتی بدست مـیآید کـه یکتعداد اشیـای غارت شده از شمال درکابل بفروش رسانیده مـیشود. اینـها شامل اشیـای مختلفی بودند کـه یـاد آور آثارهنری ایلام و بین النـهرین است. این اشیـا ازنگاه سبک شناسی مربوط بـه دورۀ گذارازهزارۀ سوم بـه دوم ق م بوده است. بزودی یـافته های مشابه درمرغزارهای مرو ترکمنستان و در ساحات مختلف جوارافغانستان شمالی بدست مـیآیند.

مجموعۀ باستان شناسی بکتریـا- مارگیـانا (بکما)

باستان شناسان شوروی دربین سال های 1969 و 1979 مصروف کاوش های بزرگ و سروی های باستان شناسی درافغانستان شمالی مـیباشند. آنـها بزودی یک تعداد ساحاتی کشف مـیکنند کـه اشیـای آن شباهت نزدیکی با اشیـای قبلا معرفی شده بـه بازارکابل دارد. بعضی ازساحات عمده درمرغزار داشلی شمال آقچۀ کنونی و نچندان دوراز بکترای باستان (بلخ) قراردارد. داشلی 3 عمده ترین ساحۀ مرغزار دربرگیرندۀ یک ساختمان تقریبا مستطیلی (با جوانب 88 درون 84 متر) بنام "قصر" و در جوار آن یک تعمـیرمستطیلی دیگر ("معبد") مـیباشد کـه درداخل آن یک ساختمان کوچک دایروی قراردارد.

"قصر" متشکل هست ازیک حیـاط (40 درون 38 متر) ویکتعداد اتاقهای منظم درهر چهارجانب آن. تعمـیردیگریک محوطۀ دیوارمستطیلی حدود 130 درون 150 متر هست که دربرگیرندۀ یک ساختمان دایروی بقطرحدود 36 مترمـیباشد. کاوشـها درون داخل این تعمـیرمدورشامل اثرات آتش واستخوانـهای سوخته حیوانات مـیباشد. بتعداد 9 برج مستطیلی دیوارهای خارجی آنرا محافظت مـیکند. دراطراف این ساختمان و درداخل دیوارهای خارجی "معبد"، 3 تعمـیرمتحد المرکز وجود دارد. کاوشگر، ویکتورساریـانیدی پیشنـهاد مـیکند کـه یک جامعۀ مذهبی ازاین ساحه کار گرفته و تعمـیردایروی داخلی معبد بوده است. کاشیـها، اشیـای فلزی و وسایل سنگی درداخل یکتعداد قبرهای وجود دارد کـه درداخل ساختمان مدورقرارداشتند. اجساد دریک حالت خمـیده با سرها بطرف شمال دفن شده اند. مطابق کاوشگر، دراینجا یکتعداد مقبره های خالی پرشده با سفالی نیزوجود دارد. ازاینکه مقصد اصلی آن چه بوده، تعمـیربطوریقین یک وظیفۀ عمده را درون زندگی روزانۀ باشندگان مرغزار داشته است. تاریخ رادیوکاربنی یـافته های این مرغزارنشان مـیدهد کـه داشلی 3 مربوط اواخرهزارۀ سوم که تا اوایل هزارۀ دوم ق م مـیباشد.

ساحۀ همجواردیگر داشلی 1 است. این محل شاید کمـی بعد از داشلی 3 بوده و نمایـاندۀ یک ساحۀ مستطیلی (99 در85 متر) مـیباشد. دیوارهای ساخته شده از خشت خام بواسطۀ برجهای نیمـه دایروی، بسیـارمتفاوت ازبرجهای چهارگوشـه و مستطیلی داشلی 3 مستحکم شده اند. دیوارهای داشلی 1 اصلا بارتفاع حدود 8 متر بوده است. درداخل آن یک مجموعۀ تعمـیرات قرارداشته است.

مـهم هست درک نمود کـه یـافته های بکتریـا هیچگونـه تقدم عمدۀ محلی نداشته است. اینـها همچنان ازیـافته های افغانستان جنوبی طورمثال مندیگک بسیـارمتفاوت اند. نزدیکترین تشابه با یـافته های بکتریـا از ناحیۀ همجوار مرو یـا مارگیـانای قدیم درون ترکمنستان فعلی مشتق مـیشود. درحقیقت، تناظرآنقدرآشکاراست کـه باستانشناسان این فرهنگ را بحیث مجموعۀ باستان شناسی بکتریـا- مارگیـانا (بکما) نام نـهادند.

تشابهات (موازات) مارگیـانا

قرارمعلوم خود مارگیـانا دردورۀ قبلی نمازگاه 5 مسکون شده است. این زمانی هست که تمدن اندوس درقویترین حالت خویش بوده و پایگاههای تجارتی دورافتاده ازطریق هندوکش درساحاتی مانند وغای درافغانستان شمالشرقی ایجاد نموده است. سفالی نمازگا 5 درمحلات مختلف مارگیـانا یـافت شده و تقدم مستقیم بکما را نشان مـیدهد. یک مسکونۀ قدیمـی بکما کیلیلی 4 هست که متشکل ازاستحکامات مربع 20 متره مـیباشد. دیوارهای خارجی آن بواسطۀ برجهای مستطیلی فراهم شده است. یک مسکونۀ مـهم قدیمـی بکما با تعمـیرات بزرگ عبارت از گونور1 هست که دارای مساحت حد اقل 20 هکتارمـیباشد. این دربرگیرندۀ یک قلعه مربع (80 متره) بطرف شمال و ظاهرا یک ساختمان مذهبی بابعاد 120 درون 120 متربطرف جنوب است. مانند کیلیلی 4 و داشلی 3 دیوارهای معوی بزرگ ارگ دارای برج های مستطیلی است، درحالیکه آنـهای "معبد" کـه شاید مربوط دورۀ بعد تراست، دایروی مـیباشد.

ساحۀ تماشائی دیگر بکما درمارگیـانا عبارت از توگولوک 21 مـیباشد کـه شامل یک ساختمان مستطیلی (140 درون 100 متر) است. برج های نیمـه دایروی، دیوارهای خارجی آنرا مستحکم ساخته و درداخل آن یک مجموعۀ معبد مستطیلی صعود نموده است. ساحۀ دیگرعبارت ازمسکونۀ تایپ 1 هست که شامل یک قلعۀ مربع با برجهای معمولی دایروی واحاطه شده بواسطۀ یک مسکونـه مـیباشد.

بصورت عام ساحات عمدۀ مارگیـانا بیکتعداد مرغزارها تقسیم مـیشود کـه تماما توسط یک "پایتخت" اداره مـیشوند. قدیمترین گروه یعنی کیلیلی درشمال قرار دارد، درحالیکه جوانترین آن تاخیربای درجنوب واقع است. مرغزارهای تایپ، گونور، توگولوک ودیگران دربین قراردارند. لذا معلوم مـیشود کـه زراعت ساحه بآهستگی ازشمال بجنوب تغیرمکان نموده است.

درمارگیـانا، سفالی چرخکاری با بعضی اشکال قدیمـی (نمازگا 5) ادامـه مـییـابد، اما دراینجا رسومات جدیدی بشمول کاشیـهای دستکاری با آرایش های حجاری شده وجود دارد. این نوع سفالی اکثرا نشان دهندۀ نفوذ صحراهای دورشمال بوده و معلوم مـیشود کـه عمومـیت آن دردوره های بعدی بکما افزایش یـافته است. تعداد زیـاد مُهرهای سنگی نیزجدید هست که بنام سبک مرغاب نامـیده شده و شکل آن مربع وهموارمـیباشد. اکثرآنـها ازسنگ ستیتایت ساخته شده اند. آنـها حامل پیکره ها درهردوجانب بوده و یک به منظور ریسمان دارند. پیکره ها بصورت عام نشاندهندۀ حیوانات وحشی اند، اما دراینجا نمونـه های وجود دارند کـه نشاندهندۀ یک مرد- قهرمان ونگهدارندۀ دوحیوان وحشی مـیباشد کـه یـاد آورحماسۀ بین النـهرین گیلگمـیش است. مـهرها مربوطه بـه عنعنۀ هست که ازهزارۀ چهارم بدینسو درفلات رواج داشته، اما وظیفه آن بسیـارمتفاوت بوده است. اشیـای مربوط بـه اینـها مـهرهای فلزی(مس یـا برونز) با یک دستـۀ حلقوی درجانب عقبی آن مـیباشد.

اشیـای "جدید" دیگرشامل ظروف با لبه های پیکرۀ (که بنام ظروف مراسم مذهبی یـاد مـیشود)؛ چماقهای سنگی با نوارهای پیچدار؛ مـیخها با سرهای مشت مانند؛ تبر های سیرامـیکی (کاشی)؛ گلدان های رخامـی؛ پیکره های مرکب؛ ظروف سنگی گرده شکل، ستونـهای مـینیـاتوری و گرزه های سنگی مـیباشد. فهرست همچنان شامل مـهرهای استوانۀ نشاندهندۀ رابطه با بین النـهرین است، جائیکه این نوع مـهرها درون طول هزاره ها کاربرد داشته اند.

اشیـای قابل دلچسپی خاص مخزنـهای سفالین از توگولوک 21 و ساحات دیگر مارگیـانا هست که ظاهرا دربرگیرندۀ بقایـای ایفیدرا مـیباشد. این نبات مدتها قبل بطورتجربی با هوما یـا سوما، نوشابۀ مقدس هندو- ایرانیـان تشخیص شده کـه بطور وسیعی درمنابع قدیمـی ایشان ذکرشده است. این باعث شد کـه کاوشگرساحه، ساریـانیدی، مجموعۀ باستانشناسی را با رسیدن مردمان یـا گویندگان هندو- رانیـان باین ساحه ربط دهد.

با درنظرداشت موازات بسیـارنزدیک بین فرهنگ مادی بکما درمارگیـانا وبکتریـا، یک تفاوت مـهم قابل ذکراست کـه مربوط بـه تقریبا عدم موجودیت کامل پیکره های انسانی دربکتریـا مـیشود. درنواحی ترکمنستان و دورتربطرف غرب درون اوایل و اواسط عصربرونز، این پیکره ها بسیـارعام بوده اند. این موضوع هم بارتباط کرونولوژی نسبی مسکونـه های بکما وهم با طبیعت بکما درمجموع بسیـاردلچسپ است. باین ارتباط حتما تذکرداد کـه درمارگیـانا پیکره های انسانی فقط درون مسکونـه های اولیـه بمشاهده رسیده و آنـها درساحات بعدی بکما، طورمثال درون مرغزار تاخیربای دیده نمـیشوند. لذا استعمال پیکره ها بازتاب دهندۀ یک عنعنۀ هست که دراوایل و اواسط عصربرونز درسرزمـینـهای دورغرب منشا گرفته و در دوران انکشاف بکما (اواخرعصربرونز) قطع مـیشود.

تنظیمات بکما

دربکتریـا و مارگیـانا، مسکونـه های بکما بازتاب یکنوع جدید تنظیمات اجتماعی مستقردرسرزمـینـهای بکر یـا نیمـه بکر است. مراکزشـهری تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا بطورارگانیکی ازطریق یک پروسۀ مـهارت پیشـه وری و انکشاف شبکه های مبادله درفواصل دور رشد نموده است. مسکونـه های بکما درافغانستان شمالی برخلاف، یک مستعمره سازی بزرگ کتلوی را نشان مـیدهد. قلعه ها و معبد ها یک وظیفۀ محلی را انجام داده و ساحات بکما کنترول کنندۀ محلات بوده است. بعلاوه، وسعت این فرهنگ کاملا متجانس درسراسریک سرزمـین وسیع ودوام کننده درطول چندین سده نشاندهندۀ یک رابطۀ نزدیک و پایداراست.

درزمانیکه تمدن هلمند ودنبالۀ نمازگا درنیمۀ دوم هزارۀ سوم ق م بپایـان مـیرسد، قرارمعلوم مردم بکما مـیتوانند سرزمـین های جدید ویک نحوۀ جدید بهره برداری ازمحیط ایشان را دریـابند. زراعت سرزمـین های بکر یـا نیمـه بکر درمارگیـانا و افغانستان شمالی نشان مـیدهد کـه آنـها با تخنیک های پیشرفتۀ آبیـاری بزرگ کتلوی مجهزمـیشوند. وسایل عمدۀ زندگی آنـها دیگرتنـها تولید اجناس به منظور مارکیت های بین المللی نمـیباشد. آنـها کم و بیش خود کفا مـیشوند. این بدین معنی نیست کـه آنـها هیچگونـه تماسی با دنیـای بیرون نداشتند. این بدین معنی هست که اقتصاد آنـها تابع این تماسها نبوده است. لذا احتمالا موفقیت بکما دلایلی پیرامون زوال تمدن هلمند و دنبالۀ نمازگا است. این فرهنگها درداخل یک شبکۀ مبادله بزرگ کتلوی جذب شده بودند کـه تمام فلات را دربین اندوس و تایگریس (دجله) دربرمـیگرفت. وقتی مبادله بنا بهردلیلی متوقف مـیشود، مسکونـه های عمده درافغانستان جنوبی، ایران شرقی و ترکمنستان ضربۀ مـی بینند کـه دیگرهرگزبهبود نمـی یـابند. مسکونـه های جدید درون بکتریـا و مارگیـانای قدیم با این تغیرات متاثرنشده و به رونق خود ادامـه مـیدهند.

تماس های بیرونی

مسکونـه های بکما تنـها درافغانستان شمالی و مارگیـانای قدیمـی یـافت نمـیشوند. یک ساحۀ مـهم درشمال آمودریـا عبارت از سپالی تپه هست که توسط ای. عسکروف درون بین سالهای 1969 و 1974 کاوش شده است. این ساحه حدود 5 کیلومتردرشمال آمودریـا و حدود 70 کیلومتری غرب ترمزواقع است. مراحل اولیـه شامل یک قلعۀ مربع 82 متری بامتداد جنوب آن با برجهای مدوراست کـه نشاندهندۀ یک تاریخ نسبتا بعد تردرانکشاف بکما مـیباشد. سفالی این ساحه با افزارهای مجموعۀ بکما قابل مقایسه است. بآنـهم ساحات سپالی و جرکوتن همجوارآن، آشکارکنندۀ چیزهای خودشان بوده و دارای مشخصات فوق العاده دلچسپ است. درسپالی مردگان درون دخمـه (کانال) های داخل مسکونـه، غالبا درزیرخانـه ها دفن شده وحدود 200 تدفین یـافت شده است. مردان برجانب راست ایشان قرارداده شده، درحالیکه زنان بر جانب چپ ایشان قراردارند. چیزقابل توجه عبارت از دریـافت چندین اسلحه درون قبرهای سپالی و جرکوتن است. رادیوکاربن، محل را درمراحل بکما درسپالی تپه حدود 1750 ق م قرارمـیدهد.

جرکوتن یک ساحۀ بزرگ بوده و بیش از100 هکتاررا دربرمـیگیرد. این ساحه حدود 60 کیلومتردرشمال آمودریـا و شـهرقدیمـی ترمزواقع است. مسکونـه ها شامل یکتعداد مجموعۀ تعمـیرات بزرگ بشمول یک ارگ سه هکتاری هست که دربر گیرندۀ یک قصر(؟) و یکتعداد تعمـیرات بزرگ است.دراینجا همچنان یک معبد، قصبات مس و یک گورستان وجود دارد کـه شامل بیش ازیکهزار اسکلیت است. دراینجا آثارکانالهای قدیمـی درسراسرساحه وجود دارد.

اشیـای نمونوی بکما درسرزمـینـهای ماورای آن نیزیـافت شده است. یک نوع ستون های مـینیـاتوری کـه درمارگیـانا وبکتریـا عام بودند، درپاکستان وبخصوص درکویته و سیبی همجوارآن یـافت شده است. درمـهرگار(دوران 3) اشیـای دیگربا خصلت بکما روشن شده است. ستونـها همچنان ازدامنـه های کوپیت داغ نزدیک عشق آباد و درساحۀ تپۀ حصاردرشمال ایران (دورۀ 3) شناخته شده است. نمونـه های "ظروف مراسم مذهبی" با لبه یـا قاب پیکرۀ کـه دربکتریـا ومارگیـانا مشـهور اند دربلوچستان یـافت شده اند: سُر اوریل ستین یک قاب "ظروف مراسم مذهبی" را درگورستان کولی بلوچستان (پاکستان) کشف نموده است. اودرعین زمان یک "ستون مـینیـاتور" نیزیـافته است. او درنزدیک آن درساحۀ مـیهی، اشیـای دیگری را کشف کرده کـه یـاد آورفرهنگ مادی بکما است. جای دیگری کـه اشیـای مربوط بکما پیدا شده شـهداد درایران شرقی نزدیک کرمان است.

بآنـهم یـافته های فوق نشان مـیدهد کـه بکما با وجود اینکه خود کفا بوده، نمـیتواند با مارگیـانا و بکتریـا محدود بماند. نمونـه های فرهنگ مادی آن مسیرخود را بطرف شمال، جنوب وغرب باوده اند. لذا دراواخرهزارۀ سوم واوایل هزارۀ دوم درون زمانیکه تمدن هلمند سقوط نموده و دنبالۀ نمازگا و تمدن اندوس درحال زوال اند، تماسها درفلات نگهداشته شده است. بآنـهم ساحات کامل بکما که تا زمان حاضردرهیچ جای ایران شرقی یـا افغانستان جنوبی یـافت نشده و معلوم مـیشود کـه بکما با تولیدات جدیدا کشف شدۀ مرغزارهای شمال مرتبط باقی مـیماند. لذا مردمان معرفی کنندۀ اشیـای بکما درسرزمـینـهای بلوچستان، بامتداد وادی اندوس و درصحرا های جنوب دشتهای ایران کیـها بودند؟ بدون شک بعضی ازآنـها با شبکۀ مبادله ارتباط دارد کـه در سده های قبلی بوجود آمده و دراشیـای زیـادی کـه بطورآشکاردارای منشای بین النـهرینی بوده و درساحات بکما یـافت شده اند، نمایـانده مـیشوند. اما دراینجا بایدان دیگری باشند کـه اشیـای بکما را بـه محلات دوردست بامتداد سواحل عقیم مکران یـا آنـها را درقبرهای دروادی کویته مخزن یـا دفن نموده اند. آیـا اینـها بازرگانان بودند؟ یـا مردمان دیگری درآن دخالت داشتند؟

کرونولوژی

باستان شناسان روسی بکما را بیک دورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و پایـان هزارۀ دوم تخمـین مـیکنند. باستان شناسان دیگرمـیل دارند بکما را بدورۀ بین 2000 و 1500 ق م محدود سازند. باین ارتباط ساحۀ وغای بسیـارمـهم است. مراحل اولیۀ آن مربوط تمدن اندوس و اواخرهزارۀ سوم است. بآنـهم رابطۀ مراحل بعدی آن با بکما روشن شده است. یـافته های این مراحل مـیتواند بطورمشخص با یـافته های از ساحات بعدی بکما مانند جرکوتن مقایسه شود. لذا معلوم مـیشود کـه وغای درون یک مرحلۀ نسبتا بعدی انکشاف بکما شامل بوده و این مرحله چندان بعد ازآغاز هزارۀ دوم نیست. این نیزبدین معنی هست که مراحل (تمدن اندوس) اولیۀ وغای کم وبیش همزمان با دوره های اولیـه بکما بوده است.

آخرین مراحل بکما دروغای بواسطۀ تاریخیـابی رادیوکاربن بحدود 1600 ق م مـیرسد. چیزقابل توجه بارتباط پایـان بکما عبارت ازیـافته های ساحۀ یـاز است. این محل درون مارگیـانای قدیم مربوط بـه عصرآهن بوده ودربرگیرندۀ اشیـا و مـهندسی هست که مجموعا متفاوت ازساحات قبلی بکما مـیباشد. تاریخ رادیوکارین یـاز دورۀ 1 بین سالهای 1500 و 1300 ق م را نشان مـیدهد. لذا احتمال مـیرود کـه آخرین مراحل بکما درمارگیـانا (مرغزارتاخیربای) مربوط بدورۀ بین 1700 و 1500 ق م باشد. لذا بصورت عام، بکما را مـیتوان دردورۀ بین اواخرهزارۀ سوم و نیمۀ هزارۀ دوم ق م قرارداد.

بآنـهم وسوسه انگیزاست کـه دوره های اولیۀ بکما را قدیمتردانست. سرسنجاق نقرۀ سبک ایلامـی (که اصلا یک مـهراست) یـافت شده از گونور(که مفتخرانـه درپشت جلد مطالعات 1998 ساریـانیدی نشان داده شده)، بطورنزدیکی نشاندهندۀ یک تصویرمشابه دربالای یک گلدان نقرۀ ازنزدیک پرسیپولیس درجنوبغرب ایران هست که بطورمطمئین مربوط بـه 2200 ق م مـیشود.

بکما و هندو- ایرانی ها

پس این مردمان بکما کیـها بودند؟ آیـا اینـها هندو- ایرانیـها بودند؟ قرارمعلوم جواب منفی است. فرهنگ مقیمـی مردمان بکما با فرهنگ هندو- ایرانیـها تطابق ندارد، طوریکه ازآثارخودشان معلوم است. اما طوریکه (فکرمـیکنیم) مـیدانیم درجریـان نیمۀ اول یـا اواسط هزارۀ دوم، هندو- ایرانیـها (وخاصتا هندو- آریـائیـها) درسرزمـین های بکما مستقرشده یـا حد اقل ازطریق آن عبورمـیکنند. آیـا هیچگونـه آثاری ازاین مـهاجرین وجود دارد؟

دراین اواخرکشفیـات مـهمـی درشرق بکتریـا درجنوب تاجکستان فعلی صورت گرفته است. دراینجا درجریـان هزارۀ دوم ق م، قرارمعلوم، کوچیگری بسیـارعام بوده است. پژوهش باستان شناسی یک نفوذ مخلوط را ازغرب (بکما) و فرهنگ های صحرای اندرونو ازشمال نشان مـیدهد. نفوذ شمال شامل انواع سفالی دستکاری با تزئینات حجاری و سایراشیـا بشمول کارد های فلزی با پشت منحنی، منشای آشکارآسیـای مـیانـه دارد. درساحات مختلف، تومولی (تپه) ها یـاد آور تدفین های نوع- اندرونو را مشخص مـیسازد. درقبرها بقایـای سگها، شترها و اسپ ها بطورواضح یـاد آورعصربرونزصحراهای شمال است.

تومولی های مشابه ازساحات باصطلاح فرهنگ وخش بامتداد دریـای وخش درون تاجکستان یـافت شده است. قطرتومولی بین 2 و 14 مترمـیباشد. اجساد طوری دفن شده اند کـه مردان اکثرا بجانب راست و زنان بصورت عام بجانب چپ ایشان قرار دارند. یک مظهرمشابه درساحۀ نزدیک بکما سپالی یـافت شده است. سفالی قبرها اکثرا دستکاری اند. بامتداد دریـای کافرنـهان نزدیک بیشکنت نیز اجساد نظر بـه جنس ایشان برجانب راست یـا چپ دفن شده اند، اما با آتشـهای کوچک برپا شده درون اجاقهای مربع به منظور مردان ودایروی به منظور زنان. اکثریت سفالیـها دستکاری اند. درساحۀ تولخار، یکتعداد قبرهای با بقایـای اجساد سوزانیده یـافت شده است. سایر آثارسوختاندن اجساد نیزازعصربرونزصحرا درگورستان تاش تپه شمال سیردریـا بدست آمده است.

کاربرد موازی خاکسپاری و سوختاندن نیزدرجنوب هندوکش دربین بقایـای بنام فرهنگ گورستان گندهارا یـافت شده هست که بصورت عام مربوط بـه هزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است. مردمان این فرهنگ کـه درسراسروادی دریـای کابل که تا سوات وماورای آن گسترده بودند، بخوبی مـیتواند با هندو- ایرانی ها یـا بخصوص هندو- آریـائی ها مرتبط باشند، طوریکه اکثرا حدس زده مـیشود. جهت اثبات این نظر، ریگویدای هندو- آریـائیـها مـیگوید کـه هندیـان قدیمـی هردوشیوۀ خاکسپاری (تدفین) و سوختاندن را اجرا مـید.

نفوذ صحرا های شمال تنـها درتاجکستان وازبکستان یـافت نشده است. باستان شناس روسی یـافته های مقبره های چوبی (سروبنایـا) را بامتداد سلسله کوه های کوپیت داغ درشرقپین وهم باصطلاح فرهنگ تازاباغیـاب (نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م ) مربوط پائین آمودریـا گزارش داده کـه نشاندهندۀ رابطۀ آشکاربا فرهنگ قبرچوبی است.

درمارگیـانای قدیم درساحۀ تاخیربای 3 درپهلوی خاکسپاری "عادی" بکما، آثار قسمـی سوزانیدن دیده شده است. بعلاوه، بعضی خاکسپاریـها نوعی انتروپولوژی (مردم شناسی) را نشان مـیدهد کـه مشابه یـافته های فرهنگ اندرونو درشمال است. مـیسن باستان شناس روسی توجه را بـه ظهورصلیب شکسته درمرغزار تاخیربای بحیث یک مایـه (موتیف) به منظور سفالی جلب مـیکند، عین مایـۀ کـه دربعضی قبرهای گورستان تولخار نیز یـافت شده است. چیزمـهم اینستکه مرغزار تاخیربای یکی از مرغزارهای "جوانتر" بکما درمارگیـانا بوده و ساریـانیدی آنرا دربین آخرین مسکونـه های بکما قرارمـیدهد. عین تاریخ نسبتا ناوقت تردرمقایسه با دورۀ بکما نیز حتما به قبرها وساحات مربوط بـه تاجکستان داده شود کـه غالبا حاوی کاشیـها یـا یـافته های دیگری اند کـه با دوره های آخری مراحل بکما سپالی ربط دارند.

همزیستی و زوال

درنتیجه، پژوهش باستان شناسی ظهوریک فرهنگ بسیـارپیشرفته درمرغزارمرو و بکتریـای قدیم را دراواخرهزارۀ سوم روشن مـیسازد. دراین شکی وجود ندارد کـه بکما بعلت پیروزهای تنظیماتی وتخنیکی درافزایش محصولات زراعتی شگوفان بوده است. بکما یک جامعۀ مستعمره کننده بوده است. برایـانیکه درمرغزار مرو مـیزیستند، جلگه های بکتریـائی ها "شرق وحشی" و زمـینی دارای پوتنشیـال بوده کـه هنوزتحت کشت قرارنگرفته است. روسا درارگهای زندگی مـید کـه برمناطق اطراف غلبه داشتند. تماس های نزدیک با ایلام و بین النـهرین نمـیتواند انکارشود، اما هیچ دلیلی وجود ندارد فرض شود کـه بکما یک شاخۀ تمدن شرق نزدیک بوده باشد. یـافته های مارگیـانا بطورواضح نشان مـیدهد کـه بکما انکشاف فرهنگهای عصربرونزمـیانـه هست که درهزارۀ سوم درسرزمـین های غرب ترکمنستان فعلی درخشیده است.

تماسها با غرب هنوزهم بسیـارقوی بوده است. موضوع بسیـاردلچسپ عبارت از یـافته های گونور، یک تکۀ سفال شکسته با علایم خط (الفبای) اولیۀ ایلامـی بی مربوط بـه اواخرهزارۀ سوم ق م است. این حتما نشان دهد کـه دراین زمان بکما بطورمستقلانـه انکشاف نموده، اما درداخل یک شبکۀ بسیـاروسیع مبادلۀ جهانی کـه ازشرق نزدیک، ازطریق فلات ایران که تا وادی اندوس گسترش داشته است. این باز هم حتما نشان دهد کـه بکما درون زمانی ظهورمـیکند کـه تمدنـهای اندوس، ایلام و بین النـهرین هنوزشگوفان بوده اند. این بازهم حتما این فرضیـه را تقویـه کند کـه درآنزمان ایلامـی زبان عمدۀ بوده هست که درفلات کاربرد داشته و صحبت مـیشده است.

ازگفته های فوق روشن مـیشود کـه بکما اولا درمرغزارمرو انکشاف نموده و بعدا بـه افغانستان شمالی وماورای آن گسترش یـافته است. درقدیمترین ساحات بکما درون مرغزارمرو، پشتکاررسوم محلی هنوزهویدا است. درساحات بکما درافغانستان شمالی، ادامۀ رسوم ترکمنستان مانند استعمال پیکره های انسانی تقریبا وجود ندارد. چیزیکه دررابطه بـه دوره های بعدی بکما یـافت شده هست شواهد زیـادی مبنی برتماسها با سرزمـینـهای شمالی وفرهنگهای صحرای آسیـای مـیانـه اشاره مـیکند، زیرا مدت طولانی با هندو- ایرانیـها رابطه داشته اند. این حتما نشان دهندۀ یک همزیستی اولیـه بین دامداران هندو- ایرانی شمال و مردمان مقیم غیر هندو- ایرانی بکمای جنوب باشد. این همزیستی دراشکال مختلف دیده مـیشود. مراسم تدفین نشان مـیدهد کـه یکتعداد هندو- ایرانیـها دربین مردم مقیم مستقرشده اند. سفالی دستکاری حجاری شده نیزبه تماس با شمالی ها اشاره مـیکند. مردم محل نیز شاید بعضی مراسم مذهبی بشمول کاربرد ایفیدرا را پذیرفته باشند. آنچه ما مـیدانیم بعضی ازمردمان بکما حتی نامـهای هندو- ایرانیـان را قبول مـیکنند، طورمثال درون مورد مـیتانیـها کـه در1500 ق م درشرق نزدیک بظهورمـیرسند. استعمال اسپ و ارابه مـیتواند بـه هندو- ایرانیـان قدرتی را بدهد کـه حد اقل بعضی ازمسکونـه های مرغزاررا مطیع ساخته باشند. درحقیقت، یکتعداد استخوانـهای اسپ کـه در کیلیلی، تایپ و تاخیربای یـافت شده اند، مـیتواند نمایـاندۀ ارابه نیزباشند. درمجموع، خصلت نظامـی تعداد زیـاد ساحات بکما نشاندهندۀ یک محیط کمترصلح آمـیزمـیباشد.

همزیستی بدین معنی نیست کـه هردو گروه جدا ازهم و با بعضی علایم جدا کننده مـیزیستند. مردم بکما بطوریقین تولیدات خویش را با هندو- ایراینان کـه درجوار ایشان زندگی مـید، مبادله مـینمودند وبرعکس. مسکونـه های بکما با جماعت غیرهندو- ایرانی ممکن هست درسرزمـینـهای شمال بطرف سغدیـا درقزاقستان فعلی اعمار شده باشد. درعین زمان دامداران هندو- ایرانی درجستجوی چراگاهها و غنایم شاید بطرف جنوب، داخل سرزمـینـهای بکما گردیده و عبورنموده باشند. بعضی ازآنـها شاید بداخل کوههای هندوکش درتابستان رفته باشند، چنانکه هنوزهم افغانـهای فعلی چنین مـیکنند. بعضی گروههای کوچک بیشتربطرف جنوب و جنوب شرق بـه وادی اندوس رفته و راه را به منظور عشایر خویش هموار مـیسازند کـه بزودی آنـها را بطورکتلوی دنبال مـیکنند. باینترتیب نمونـه های فرهنگ مادی بکما مسیر خود را دروادی کویته و بلوچستان پیدا مـیکند.

صرفنظرازانشعابات خاص، ما احتمالا هرگزنخواهیم دانست کـه دراینجا به منظور مدت طولانی، یک وضع متعادل برقراربوده باشد. همزیستی بمعنی موجودیت مبادله بین دوگروه است. وقتی، یکی ازفرقه ها بسیـارقوی یـا ضعیف مـیشود، همزیستی مختل مـیگردد. درمارگیـانا وبکتریـا این حادثه دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم رخ مـیدهد، وقتی فشارهای بالای مسکونـه های مرغزار بکما ونفوس مقیم آنقدرقوی مـیشود کـه نمـیتوانند مقاومت کنند. دراینجا دیگرمبادله صورت نمـی گیرد. هندو- ایرانیـها کـه درتماس مستقیم با بکما بودند خود شان بواسطۀ عشایر ایشان از عقب تحت فشار قرارگرفته و کنار رانده مـیشوند. کتله های هندو- ایرانی از طریق سرزمـین های مردمان مسکون بکما بدون پذیرش خصوصیـات ایشان مقیم شده و عبورمـیکنند. مسئله برسرتعداد مردم است. وقتی هندو- آریـائیـها بـه شمالغرب نیم قارۀ هند مـی رسند، دانش ایشان دربارۀ فرهنگ بکما تقریبا هیچ است. فقط آخرین پژوهشـهای باستان شناسی این تمدن بزرگ افغانستان شمالی را دوباره زنده نموده است.

عصر آهن

پس ازنیمۀ هزارۀ دوم ق م ساحات بکما درافغانستان وسرزمـینـهای مجاوربواسطۀ یکتعداد مسکونـه های تعویض مـیشود کـه بطورعنعنوی مربوط عصرآهن است، باوجودیکه آهن دراوایل، یک محصول بسیـارکمـیاب مـیباشد. اگردرساحات بکما مردمان ماقبل هندو- ایرانی ساحه مسلط بوند، ساحات عصرآهن بگمان اغلب و بطورعمده توسط مردمان صحبت کننده با زبان هندو- ایرانی پرجمعیت مـیشود.

یکی از"ساحات نمونـه" به منظور عصرآهن اولیـه دراین قسمت جهان، یـازدیپه درون مارگیـانای قدیم است. تاریخیـابی رادیوکاربنی نشان مـیدهد کـه دوره های اولیۀ یـاز دیپه حتما بین 1500- 1300 ق م بوده باشد. درنیمۀ سالهای 1950 باستان شناس شوروی، وی. ایم. مـیسن یک ارگ حدود یک هکتاری را درون یـازدیپه کاوش مـیکند کـه دربالای یک چوکات بارتفاع 6 مترساخته شده و بواسطۀ یک مسکونۀ بزرگ (یکجا با ارگ حدود 16 هکتار) احاطه شده است. کاوشگرسه دورۀ عمدۀ اشتغال را تشخیص مـیدهد کـه قدیمترین آن (دورۀ 1) مربوط بـه برپا نمودن چوکات و ارگ است. دراین دوره افزارهای دستکاری وغالبا رنگ آمـیزی غلبه دارد. دردوره های بعدی (یـاز 2 و 3) افزارهای چرخکاری عام شده و ظروف استوانۀ- مخروطی مشاهده مـیشود. درون یـاز 2 اولین افزارآهنی یـافت شده است. ازمراحل بعدی (یـاز3) نیزه های برونزی سه پره (شاخه) بدست آمده است.

رابطه با بقایـای مراحل بکما هنوزنامعلوم است. باستان شناس روسی، ساریـانیدی مـیگوید کـه سفالی یـاز 1 درمراحل آخری ساحات بکما یـافت شده و در توگولوک 1 مارگیـانا، مراحل بکما بواسطۀ اشیـای کـه مربوط (اواخر) دورۀ یـاز1 است، شامل مـیشود. دراینجا همچنان گذارآشکارمسکونـه ها ازشمال بجنوب وجود دارد کـه قبلا درعصر برونزآغازشده بود. مسکونـه های بعدی احتمال دارد درجنوب و جریـان بالائی مرغاب (دریـای عمدۀ مارگیـانا) یـافت شود. یـازدیپه درجنوبغرب مرغزار تاخیربای واقع هست که نشاندهندۀ آخرین مرحله بکما درساحه است.

ازمراحل یـاز آشکارمـیشود کـه بقایـای آن مربوط بـه فرهنگ دیگری است. ساحات گروه یـاز 1 بصورت عام کوچکترازآنـهای بکما است. سفالی زمخت دستکاری (بعضا با مایـه های سادۀ هندسی) نشاندهندۀ یک قطع آشکاربا افزارهای چرخکاری بدون تزئینات بکما است. دراینجا هیچ پیکرۀ قهوۀ (سفالی) و مـهرها وجود ندارد. بعلاوه، ساختمان چوکات نیز ازعنعنۀ مـهندسی بکما فرق دارد. باستان شناس، عسکروف متعاقبا باین نظراست کـه سفالی دستکاری عصرآهن اولیـه نتیجۀ دوعنعنـه یعنی نفوس محل و عصر برونز صحرای شمال است.

درافغانستان شمالی یکتعداد مسکونـه های وجود دارد کـه دربرگیرندۀ اشیـای بسیـار مشابه با یـافته های یـازدیپه است. مـهمترین اینـها طلا تپه هست که حدود 5 کیلومتر شمال شبرغان (ولایت جوزجان) قراردارد. ساحه متشکل هست از یک چوکات دستکاری، مستطیلی وبارتفاع حدود 6 متر. اندازۀ چوکات 28 درون 36 متراست کـه از خشت خام مستطیلی ساخته شده و توسط یک دیواربا برجهای دایروی احاطه شده است. سفالی مربوط بـه ساختمان این چوکات شامل افزارهای دستکاری و چرخکاری است. ساریـانیدی دو دوره را مشخص مـیسازد. اوتاریخ تعمـیرچوکات را بین 1000 – 800 ق م مـیداند. دورۀ 2 توسط ساریـانیدی مربوط 800- 600 ق م بوده وبواسطۀ عام شدن افزایشی سفالی چرخکاری بشمول بعضی افزارهای سیـاه صیقل شده دارای منشای نامعلوم مشخص مـیشود. دردورۀ 3 (مطابق کاوشگر کـه مربوط بـه دورۀ هخاان پارسی 600- 400 ق م مـیشود)، افزارهای دستکاری تقریبا بطورکامل وجود ندارد.

تا کنون ساحات مربوط یـاز1 بطورتخمـینی ازیک ساحۀ بین غرب عشق آباد (مرکز ترکمنستان) که تا ماورای تاشقرغان درافغانستان شمالی قراردارد. تاریخیـابی سلسلۀ یـاز مبهم است، چون فقط تعداد محدود تاریخیـابی رادیوکاربن صورت گرفته است. تاریخ یـازدیپه حدود 1400 ق م است. به منظور مراحل اولیۀ عصر آهن کوچوک تپه درازبکستان تاریخ 1100 ق م و برای طلا تپه درافغانستان شمالی تاریخ 1000 ق م داده شده است. بآنـهم تخنیک های مختلف معیـار رادیو کاربن گمراه کننده بوده و دو تاریخ آخری شاید بسیـارجوان باشد. آغازعصر اولیۀ آهن دراین قسمت جهان درون نیمۀ دوم هزارۀ دوم حدس زده مـیشود.

اگر بکما عمدتا بواسطۀ مردمان صحبت کنندۀ غیرهندو- ایرانی صورت گرفته باشد، هیچ شکی وجود ندارد کـه عصرآهن جانشین آن نمایـاندۀ غلبۀ محلات توسط یک مردم متفاوت است. با درنظرداشت فرهنگ مادی ساحات اوایل عصرآهن درون منطقه و تاریخ فشارشمالیـها بالای بکما درسده های قبلی، هیچ شکی درتشخیص یـا هویت تازه واردان باقی نمـیگذارد. اینـها حتما مربوط بـه هندو- ایرانی های عصر برونز صحرا باشد. اما آیـا مردمانیکه دراواخرهزارۀ دوم ارگهای را اعمارد کـه سرزمـین بکتریـائیـها را مزین ساخته با زبان هندو- آریـائی یـا ایرانی صحبت مـی د؟ به منظور پاسخ باین سوال ما فقط مـیتوانیم حدس وگمان بزنیم. هندو- آریـائیـها دراواخرهزارۀ دوم داخل نیم قارۀ هند مـیشوند. عین مردم حد اقل دراواخرنیمۀ اول هزارۀ دوم بالای اجداد مـیتانی ها نفوذ مـیکنند. لذا موجودیت هندو- آریـائی ها درون افغانستان شمالی حتما قسما همزمان با بکما باشد. اگرمردمان گویندۀ هندو- آریـائی باشندگان ارگهای عصرآهن باشند، آنـها شاید بـه گروهی متعلق باشند کـه عقب مانده اند، درحالیکه عشایرایشان بـه هند مـیروند (که بسیـارمحتمل است). از طرف دیگر ما مـیدانیم کـه دراواخرسدۀ نـهم، پارسها و مادها درایران غربی زندگی مـید. این دوگروه، طوریکه ازمنابع مختلف مـیدانیم بیک زبان ایرانی صحبت مـید. لذا هردوگروه حتما باین منطقه قبل ازنیمۀ سدۀ نـهم ق م آمده باشند. آنـها ازشمالشرق، ازصحراها و دشتهای شرقپین و دامنـه های بامتداد کناره های شمالی فلات ایران آمده اند. قبایل دامدارشاید بسیـارسریع حرکت کرده باشند، بآنـهم با اطمـینان مـیتوان فرض کرد کـه اجداد پارسها و مادها دراواخرهزارۀ دوم درون ایران شرقی زندگی مـید. درنیمۀ دوم هزارۀ دوم وقتی ارگهای عصرآهن اعمارمـیشود، درون افغانستان شمالی حتما احتمالا گروههای کوچک هندو- آریـائی مسلط باشند کـه از هندوکش عبورننموده بودند. آنـها بتدریج توسط عشایرایرانی ایشان کـه از شمال مـیآیند از مسیر راه رانده مـیشوند. تکرارا حتما گفته شود کـه هردو گروه از نگاه زبانشناسی و فرهنگی رابطۀ نزدیک داشته و آنـها بمشکل مـیتوانستند همدیگر را "متفاوت" درنظرگیرند. پروسۀ ایرانیزه سازی فلات ایران زمان درازی را درون بر گرفته و تکمـیل نمـیشود. درحقیقت گویندگان هندو- آریـائی گویندۀ پشۀ دروادی کابل نمایـاندۀ یک طیف گویندگان هندو- آریـائی ماقبل ایرانی بامتداد کناره های شرقی فلات است. مردمان کافرستان/نورستان شمالشرق کابل نمونۀ دیگراست.

فصل ششم - سوارکاران سکائی

مخروبه های شاهانۀ پرسیپولیس باستان، پایتخت هخاان پارسی بامتداد کنارۀ یک جلگۀ متروک درایران جنوبغربی قد برافراشته است. تقریبا درهمـین زمان سرزمـین های دوردست افغانستان بـه امپراطوری پارس ملحق شده است. سالانـه این مخروبه ها هزاران گردشگر را بخود جلب مـیکند. اکثریت آنـها از نقش های قشنگی تحسین مـیکنند کـه بامتداد نماهای شمالی و شرقی قصر مشـهور اپادانای داریوش بزرگ (522- 486 ق م) قراردارند. این تصاویر، گروههای نمایندگان تمام قلمرو را نشان مـیدهد کـه مردان ملبس با لباسهای محلی خویش درمقابل شاه قراردارند. آنـها هدایـائی نمادین پیشکش نموده و باینترتیب وفاداری خویش و مردم خویش را ابرازمـیدارند. کتیبه های پرسیپولیس نامـهای سرزمـین های نمایندگان را ذکرنموده و ما مـیدانیم کـه بعضی ازآنـها واقعا ازمناطقی اند کـه امروزبنام افغانستان نامـیده مـیشود (شکل 1). آنـها از بکتریـای باستان درون شمال کشور، ارییـا یـا اطراف هرات درغرب، درنگیـانا یـا سیستان فعلی درون جنوبغرب و اراکوزیـا یـا اطراف کندهار فعلی آمده اند. دراینجا نمایندگان هندی از مرزها نیز وجود دارند کـه دارای لُنگ و سرپائی اند. بعضی از نمایندگان "افغانـها" یک شتر بکتریـائی دو کوهانـه آورده اند، دیگران گلدانـهای فلزی یـا پوست پلنگ تحفه مـیدهند. چیزیکه بسیـارقابل توجه است، تعداد زیـاد نمایندگان با تجهیزات و اسلحۀ ملبس اند کـه تا اندازۀ زیـادی یـاد آورانی اند کـه با سکائیـان مشـهور یوکراین و روسیۀ جنوبی پیوند دارند.

سکائیـان که تا اندازۀ زیـادی با مصنوعات طلائی و تومولی (کورگان) خویش مشـهور بودند کـه بصورت عام با اوایل نیمۀ دوم هزارۀ اول ق م مطابقت مـیکند، یعنی تقریبا همزمان با نقوش پرسیپولیس. اشیـای قبرها شامل تصاویر قشنگ سکائیـان بوده و نشان مـیدهد کـه آنـها با شلوارها، بلوزها و باشلیک (که سر، زنخدان و گردن را مـیپوشاند) ملبس اند. آنـها دارای موهای دراز، غیرحلقوی و ریش مشابه بوده و یک اکیناکس (شمشیرکوتاه)  و یک گوریتوس (پوش تیر و کمان) حمل مـیکنند. کمان آنـها نوع مرکب و کوتاه، ولی فوق العاده قوی مـیباشد. تمام این مظاهر زندگی روزانـه نـه فقط دراشیـای سکائیـان یـافت مـیشود، بلکه همچنان درون بالای تصاویر سکائیـان کـه توسط صنعتگران یونانی و ایرانی ساخته شده اند. اگرنمایندگان تقریبا یکسان با البسه و تسلیحات افغانستان نیزسکائیـان اند، چطورممکن هست آنـها درنیمۀ اول هزارۀ اول ق م بـه افغانستان رسیده اند؟

بکتریـائی ها درون آشور

حوالی 400 ق م یک پزشک یونانی بنام ستیزیـاس درون دربار شاه هخا بنام ارتاسیرسیز(اردشیر) دوم (405- 359 ق م) مسکون شده و با داستانـهای دربارۀ تاریخ پارسیـان و مردمان دیگرآشنا مـیشود. او باین ارتباط، گزارش طویلی بنام پرسیکا مـینویسد کـه یکقسمت آن باقی مانده است. او درون این کتاب دربارۀ ظهورماد های ایرانی ازغرب ایران (اسلاف هخاان) مـینویسد. اوبطورخاص بـه خوانندۀ خود معلومات مـیدهد کـه وقتی مادها نزدیک بود نینوا پایتخت آشور را تسخیرکنند، ازعقب توسط بکتریـائیـان مورد حمله قرارمـیگیرند.

این فقرۀ خاص تعداد زیـاد مردمان را بحیرت انداخته است. از منابع دیگرمعلوم هست که ستیزیـاس بـه ظهورقلمرو مادها درغرب ایران فعلی و سقوط امپراطوری آشور درون بین النـهرین درون اواخر سدۀ هفتم اشاره مـیکند. بآنـهم مورخین هرگزاشارۀ ستیزیـاس دربارۀ بکتریـان را بسیـارجدی نگرفتند، عمدتا بخاطراینکه قسمت اعظم معلومات داده شده درون پرسیکا خیـالی است. بآنـهم طوریکه درون زیر خواهد آمد، این تذکر خاص بکتریـائیـان از ولایت قدیمـی بکتریـا درشمال افغانستان فعلی درون واقعیت نشاندهندۀ یک داستان مـهم درون تاریخ افغانستان و باقیماندۀ فلات ایران است. این نیز بطورنزدیکی با البسۀ نمایندگان افغانستان درنقوش پرسیپولیس ارتباط دارد.

روایت ستیزیـاس (اما بدون مراجعه بـه بکتریـائیـان) با یک داستان بسیـار معلومدار گفته شده توسط هرودوتس (مورخ یونانی) قابل مقایسه هست که درنیمۀ سدۀ پنجم ق م نوشته است. هرودوتس درون کتاب چهارم تاریخ خویش گزارش طویلی درون بارۀ سکائیـان یوکراین و جنوب روسیـه داده و او این روایت را با یک داستان درون بارۀ منشای آنـها شروع مـیکند. او مـیگوید کـه چطور آنـها از آسیـای مـیانـه مشتق شده اند و اینکه آنـها توسط مردمان دیگری بنام مساگیتای رانده شدند کـه آنـها را ازطریق یک دریـا بنام اراکسیز راندند. سکائیـان متعاقبا بـه سرزمـینـهای کایمـیریـان فرار نموده و بنوبۀ خود آنـها را ازطریق قفقازبه اناتولی درشرق ترکیـه فعلی راندند. سکائیـان کـه مورد تعقیب بودند نیزقفقازرا عبورنمودند، اما بطورنا آگاهانـه مسیردیگری را درون پیش مـیگیرند کـه بطرف شرق بوده و بزودی خود را درفلات ایران درون سرزمـین مادها مـییـابند. مطابق هرودوتس، سکائیـان بیدرنگ مادها را شکست مـیدهند کـه نزدیک بود نینوا پایتخت آشور را تسخیرکنند. هرودوتس ادامـه مـیدهد، سکائیـان به منظور 28 سال بر مادها و تمام آسیـا غلبه داشتند که تا اینکه شاه ماد بنام سیـاکساریز (هووخشتره) رهبران سکائیـان را به منظور غذا دعوت نموده و تمام آنـها را بقتل مـیرساند. سکائیـان زنده مانده متعاقبا (ازطریق قفقاز) بطرف شمال، بـه صحراهای یوکراین موجوده مـیروند.

کایمـیریـان و سکائیـان درون شرق نزدیک

داستان هرودوتس دربارۀ سکائیـان و کایمـیریـان توسط منابع همزمان شرق نزدیک تقویـه مـیشود. از اواخر سدۀ هشتم ق م ببعد تمدن های قدیم درون جلگه های سوریـه و بین النـهرین با یکتعداد دشمنان جدید و متجاوز از کوههای شمالی و شرقی مواجه مـیگردند. آشوریـها و بابلیـها آنـها را بحیث گیمـیرای و ایشگوزای مـیخواند کـه بطور آشکار بازتاب دهندۀ نام های یونانی کایمـیریـان و سکائیـان اند. منابع شرق نزدیک موافقه دارند کایمـیریـان و سکائیـان سوارکاران کمانداری بودند کـه در اواخر سده های هشتم وهفتم ق م ترور را درون سراسرشرق نزدیک گسترش مـیدهند. درون انجیل، اشکیناز(سکائیـان) و اسپ های ایشان بحیث دشمنان وحشت انداز بابلیـان توصیف شده اند. اشارۀ جیریمـیا شاید بایشان باشد، وقتی مـیگوید (جیر.6.23):

هان، یک مردم ازشمال کشور مـیآید، یک ملت عظیم از دورترین حصۀ زمـین را تکان مـیدهد. آنـها دارای کمان و نیزه اند، آنـها ظالم بوده و هیچگونـه ترحمـی ندارند، صدای آنـها مثل بحر خروشان است؛ آنـها بالای اسپان سواربوده، مانند یکمرد درون صف جنگ اند، بمقابل شما، ای صهیون!

مطابق اسناد نوشتاری، اولین سلطنت شرق نزدیک کـه باید با تازه واردان مقابل مـیشد، یورارتیـان است. آنـها درشرق ترکیۀ فعلی، شمالغرب ایران، شمال و شمال شرق جلگه های بین النـهرین زندگی مـید. اولین برخوردها کـه در آن گمـیری و روزا دوم شاه یورارتیـان شامل اند درحوالی 714 ق م بوقوع مـیپیوندد. بعد از آن سالنماهای امپراطوری جدید آشوری از ایشگوزای ذکرمـیکند. مطابق آشوریـان، ایشگوزای درون زاگروس شمالی، بطرف شرق و شمالشرق بین النـهرین زندگی مـید.

درمنابع قدیمـی شرق نزدیک و یونانی اسمای گیمـیری و ایشگوزای اکثرا تبدیل شده است. یک نمونۀ خوب متن سه زبانۀ کتیبۀ بیستون، داریوش شاه هخا مـیباشد. این متن مربوط بـه اوایل سلطنت او درحدود 520 ق م و شامل لیست ولایـاتی هست که قلمروی امپراطوری را تشکیل مـیدهد. این لیست (درپارسی باستان) شامل نام ساکا (نام پارسی به منظور سکائیـان) است. زبان اکادیـان این متن درون این مورد بـه گیمـیری اشاره مـیکند. یـهودان قدیم مردمان سکائیـان و کایمـیریـان را عشایرهمدیگر مـیدانستند. درون جینیسیز (3-2 .10)، اشکیناز (سکائیـان) را بنام پسر گومر (کایمـیریـان) مـیخواند.

ازبعضی نامـهای مـهاجمـین سکائیـان و کایمـیریـان واضح مـیشود کـه نخبگان حاکم این تازه واردان (اگرتمام ایشان نباشد) با یک زبان ایرانی صحبت مـید. ریشـه یـابی نام سکائیـان یـا ساکا درهندو- ایرانی جستجو مـیشود. زبانشناس برتانوی، سُرهارولد بیلی پیشنـهاد مـیکند این واژه یک صفت بر فعل ساک "قوی بودن" است. صرفنظر ازاینکه این ریشـه یـابی صحیح باشد یـا نـه، سکائیـان و کایمـیریـان بطور واضح یک شاخۀ ایرانی زبان آنوقت را تشکیل مـیدادند کـه درآسیـای مـیانـه بوجود آمده بود. نظر باین حقیقت کـه منابع قدیمـی و شرق نزدیک ازیکطرف تمایز بین مادها و پارسها و ازطرف دیگر سکائیـان را نشان مـیدهد، واضح مـیشود کـه سکائیـان بعد از پارسها و مادها داخل فلات شده اند.

منشای سکائیـان

منابع شرق نزدیک هیچگونـه معلوماتی درمورد منشای دقیق سکائیـان و کایمـیریـان نمـیدهد، بغیرازاین حقیقت کـه درنیمۀ سدۀ هفتم ق م آنـها درون تمام مناطق زاگروس و قسمت اعظم ترکیۀ فعلی یـافت مـیشوند. لذا ما فقط با داستان هرودوتس باقی مـیمانیم. بطورعنعنوی گزارش موصوف راجع بـه مسیرهای مـهاجرت اینستکه از شرق بغرب ازطریق کوههای ارال و بطرف جنوب از طریق قفقازفعلی درون بین بحیرۀ سیـاه وپین صورت گرفته است. اما اعتراضات زیـادی درون مورد این نظریـه وجود دارد. قبل از همـه قفقاز بندرت مـیتواند یک مسیرعمده به منظور مـهاجرت های بزرگ باشد. این کوهها دارای موانع دشوار بوده و حتی مسیرهای مستقیم بامتداد سواحل بحیرۀ سیـاه وپین نیزآنقدرمغلق اند کـه مورد بحث قرارگیرند. دوم، دانش هرودوتس از فلات ایران بسیـارمحدود بوده است. از یـاد داشتهای او معلوم مـیشود کـه هیچگونـه معلوماتی ازجغرافیـه سرزمـینـهای شرق و شمال بین النـهرین ندارد. لذا نظرات او درون بارۀ قفقاز ضرورتا اشاره بـه قفقازفعلی نیست. حتی دو سده بعد تر، درزمان الکساندربزرگ، نام قفقازتوسط یونانیـها و مقدونیـها به منظور تمام سلسله کوهها از ارمـینیـا درغرب و از طریق البرز که تا کوههای افغانستان درشرق بکاررفته است. شـهرمشـهورالکساندریـه درون زیرقفقاز درشمال کابل فعلی قراردارد. سوم، مساگیتای متذکره درداستان هرودوتس نیزسکائیـان بوده است، مطابق خود هرودوتس و منابع بعدی یونانی، نام مساگیتای به منظور مردمانی بکار رفته کـه در شمالشرق امپراطوری هخا درجوار خوارزم باستان و جنوب بحیرۀ ارال زندگی مـید. اگر مساگیتایـها هر مردم دیگری را از مسیر خود رانده باشند بگمان اغلب آنـها حتما از طریق سیردریـا یـا آمودریـا بطرف فلات ایران بوده باشد. لذا نتیجه گیری اینستکه داستان هرودوتس درون بارۀ مـهاجرت سکائیـان حتما دوباره تفسیر شود. آنـها قفقاز درون بین بحیرۀ سیـاه وپین را قطع ننموده، بلکه بعوض از شمال شرق داخل فلات شده و باینترتیب بامتداد مسیری مـهاجرت کرده اند کـه توسط عشایرایرانی قبلی ایشان استعمال شده است.

انقلاب سکائیـان

سکائیـان و کایمـیریـان موجودیت خویش را درون منابع نوشتاری شرق نزدیک درون اواخر سدۀ هشتم ق م بظهورمـیرسانند. این منابع موقعیت آنـها را درکوهها و وادی های شمال و شرق سوریـه و بین النـهرین نشان مـیدهد. اگرقبول شود کـه این مردمان دارای منشای شرقی اند، بعد آنـها حتما حد اقل درون نیمۀ سدۀ هشتم ق م درجلگه های حاصل خیزغرب و شمالغرب ایران و عمدتا درون آذربایجان فعلی مستقرشده باشند. این جلگه ها بطور عنعنوی محل توقف و چراگاه ها به منظور کوچیـهای شرق بوده است. ترکها از آسیـای مـیانـه درون قرون وسطی و قبل از پیشروی بطرف غرب (و اشغال مناطقی کـه حالا ترکیـه نامـیده مـیشود) دراینجا مستقرمـیشوند، مغول ها نیز قاعدۀ خود را درسدۀ سیزدهم دراینجا مستحکم مـیسازند. لذا قبل از نیمۀ سدۀ هشتم ق م، سکائیـان یـا حد اقل یکتعداد آنـها از جنوب آسیـای مـیانـه و از طریق شمال افغانستان و شمالشرق ایران بـه مسکونـه جدید ایشان درآذربایجان آمده اند. دیگران قرارمعلوم بطرف غرب از طریق ارال بـه یوکراین مـیروند، جائیکه منابع قدیمـی ایشان را درون نیمۀ هزارۀ اول ق م نشان مـیدهد. این بدین معنی هست که که تا ربع اول هزارۀ اول ق م (یـا قبلتر) قسمت اعظم شمال ایران و قسمت های افغانستان شمالی توسط مردمانی مسکون مـیشوند کـه منشای آنـها صحراهای آسیـای مـیانـه و مربوط بـه امواج قبلی ایرانیـها و هندو- آریـائیـها است. این سکائیـان کـه بودند؟

انقلاب نامنـهاد سکائیـان دراواخرهزارۀ دوم شروع مـیشود. طوریکه حالا آشکارشده این درقزاقستان شرقی و مناطق همجوار آسیـای مـیانـه دربین مردمـی آغازمـیشود کـه بیک زبان ایرانی (شمالشرقی) صحبت مـید. اینـها مردمانی بودند کـه اجداد آنـها درعقب مـیمانند، وقتیکه عشایرآنـها بطرف جنوب و فلات ایران مـیروند. این انقلاب توسط یک موج جدید دامداری "فوق العاده" نشان داده مـیشود، یعنی انکشاف درون جهت تقریبا وابستگی کامل بـه دامداری. درون شرایط نمونوی آسیـای مـیانـه این بدین معنی هست که مردم حتما با گلۀ خویش درجریـان تمام سال حرکت کنند. این پروسه با افزایش استعمال اسپ به منظور سواری همزمان بوده است. قدرت تحرک کوچیـان آسیـای مـیانـه متعاقبا بسیـارافزایش یـافته و امواج جدید مـهاجرت بدنبال مـیآید. تعداد زیـاد صفات یـا خواص نمونوی "سکائیـان" تقریبا درون اینزمان بظهورمـیرسد: کمان های مرکب رگ و پی، قدیم ترین نمونۀ کـه به سدۀ نـهم تعلق مـیگیرد (تا جائیکه مـیدانیم)؛ شمشیرهای کوتاه (اکیناکی)؛ محصولات هنری نمونوی سکائیـان کـه به سبک حیوانی اجرا مـیشود وغیره. این مـیتواند با عرصه های دیگریکجا شود کـه درسده های بعدی بـه سکائیـان ربط دارند. اینـها شامل لباس و سیمای عمومـی آنـها است: شلوار کـه برای اسپ سواری بسیـارمناسب است؛ نیم تنـه دراز بدون آستین (کندیس)؛ باشلیق پوشندۀ سر و گردن وغیره.

گسترش سکائیـان

تا اواخرسدۀ ششم ق م هخاان ازموجودیت سکائیـان وگروههای مرتبط سکائیـان درون یک نواروسیع درشمال امپراطوریـهای خویش وماورای آن خبرمـیدهند. پارسیـان آنـها را بنام ساکاها مـینامند. آنـها ایشان را درون شمالغرب امپراطوری خویش درون اروپا بنام ساکا پرادرایـا ("ساکاهای اطراف بحیره") تشخیص مـیکنند، اما آنـها را درون شمالشرق (جنوب آسیـای مـیانـه) بنام ساکا تیگراسایدا ("ساکاها با کلاهای گوشـه دار") و ساکا هایماورگه ("ساکاهای استعمال کنندۀ هوما") یـاد کرده اند. این گروه ها درنقوش، طوری تصویرشده اند کـه تماما با لباس عنعنوی سکائیـان ملبس اند. موضوع دلچسپی کـه درآغاز فصل اظهارگردید اینستکه گروههای دیگریکه بطور مستقیم بحیث سکائیـان شناخته نمـیشوند، عین لباس را پوشیده اند. اینـها مردمان سرزمـینـهای اند کـه مطابق منابع یونانی وشرق نزدیک سده ها قبل توسط کایمـیریـان و سکائیـان مورد هجوم قرارگرفته بودند: کاپادوکیـا (ترکیۀ شرقی)، ارمـینیـا و مادها. اما مردمان ساحات دورتر شرق، سرزمـینـهای کـه حالا درداخل مرزهای افغانستان فعلی و ماورای آن قراردارند نیزعین لباس را پوشیده اند.

بعلاوه، هرودوتس مورخ یونانی مـیگوید درسدۀ پنجم ق م، مردمان گندهارا کـه در وادی کابل و مناطق شرقی آن قراردارد، ازجنگ افزارسکائیـان استفاده مـید. درواقعیت، او مـیگوید کـه آنـها تسلیحات "بکتریـائی" داشتند. چون واضح هست که بکتریـائیـان شمال افغانستان با لباس سکائیـان ملبس و با جنگ افزارسکائیـان مسلح بودند واین نشان مـیدهد کـه برای هرودوتس و منابع او، اصطلاح "بکتریـان" بمعنی وسیعتری بکار رفته کـه نشاندهندۀ "سکائیـان" است. دراینجا رابطۀ بین بکتریـان ستیزیـاس و سکائیـان هرودوتس وجود دارد. هر دو نویسنده شاید بدون درک آن، منابع مختلفی را بکار اند که تا عین مردم یعنی سکائیـان شرق را توصیف کنند.

لذا گسترش لباس و تجهیزات سکائیـان شامل یک نوار وسیع سرزمـین ها درون شمال امپراطوری هخا است. این موضوع درنقوش پرسیپولیس و تاریخ هرودوتس باثبات رسیده است. این نوار از کاپادوکیـا درشرق ترکیۀ فعلی، ازطریق ارمـینیـا و مادها که تا سرزمـین های شرق، بشمول پارتیـا درون اطراف عشق آباد فعلی؛ ارییـا درون اطراف هرات فعلی؛ بکتریـا درشمال افغانستان؛ سغدیـا دراطراف سمرقند وبخارای فعلی و خوارزمـیا درجنوب بحیرۀ ارال امتداد دارد. همچنان نمایندگان (هیئتهای) نقوش پرسیپولیس از درنگیـا درون جنوبغرب افغانستان و از اراکوزیـا درون جنوب افغانستان نیز لباس سکائیـان دارند. بالاخره، بـه اساس شـهادت هرودوتس، معلوم مـیشود کـه استعمال جنگ افزارسکائیـان، حد اقل که تا سدۀ پنجم، از طریق کوههای هندوکش بـه وادی کابل و ماورای آن رسیده است.

برداشت هرودوتس و نقوش پرسیپولیس از نوار سکائیـان درون شمال فلات ایران با نوار "جنوبی" آن فرق دارد، با وجودیکه خط تقسیم بسیـار واضح نیست. نوار جنوبی شامل قسمت اعظم کنفدراسیون پارسها (ایران نیز) درون جنوبغرب ایران و تعداد دیگری مـیشود کـه بصورت عام توسط هرودوتس بنام پکتیـان یـاد شده است. لباس اصلی و تجهیزات پارسیـان با سکائیـان وگروههای مرتبط درشمال بسیـار غیرمشابه بوده است. پارسها درجنگها عادت داشتند کـه سربازپیـادۀ ایشان دارای نیزه های طویل، پوش (سپر) های بزرگ و کمانـهای طویل باشند. همچنان درون مورد پکتیـان، هرودوتس این نام را به منظور توضیح تجهیزات بعضی قطعات ارتش هخا از جنوب و جنوبشرق فلات بکارمـیبرد. موضوع دلچسپ اینکه اینـها شامل مردمان که تا کنون نامعلوم از جنوب و شرق افغانستان است. اینـها پاریکانیـان بودند کـه در اراکوزیـای قدیمـی (اطراف کندهارفعلی) وجوارآن زندگی مـید، همچنان شامل خودپین ها و پکتیـان ها. دو گروه آخری را بطور یقین نمـیتوان تشخیص کرد، اما زمـینـه های کافی وجود ندارد که تا فرض شود کـه آنـها درون شرق افغانستان فعلی یـا جوار آن زندگی مـید.

چیزعمده اینکه نوارسکائیـان "شمالی" طوریکه بربنیـاد نقوش پرسیپولیس تشخیص مـیشود، قسما درون جنوب و شرق افغانستان با گروه پکتیـان "جنوبی" کـه توسط هرودوتس توضیح شده، تفاوت دارد. عین مسئله بوقوع مـیپیوندد وقتی ما بـه لباس وجنگ افزارمردمان کاپادوکیـا (شرق ترکیۀ فعلی) و ارمـینیـا نظرمـیاندازیم. نقوش پرسیپولیس لباس سکائیـان را نشان مـیدهد درون حالیکه هرودوتس چیزکاملا متفاوتی را توضیح مـیدهد. جواب این مسئله که تا اندازۀ سهل است. هیئت نشانداده شده درون پرسیپولیس بازتاب دهندۀ نخبگان حاکم نواحی آنـهاست کـه سکائیـان بودند، درون حالیکه قطعات ارتش توضیح شده توسط هرودوتس ظاهرا توصیف مالیـه دهندگان یـا مردمان بومـی است. نقطۀ مـهم اینستکه سکائیزه شدن فلات یک پروسه بوده است. بعضی ساحات وگروههای مردم توسط تازه واردان شمالی نسبت بدیگران بیشتر متاثر شده بودند. دربعضی ساحات تعداد کثیرسکائیـان تشکیل کنندۀ طبقات حاکم بودند؛ درساحات دیگرآنـها با مردم بومـی درهماهنگی زندگی مـید بدون اینکه نفوذ قوی بالای فرهنگ محلی داشته باشند. درساحات دیگرفلات، طورمثال درون جنوب و نـهایت شرق، نفوذ سکائیـان شاید دراول بسیـارکم بوده باشد.

بارتباط افغانستان تمام اینـها بدین معنی هست که که تا 500 ق م شمال کشورنسبت بـه جنوب و جنوبشرق بیشتر سکائیزه شده است. این نیز درون مجسمـه های باصطلاح داریوش دیده مـیشود کـه درشوش، جنوبغرب ایران درون 1972 یـافت شده است. درون جانب چپ و راست ستون کـه مجسمـه داریوش بزرگ بر آن قرار دارد، صفوف هیئت ها از ولایـات مختلف امپراطوری هخا دیده مـیشود. هیئت ها ملبس با لباس محلی بوده ومحل ایشان نیزدرپائین آنـها نوشته شده است. نقطۀ مـهم اینستکه هیئت هرایوتیش (اراکوزیـا، اطراف کندهارفعلی) ملبس با یک لباس گشاد دراز و بسیـار متفاوت از لباس سکائیـان نشان داده شده با لباس هیئت های اراکوزیـان درون نقوش پرسیپولیس و بسیـارمتفاوت ازلباس سکائیـان توسط هیئت های دیگر درعین مجسمـه است.

بعبارۀ دیگردرحوالی 500 ق م ما بطورفرضی مـیتوانیم چهارگروه تباری را درون مناطق افغانستان فعلی تشخیص کنیم: تازه واردان سکائی؛ مردمان ایرانی ماقبل سکائی؛ گروههای صحبت کنندۀ هندو- آریـائی؛ وبقایـای مردم بومـی قبل ازهندو- ایرانی. سکائیـان دراکثریت ساحات آخرینانی اند کـه با تحرک و قدرت عالی بـه منطقه آمده وطبقۀ حاکم را تشکیل مـیدهند. آنـها بطوریقین درشمال چنین د کـه بنام بکتریـا یـاد مـیشود. اندازه گیری رابطۀ آنـها با ماقبل سکائیـان و مردم محلی ایرانی ساحه مشکل هست اما یک پروسه امتزاج یـا محتمل است. انکشاف درغرب ایران و در بین مادها مـیتواند روشنگرباشد، طوریکه درزیربحث مـیشود. گروههای هندو- آریـائی کـه درامتداد کناره های شرقی فلات مقیم شدند و ایرانیزه سازی سرزمـینـهای آنـها حالا با نفوذ افزایشی ازجانب حاکمان سکائیـان ملحق شده است. این آنچیزی هست که احتمالا دروادی کابل و گندهارای قدیم رخداده باشد. بارتباط مردم بومـی غیرهندو- ایرانی هیچگونـه شواهدی وجود ندارد، مگراینکه کوشش کنیم آنـها را دربین بعضی نامـهای گروه های قومـی که تا کنون تشریح ناشده پیدا کنیم کـه درمنابع ایرانی و قدیمـی یـافت مـیشود، اما تمام تشخیصها کاملا خیـالی (حدس وگمان) خواهد بود.

سکائیـان و ماد ها

همزیستی بین تازه واردان سکائی و ایرانیـان یـا مردم محلی فلات توسط هرودوتس روشن شده است. اومـیگوید چطورمادها کـه حالا درغرب ایران اند پسران خویش را بنزد سکائیـان مـیفرستند که تا انداخت کمان و زبان (سکائی) را بیـاموزند. منابع شرق نزدیک از سدۀ هفتم، قبل از سقوط امپراطوری آشور تصدیق مـیکند کـه در آنزمان درکوههای غرب فلات ایران، سکائیـان از نزدیک درون امور مادهای قدیمـی ذیدخل بودند. این مداخلات نـه تنـها نظامـی یـا سیـاسی مـیباشد. طوریکه از گزارش هرودوتس واضح مـیشود، سکائیـان عرصه های دیگرفرهنگ مادها را نیز متاثر مـیسازند. بازهم چیزدلچسپ نقوش پرسیپولیس درپایتخت هخا پارسی است. اینـها نشان مـیدهد کـه مادها ملبس با لباس سواری سکائیـان بشمول شلوارها، تونیک و باشلیق وحمل کنندۀ اکیناکی و گوریتوس مـیباشند. باینترتیب آنـها کاملا ازپارسیـان متمایزاند کـه ملبس با جامـه های طویل عنعنوی شرق نزدیک بوده و حمل کنندۀ تجهیزات عنعنوی شرق نزدیک اند.

اما درافغانستان ناممکن هست یک خط تقسیم واضح دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه نشان داد. سکائیزه طوریکه قبلا گفته شد یک پروسۀ بوده کـه تمام گروهها را صرفنظرازمنشای تباری ایشان متاثرساخته است. معلوم مـیشود اکثریت مادها لباس وتجهیزات سکائیـان را قبول نموده اند، لیکن این بدین معنی نیست کـه تمام ایشان کرده باشند یـا اینکه تمام مادها فرهنگ سکائیـان را با عین درجه پذیرفته اند. این موضوع به منظور پارسیـان نیزقابل تطبیق است. اکثریت ایشان درمقابل نفوذ شمال مقاومت مـیکنند، اما بعضی ازآنـها عرصه های آنرا مـیپذیرند.

در550 ق م پارسیـان تحت قیـادت کوروش بزرگ آقایـان قبلی خویش یعنی مادها را شکست مـیدهد. آنـها امپراطوری ای را بارث مـیگیرند کـه از کاپادوکیـا درشمالغرب که تا پارتیـا و هیرکانیـه درون شمالشرق ایران فعلی و شاید حتی بیشتر شرقی امتداد دارد. تمام این سرزمـین ها توسط سکائیـان و کایمـیریـان درسالیـان قبل مورد هجوم قرار گرفته و از اواخرسدۀ هفتم ق م تحت کنترول مادهای سکائیزه شده قرارمـیگیرد کـه پایتخت ایشان ایکبتانـه یـا همدان فعلی است. باینترتیب قلمروی مادها حتما بحیث امپراطوری سکائیـان درنظرگرفته شود. پارسیـان کـه قسمت اعظم آنـها هنوز توسط پروسۀ سکائیزه سازی متاثرنشده، فورا خود را درون کنترول یک ساحۀ وسیع سرزمـین های مـییـابند کـه سکائیـان غلبه دارند یـا مردمانی کـه قویـا متاثر از ایشان اند. پارسیـان بزودی اقلیت حاکم را درجهانی تشکیل مـیدهند کـه درقسمت اعظم آنـها کمانداران شلوارپوش و اسپ سواری غلبه دارند کـه منشای آنـها درقسمتهای دور شمالشرق قراردارد. اگر پارسیـان حتما امپراطوری خویش را نگهمـیداشتند آنـها بایست که تا اندازۀ با این دو گانگی فلات مطابقت مـید قبل از اینکه امپراطوری پارسی- سکائی آنـها از هم بپاشد. دراینجا تخم توسعه فاصله درون بین مردمان فلات کاشته مـیشود کـه مـیتواند بطورخطرناکی بعد ازمرگ کوروش بزرگ در530 ق م آشکارشود. این مـیتوانست مادها را بمقابل پارسها، مادها را بمقابل مادها و پارسها را بمقابل پارسها ایستاده کند. این نیزمـیتوانست شمال افغانستان را بمقابل جنوب افغانستان بمخالفت برانگیزاند. نقطۀ عطف زمانی بوجود مـیآید کـه کمبوجیـه، پسر کوروش و جانشین او درون 522 ق م مـیمـیرد.

قدیم ترین منابع جغرافیـائی

یک سند مـهمـی از نیمۀ اول هزارۀ اول ق م بیـادگار مانده کـه تقریبا همزمان هست با وقتیکه سکاها از شمال بـه داخل فلات مـهاجرت مـیکنند. این سند قسمتی از اویستای زرتشت بنام ویدیودات (وی، دیوا، دیتا) یـا قانون ضد دایوه ها مـیباشد. فصل اول آن دربرگیرندۀ لیست 16 سرزمـینی هست که مطابق متن توسط خدای عمدۀ زرتشتیـان، اهورا مزدا آفریده شده است. این لیست شامل روشن ترین منبع قدیمـی درون بارۀ سرزمـین افغانستان است.

لیست با سرزمـین افسانوی اییَریـانم ویجه "قلمروی آریـائی ها" آغازشده و با سرزمـینی بامتداد راگا، یک دریـای افسانوی ختم مـیشود کـه نام آن همچنان درمنابع قدیم هند (راسا درسانسکریت) یـافت مـیشود. درون اینجا هیچگونـه اشارۀ بـه مادها و پارسها نشده و لذا نشاندهندۀ اینستکه دریک دورۀ قبل ازظهورمادها (درحدود 650 ق م) تصنیف شده است.

شانزده سرزمـین ویدیودات درون یک نیم دایره وسیع بدورکوههای مرکزی افغانستان قراردارد. لیست با اییَریـانم ویجه آغاز مـیشود، موقعیتی کـه تا هنوز نامعلوم بوده و احتمالا ارائه کنندۀ یک سرزمـین افسانوی درنقاط دورشمال باشد. لیست با سرزمـین سغدیـای قدیم (اطراف بخارا و سمرقند) ادامـه مـییـابد. بعدا ازطریق بکتریـا، مارگیـانا و آریـا بطرف سیستان درجنوبغرب افغانستان پائین مـیرود. بعد یکتعداد سرزمـین ها درون جنوب افغانستان فعلی (بشمول اراکوزیـا درون اطراف کندهار) را نام و با یکتعداد سرزمـین های واقع درشرق کوهها که تا وادی اندوس بپایـان مـیرسد.

بعضی از نامـهای این لیست که تا هنوزتشخیص نشده، اما دیگران بکمک منابع بعدی هخاان یـا یونانیـان دانسته شده اند. طورمثال،  بخدی کـه نام چهارم لیست است، با ناحیۀ بکتریـای باستان درون اطراف بلخ فعلی درون شمال افغانستان تشخیص مـیشود. هرویوا کـه نام ششم است، مـیتواند بـه آریـای قدیم ربط داده شود. این نام را مـیتوان هنوزدرهرات و در دریـای این منطقه، هریرود تشخیص داد. نیسایـا کـه شمارۀ پنجم است، درمتن درون بین مورو (مارگیـانای قدیم یـا مرو فعلی) و بخدی (شمارۀ 4) واقع شده کـه احتمالا بامتداد یکی از مسیرهای وصل کننده هردو درون شمال افغانستان فعلی واقع است. نام هراکسواتی کـه شمارۀ دهم است، مـیتواند با ناحیۀ هخاان پارسی هرایوتیش (پارسی باستان) یـا اراکوزیـای مولفان قدیم ربط داده شود کـه در اطراف کندهار فعلی واقع است. نام هیتومنت (شمارۀ 11) مـیتواند بـه دریـای ایتی ماندروس قدیم یـا هلمند فعلی نسبت داده شود.

ناحیۀ دیگر افغانستان کـه احتمالا مـیتواند تشخیص شود عبارت از سناتا (شمارۀ 9) هست که بنام سرزمـین ویـهرکاناها نامـیده مـیشود. این نام تقریبا نشاندهندۀ ولایت قدیم هیرکانیـا (ورکانۀ پارسی باستان) یـا گورگان فعلی درجنوبشرق بحیرۀپین است. لذا سناتا درگذشته با هیرکانیـا تشیخص شده است. بآنـهم این تشخیص مواجه بـه شک وتردید است، اگرمعلوم شود تمام نام های دیگرلیست مربوط بـه بخش های شرقی دنیـای ایرانی است. چون نام سناتا قبل از هراکسوتی و هیتومانت است، لذا معلوم مـیشود کـه سناتا حتما درقسمت های جنوب افغانستان موقعیت داشته باشد. چنین موقعیتی با شواهدی بیشترتقویـه مـیشود. نام ویـهرکانا ها مـیتواند با نام پاریکانا ها مقایسه شود کـه توسط هرودوتس درلیست مالیـه دهی امپراطوری هخا داده شده است. این پاریکانیـان درون محلاتی درون جنوبشرق فلات ایران زندگی مـید. عین نام مـیتواند همچنان با باریکانای داده شده درون لوحه های مستحکم سازی پرسیپولیس (ایلام ها) از زمان شاه داریوش هخا و پارکن (آرامـی) متذکره درون باصطلاح وسایل هومای پرسیپولیس نسبت داده شود. هر دو نام نشاندهندۀ نواحی هست که درون نزدیکی اراکوزیـا واقع اند.

ارقام فوق نشان مـیدهد کـه مصنف ومخاطبین لیست ویدیودات اکثریت سرزمـینـهای اطراف کوههای هندوکش را بحیث حصۀ از"آریـائی" مشترک خویش درنظرگرفته اند. چون آنـها نام اییریـانم ویجه را دربالای لیست قبل ازسغدیـا قرارداده اند، این نیز نشان مـیدهد کـه آنـها درنظرداشتند سرزمـین اصلی ایشان درشمال سغد قدیم بامتداد یـا ماورای سیردریـای فعلی قراردارد. تمام این سرزمـین ها بدین معنی هست که اولا درون نیمۀ اول هزارۀ اول ق م مردمانی کـه یک مذهب مشترک داشتند قسمت اعظم ایران شرقی را احتوا نموده بودند. ثانیـا این مردم ازاین حقیقت با خبربودند کـه روزی از شمال مـهاجرت کرده اند.

اگرکوشش شود مشاهدات فوق را دریک زمـینۀ تاریخی بگذاریم، رابطه بین ایرانی های اواخرهزارۀ دوم و سکاهای اوایل هزارۀ اول ق م آشکارمـیشود. درون حقیقت، قرارمعلوم سکاها بهترین گزینـه را داشتند، چون آنـها آخرین مردمانی بودند کـه در اوایل هزارۀ اول بـه فلات نفوذ د. این بدین معنی نیست کـه زرتشت یکی از سکاهای بوده هست که از طریق ایران مـیگذرد. این بسیـارغیرمحتمل است، زیرا هیچگونـه شواهدی وجود ندارد کـه سکاهای صحراهای اروپا- آسیـا زرتشتی باشند. این بدین معنی هست که مصنف لیست ویدیودات و مخاطبین آن سابقۀ خویش یـا حاکمان (سکائی) خویش را با شخصی آشکارمـیسازند کـه او مذهب مورد قبول ایشان را الهام مـیبخشد. به منظور آنـها، زرتشت درسرزمـینـهای واقع درشمال زندگی و فعالیت نموده، جائیکه آنـها یـا حاکمان آنـها منشا داشته اند.

این تصورداشتن منشای شمالی، تنـها نیست. داستان هرودوتس دربارۀ مساگیتای، سکائیـان و کایمـیریـان یکی ازچندین است. این قصه ها احتمالا بازتاب دهندۀ افسانـه های گفته شده توسط خود سکائیـها بوده و منابع زیـادی بـه منشای شرقی آنـها بسیـار دوردر صحراهای آسیـای مـیانـه وجود دارد. این قصه ها دربارۀ مـهاجرت اجباری آنـها توسط همسایـه ها سخن مـیگوید کـه ایشان نیزبنوبۀ خود مجبور مـیشوند توسط همسایگان خویش مـهاجرت کنند. هرودوتس همچنان دربارۀ دفن شاهان سکائیـهای شمال بحیرۀ سیـاه درسرزمـینـهای دورشرق سخن مـیگوید. اگرسکائیـهای بحیرۀ سیـاه انتقال دهندۀ قصه های درون بارۀ منشای شرقی ایشان باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد فرض کنیم سکائی های کـه به شرق ایران آمدند، منشای محل خویش را بخاطر نداشته باشند. به منظور ایشان اییریـانم ویجه سرزمـین اصلی ایشان بوده کـه درشمال و در ماورای سواحل سیردریـا واقع است.

درهرصورت، درنیمۀ اول هزارۀ اول ق م یکتعداد حاکمان سکائی ایران شرقی و افغانستان (شمالی) دین زرتشتی را مـیپذیرند. درعین زمان سکائیـان دیگربطرف غرب مـهاجرت مـیکنند، جائیکه آنـها بنام سکائیـان و کایمـیریـان مشـهورمـیشوند. به منظور یونانیـان قدیم، سکائیـان بعلت نام عمده ترین ولایت درون شرق هخا پارسی نیز بنام بکتریـان شناخته مـیشوند. گشایش دنیـای ایرانیـان کـه با مـهاجرت سکائیـان بظهور مـیرسد، بدون شک باعث گسترش مذهب زرتشتی بطرف غرب مـیشود. رد یـابی زرتشتیزم، طوریکه دردوران های قدیم درون کاپادوکیـا و سرزمـین های غرب یـافت مـیشود، مـیتواند مربوط بـه زمانـهای باشد کـه بمراتب قدیمترازامپراطوری هخا پارسی است.

واعظان ایرانی واحتمالا زرتشتی تصویرشده درغرب و شرق ایران ازنیمۀ هزارۀ اول ق م بواسطۀ لباس های سکائی ایشان شناخته مـیشوند. بعلاوه، تصاویر مـیترا، خدای قدیم هندو- ایرانیـها کـه توسط رومـیها درتمام امپراطوری ایشان قبول شده بود یک خدای جوان ملبس با لباس باصطلاح کلاه فریگیـان را نشان مـیدهد. این کلاه چیزدیگری نیست بجز از باشلیق سکائیـان مکمل با لبه های جانبی کـه محافظ رخسارها و دهن است. خلاصه، سهم سکائیـان درفرهنگ شرق نزدیک بمراتب بیشتراز تکتیک های سوارکاری، شمشیرهای کوتاه و شلوارها است. آنـها ایجادگر وسایل توسعه و گسترش زرتشتیزم و احتمالاعبادت مـیترا از ایران شرقی وغربی بـه باقیماندۀ دنیـای ایرانی و دوردست های آنست.

آثار باستان شناسی

ازنقطۀ نظرباستان شناسی، دوران مـهاجرت سکائیـان بداخل افغانستان و سرزمـین های مجاورآن مربوط بـه عصرآهن یعنی حدود دوره های یـاز 2 و 3 است. ساحات مختلف ایران شرقی از اوایل هزارۀ اول دارای نیزه های سه شاخه اند. اینـها غالبا مربوط بـه سکائیـان شمال است. ساحۀ ایرک قلعه از دلچسپی بزرگی برخوردار است، یک مسکونـه درون جوار مرو کـه بعدا ارگ شـهر الکساندر بنام اسکندریـه درون مارگیـانا (جوارقلعه) مـیشود. ایرک قلعه دربرگیرندۀ تعداد زیـاد نیزه های سه شاخه و سفالی یـاز 2 و 3 است. نقطۀ جالب شکل تقریبا دایروی آن بقطر 500/ 400 متر است. یک قلعۀ تقریبا دایروی قابل مقایسه، بلخ یـا بکترای قدیم است، اما تاریخ دقیق این ساحه هنوز نامعلوم است. شـهردایروی دیگر درون مرغزار بکترا عبارت از آلتین دیلیـار است. این محل دارای قطر1000 متربوده و یک ارگ درون مرکز آن قراردارد کـه ارتفاع آن بحدود 28 مترمـیرسد. ارگ بشکل مستطیلی با برجهای دایروی درکنج های آنست.

مسکونـه های دایروی بمقاصد معینی ساخته شده اند. شکل مدورنشاندهندۀ قرارگاه کوچی های متحرک اند. این دایره واگونـهای محافظت کنندۀ مردمان و گله درون وسط است. از اوایل هزارۀ اول ق م یکتعداد ساحات دایروی دیگر درون شمالشرق فلات ایران وجود دارد. اینـها بعضی اوقات با ارگهای بلند درمرکزهمراه اند. چنین ارگ های مشابه درون جنوب افغانستان نیز یـافت مـیشوند، طور مثال درون کندهار کهنـه، اما تاریخ این ساختمانـها مشکل ساز است. ساحۀ کندهار کهنـه کـه در فصل آینده بحث مـیشود بـه اوایل یـا نیمۀ هزارۀ اول ق م یعنی بـه زمان هخا های اول یـا کمـی قبلتر برمـیگردد. صرفنظرازتاریخ دقیق آنـها، اعمار ارگهای بلند درون وسط یک قلعه دایروی یـا مستطیلی، بطورآشکار عنعنۀ ایران غربی نیست. این که تا اندازۀ زیـادی انکشاف محلی ایران شرقی هست که مربوط بـه چوکاتهای بلند شده درعین ساحه درون دورۀ یـاز1 اواخر هزارۀ دوم ق م است. اینکه این عنعنۀ محلی تحت نفوذ "آقایـان" سکائی قدرتمند انکشاف بیشتری یـافتند، امکان متمایزاست.

فصل هفتم – گشایش بسوی غرب

تا نیمۀ هزارۀ اول ق م حاکمان محلی اولادۀ سکائیـان بامتداد نوارشمالی فلات ایران مستقرمـیشوند. اینـها طبقۀ حاکم را تشکیل مـیدهند، همانطورکه دراوقات بعدی ترکها بعین ساحات آمده و مسلط مـیشوند. گروههای دیگرسکائیـان باطراف ونواحی رفته و بادامۀ رسوم وعادات اجداد خویش درآسیـای مـیانـه مـیپردازند. درافغانستان کنونی، شمال آن کاملا سکائیزه شده وسربازان محلی درارتش هخا ملبس با سبک سکائیـان اند. اما درجنوب با وجود اینکه که تا اندازۀ زیـادی توسط سکائیـان کنترول مـیگردد، اکثریت مردم محلی هنوزهم رسوم خویش را تعقیب مـیکنند. باینترتیب آنـها با گروههای دیگرایرانی درنوارجنوبی فلات ایران بشمول پارسیـان رابطه پیدا مـی کنند. درون یک نگاه اجمالی این فاصله بین شمال و جنوب و بخصوص بین شمال و جنوب افغانستان را مـیتوان درتاریخ اولیۀ هخاان مشاهده کرد.

در550 ق م یک شـهزادۀ پارسی کـه دردنیـای قدیم بنام کوروش شـهرت دارد، آقای خویش، استیـاگیس (ایشتوویگو) شاه ماد ها را شکست مـیدهد. هرودوتس کوروش را نواسۀ استیـاگیس معرفی مـیکند. صرفنظرازاینکه چنین موردی حقیقت دارد یـا نـه، شـهزادۀ پارسه (پرشیـای یونانی) درجنوب ایران جانشین شاه ماد ها مـیشود. او متعاقبا آقای یک قلمروی وسیع سرزمـین های مـیشود کـه از مرزهای لیدیـا (ترکیۀ غربی) که تا ایران شرقی و ازکوه های ارمـینیـا درشمال که تا سواحل خلیج فارس درون جنوب وسعت دارد. از اینکه کوروش سرزمـین های افغانستان را تسخیرکرده یـا بسادگی بارث یـا هردو، یک نقطۀ مبهم است، اما طوریکه ازمنابع معلوم مـیشود بهنگام مرگ او درون 530 ق م تمام افغانستان فعلی وسرزمـینـهای مجاورآن شامل قلمروی امپراطوری هخاان بوده است.

نامـهای تمام نواحی قدیمـی مشـهورافغانستان درلیست کتبۀ بیستون شامل است. این کتیبۀ سه زبانـه (ایلامـی، اکادیـان و پارسی باستان) درسنگهای نزدیک همدان فعلی درغرب ایران بفرمان داریوش کمـی بعد از تخت نشینی او در522 ق م کنده شده است. این نواحی (درمتن پارسی باستان) شامل بکتریش (بکتریـا)، هرایوا (ارییـا)، زرنکا (زرنگیـانا یـا درنگیـانا، سیستان فعلی)، هرایواتیش (اراکوزیـا)، تاتاگوش (ستاگیدیـا) و گندارا (گندهارا) مـیباشد. چون هیچ مدرکی وجود ندارد کـه کامبیزیس، پسر و جانشین کوروش (530- 522 ق م) گاهی درشرق کمپاین نموده باشد، این سرزمـینـها باحتمال قوی درزمان کوروش یـا قبل ازآن شامل امپراطوری شده اند. درواقعیت، داستانـهای زیـادی درمورد کارهای کوروش درقسمتهای شرقی فلات وجود دارد. گفته مـیشود کـه او قلعه و شـهرکاپیسا درشمال کابل را تخریب مـیکند. همچنان گفته مـیشود کـه اودرسیستان یـا جوار او با مردمان اریـاسپیـان تماس داشته است. بعلاوه ادعا مـیشود کـه او یک قلعه را درون سواحل سیردریـا، نچندان دور از خجند فعلی (لنین آباد قبلی) تاسیس نموده است. اوهمچنان دراین قسمت جهان درون 530 ق م احتمالا دربیـابانـهای دشت قراقوم (درترکی "رنگ سیـاه") درشمال ایران فعلی مـیمـیرد. او بالاخره درون پارک قصرخویش (پاسارگاد)، شمال پرسیپولیس دفن مـیشود، جائیکه امروزهم قبر او دیده مـیشود.

مبارزه به منظور تاج و تخت هخا

مخالفت درفلات ایران درنیمۀ سدۀ هشتم ق م دربین شمال سکائیزه شده و جنوب غیرسکائیزه درحوادث مربوط بـه قدرت رسیدن داریوش درون 533 ق م انعکاس مـییـابد. کامبوجیـه دراینسال مـیمـیرد. او پسر کوروش و جانشین او است. او بهنگام مرگ، همراه با ارتش خویش درمسیربرگشت از مصربه پرشیـا بخاطر سرکوب اغتشاش بردیـا هست که ادعا دارد برادرکامبوجیـه است. هرودوتس این شخص را سمـیردیس مـیخواند. وقتی کامبوجیـه مـیمـیرد، بردیـا بحیث شاه تاجگذاری مـیکند کـه در1 جولای 522 بوقوع پیوسته است. بآنـهم فقط سه ماه بعد درون 29 سپتمبر یک جوان طایفۀ هخا بردیـا را درماد بقتل مـیرساند. شخص قاتل داریوش هست که که تا 486 م شاه امپراطوری مـیباشد. اوبصورت آشکاردرکتیبۀ مشـهوربیستون خویش اعلام مـیکند کـه بردیـا یک دغلباز بوده و بردیـای واقعی سال ها قبل توسط کامبوجیـه کشته شده است. داریوش مـیگوید، دغلباز درون واقعیت یک واعظ ماد یـا مغ (مجوس) بنام گیماتا مـیباشد. داریوش علاوه مـیکند کـه پس از29 سپتمبریک سلسله اغتشاشات بمقابل او درسراسرامپراطوری بوجود مـیآید. اما مطابق متن، داریوش وجنرالهای او این اغتشاشات را درظرف یکسال درهم مـیکوبند.

در متن بیستون کـه داریوش کمـی بعد از بقدرت رسیدن کندنکاری مـیکند، واژۀ "حقیقت" را چندین بار بکار مـیبرد کـه خوانندۀ فعلی نمـیتواند مطمئین گردد مگر اینکه احساس شک و تردید نماید. "کشش حقیقت" یک پدیدۀ ناشناخته (بخصوص درون بین سیـاستمداران) نیست. درون اینجا شک و تردید درون مورد هویت "دغلباز" و چگونگی اغتشاشات وجود دارد. آیـا داریوش یک دغلباز را بقتل رسانیده یـا او برادرواقعی کامبوجیـه را کشته است؟ مشخصۀ اغتشاش چه بوده ومطابق داریوش، وقتی او بر تخت مـینشیند، چگونـه موفق مـیشود مخالفین را شکست دهد؟ حوادث 521/522 غالبا بحیث یک مخالفت دوامدار درون بین مادها و پارسها (رعیت اسبق ایشان) توضیح مـیشود. هرودوتس باین ارتباط مـیگوید، داریوش پارسیـان را از مطیع شدن دوباره بـه ماد ها نجات مـیدهد. بآنـهم واضح هست که اوضاع بمراتب مغلق تر از آن بوده است. مطابق منابع، واقعیت مغلق اینستکه، داریوش فرمانده سربازان و جنرالان پارسها و مادها بوده و یکی از مخالفین عمدۀ او یک پارسی بوده است. لذا یک مخالفت روشن درون بین مادها و پارسها، طوریکه غالبا حدس زده مـیشود، وجود نداشته است. لذا چه واقع مـیشود؟

یکی ازاغتشاشات گفته شده توسط داریوش، درمارگیـانا (اطراف مرو فعلی)، شمال شرق امپراطوری رخ داده کـه توسط شخصی بنام فرادا رهبری شده است. درون نقوشی کـه متن را همراهی مـیکند، دیده مـیشود کـه این "اغتشاشی" لباس پارسی بر تن دارد، بسیـارمتفاوت ازلباس سواری (سکائیـان) مارگیـانا کـه بامتداد نوار شمالی فلات ایران زندگی مـید. لذا فرادا ظاهرا یک پارسی و شاید حاکم پارسی بوده باشد. داریوش مـیگوید، اغتشاش فرادا زمانی بوقوع پیوسته کـه او درون بین النـهرین بوده، جائیکه او بعد از 29 سپتمبر رفته بود که تا یک اغتشاش بابلیـها را سرکوب کند. داریوش بعدا بـه خواننده خویش مـیفهماند کـه حاکم او درون بکتریـا بنام دادارشیش، اغتشاش مارگیـانا را درون 10 دسمبرهمـین سال سرکوب نموده و بیش از 50 هزار مارگیـان را بقتل رسانیده است.

فاصلۀ زمانی دربین آغازاغتشاش (کمـی بعد از29 سپتمبر، وقتیکه باردیـا/گایماتا کشته مـیشود) و تاریخ سرکوب آن (10 دسمبر) بسیـارکوتاه است. مسند دادارشیش (بکترا، بلخ فعلی درشمال افغانستان) حدود 600 کیلومتر از مارگیـانا فاصله دارد، بامتداد یک مسیر مدور کـه باید از دشت بین هر دو محل احتراز شود. چون دلیلی وجود ندارد کـه در مورد تاریخ جنگ بمقابل مارگیـان شک شود، نتیجه اینستکه اغتشاش حتما قبل از 29 سپتمبرشروع شده و داریوش قصدا تاریخ حقیقی اغتشاش را بـه تعویق انداخته است. این بدین معنی هست که فرادا (ظاهرا حاکم پارسی مارگیـانا) حتما بمقابل باردیـا اغتشاش نموده باشد نـه بمقابل داریوش.

تقریبا درهمـین زمان اغتشاش دیگری درون خود پرسیس یعنی خانۀ هخاان رخ مـیدهد. مطابق داریوش درمتن بیستون او، این اغتشاش نیززمانی شروع مـیشود کـه او درون بین النـهرین بوده (پس از 29 سپتمبر) و توسط یک پارسی بنام واهیـازداتا رهبری مـیشده است. این "یـاغی" کـه خود را باردیـا مـینامد، ادعا مـیکند پسرکوروش و برادر کامبوجیـه است. باینترتیب طوریکه فهمانده مـیشود وهیـازداتا نیز مانند باردیـا یک دغلباز بوده است.

مطابق داریوش این واهیـازداتا/باردیـا ارتشی بـه اراکوزیـا درشرق مـیفرستد. چیزیکه بعدا مـی شنویم اینستکه سربازان واهیـازداتا بتاریخ 29 دسمبر 522 ق م درون ساحۀ بنام کاپیشاکانیش (شمال کابل فعلی؛ کاپیسای پلینی)، بیش از 2000 کیلومتر شمال شرق پرسیس شکست داده مـیشود. مطابق داریوش، سربازان واهیـازداتا توسط یک جنرال بنام ویوانا کوبیده مـیشود کـه داریوش او را تابع و حاکم خویش درون اراکوزیـا مـیخواند. در21 فبروری جنگ دومـی رخ مـیدهد، بمراتب درسمت جنوب کـه بازهم ویوانا قوتهای وهیـازداتا را نابود مـیسازد. کمـی بعد تر جنگ سوم بوقوع مـی پیوندد کـه در آن ویوانا بصورت کامل دشمنان خویش را سرکوب نموده و آنـها بطرف پرسیس فرار مـیکنند. از جریـان حوادث مـیتوان نتیجه گرفت کـه ویوانا سربازان وهیـازداتا را دنبال نموده هست (ازشمال کابل فعلی بطرف جنوبغرب بامتداد مسیر پرسیس). چون جنگ اولی درقسمت جنوب هندوکش رخ مـیدهد، کاملا هویدا هست که ویواتا ازشمال کوهها ازبکتریـا آمده است.

با درنظرداشت تاریخها گمان نمـیرود کـه وهیـازداتا اغتشاش خویش را بعد از 29 سپتمبر شروع نموده باشد. بطور ساده زمان کافی به منظور او وجود ندارد که تا شورش خویش را طرح ریزی، یک ارتش را جمع آوری و سربازان را که تا به کوه های هندوکش فرستاده باشد. لذا روشن هست که مردم نوار جنوبی بشمول پرسیس و اراکوزیـای قدیمـی درون جنوب افغانستان، "شورش" خویش را قبل از 29 سپتمبر بمقابل شاه باردیـا شروع نموده باشند نـه بمقابل داریوش.

شمال بمقابل جنوب

شورشـهای فرادا و واهیـازداتا نشان مـیدهد کـه داریوش درمتن بیستون خویش درون مورد حقیقت بسیـارلیبرال بوده است. او یکی ازیـاغیـان بمقابل شاه باردیـا بوده، اما طوریکه ادعا مـیکند یگانـه نفرنبوده است. تفاوت مـهم اینکه اوکسی هست کـه شاه را کشته است. او از نگاه نسل با هخا بودن و قتل نمودن شاه درون یکی از پایتخت های هخاان، بآسانی مـیتواند کنترول قصرشاهی وسایرمظاهرقدرت سلطنتی را بدست گیرد. لذا او درون موقعیت خوبی قراردارد که تا کنترول عمومـی را ادعا نموده و این کاررا موفقانـه انجام مـیدهد. اولین مشکل او"یـاغیـان رفیق" او مـیباشد. هیچیک از آنـها بطورداوطلبانـه باین تازه بدوران رسیده تسلیم نمـیشوند (وقتی کامبوجیـه مـیمـیرد، داریوش حدود 25 سال دارد). آنـها درمقابل عین قدرت بپا خاسته بودند کـه باعث کودتای قصری داریوش مـیشود. اگرآنـها "یـاغیـان" بودند، داریوش نیز حتما همچنان باشد. داریوش بخاطریکه آنـها را "دروغگو" نشان دهد، مجبوراست ادعا کند کـه فقط او شاه مشروع بوده و "یـاغیـان" بمقابل او قیـام کرده اند. لذا داریوش درون متن بیستون خویش بالای این حقیقت اصراردارد کـه او اولادۀ هخاان است. او همچنان بـه جهانیـان مـیگوید کـه فقط او مـیدانست باردیـا یک دغلبازبوده و فقط او مبتکر توطیۀ بوده کـه باعث مرگ باردیـا مـیشود. داریوش همچنان غالبا نام اهورا مزدا را یـاد آور مـیشود کـه به امر و ارادۀ او این کارها را انجام داده است.

با وجود اظهارات طویل داریوش، بطورواضح کودتای داریوش یک حادثۀ ناگهانی نبوده و او یگانـهی نیست کـه فکرکند باردیـا یک دغلباز است. درحصص مختلف امپراطوری، رهبران پارسی بمقابل شاه خویش قیـام مـیکنند. باردیـا بطور آشکار وفاداری تعداد زیـاد تابعین پارسی خویش را از دست داده و متهم مـیشود کـه یک مجوس (مغ، جادوگر)، یکی از واعظان کـه در نقوش مختلف تصویر شده و ملبس با شلوارسکائیـان، تونیک (بلوز) و باشلیق، است. درون اینجا ممکن هست سهمـی از حقیقت دراین اتهامات موجود باشد. زمانیکه برادر او (کامبوجیـه) شاه بود، باردیـا طوریکه از اسناد نوشتاری معلوم است، حاکم شمال بوده کـه در آن سکائیـان غلبه داشتند. وقتی او بمقابل برادرخود طغیـان نموده و بعدا اعلام شاهی مـیکند شاید باین فکربوده باشد فقط وقتی مـیتواند این مقام را بمقابل پارسیـان پیشتاز(که کامبوجیـه را که تا مصرهمراهی د) حفظ کند کـه بنیـاد قدرت دیگری به منظور پشتیبانی رژیم خود ایجاد نماید. او این بنیـاد را درون بین رهبران مادها و سایرین شمال مـییـابد کـه حاکم ایشان بود. لذا مخالفت درفلات دربین شمال سکائیزه و جنوب غیرسکائیزه توسط پارسیـان پیشتاز(بشمول داریوش و باردیـا) مورد بهره برداری قرارمـیگیرد که تا اه خویش را دنبال نمایند.

چقدرهیجان انگیز هست اگر این وضعیت را با آنچه بیش از دو هزارسال بعد درون افغانستان رخ مـیدهد، مقایسه کنیم. احمد شاه درانی یک رهبر پشتون و موسس سلطنت افغانستان درون 1773 توسط پسرش تیمورشاه جانشین مـیشود کـه درسالیـان قبل حاکم هرات (ایرانیـان) بوده است. شاه جدید کوشش مـیکند قدرت خود را بقیمت رهبران عنعنوی پشتون نگهداری و توسعه داده و این کار را بکمک مدیران و سربازان ایرانی انجام مـیدهد. او متعاقبا بـه "پارسی" بودن متهم مـیشود. شایعاتی پخش مـیشود کـه او بمشکل مـیتواند بـه پشتو صحبت کند و دوستان پشتونش دیگراو را نمپذیرند. او درون جریـان چند سال مجبور مـیشود دربار خویش را از کندهار (در وسط منطقۀ پشتون) بـه کابل (درخارج پشتونستان) انتقال دهد.

تصادمات دودمانی کـه با شورش باردیـا بمقابل برادرش شروع مـیشود، متعاقبا بیک مبارزۀ بسیـاربزرگ تبدیل شده، قسمت اعظم فلات ایران و باقیماندۀ امپراطوری هخا را فرا مـیگیرد. یکتعداد پارسیـان پیشتاز درون مناطق مختلف بمقابل باردیـا قیـام مـیکنند. باردیـا به منظور اخذ کمک بـه ماد مـیرود. پارسیـان او را بـه دغلباز، مجوس بودن و واعظ سکائیزه متهم مـیکنند. فرادا درون مارگیـانا و واهیـازداتا درون پرسیس بمقابل باردیـا قیـام مـیکنند. هردوی آنـها پارسیـان اند. واهیـازداتا بزودی قسمت اعظم نوار جنوبی فلات ایران را تحت کنترول مـیآورد، از پرسیس درغرب که تا اراکوزیـا و وادی کابل درشرق. مقامات بکتریـا (مـهمترین مرکزهخا درشمالشرق و سکائیزه شده درسده های قبلی) به منظور باردیـا کمک مـیکند. دادارشیش بطرف غرب یعنی مارگیـانا حرکت نموده و ویوانا ازطریق هندوکش بـه کاپیشاکانیش و اراکوزیـا حرکت مـیکند. هر دو موفق مـیشوند، اما نمـیتوانند شاه خویش(باردیـا) را ازکشتن درون ماد توسط شـهزادۀ جوان هخا (داریوش) ممانعت کنند.

دادارشیش و ویوانا کـه بطور آشکار از باردیـا را پشتیبانی کرده، بعد ازفرونشاندن شورشـها درون مارگیـانا و اراکوزیـا و پس از شنیدن خبرمرگ باردیـا درک مـیکنند کـه آنـها گزینۀ دیگری ندارند، بجزاینکه جانب داریوش را بگیرند. شاه جدید ایشان را تابعین و حاکمان خویش درون بکتریـا و اراکوزیـا مـیخواند. اوهمچنان تاکید مـیکند کـه هردو "پارسی" اند. آیـا این اصطلاحات صرفا تجلیلی بودند؟ درجای دیگری درون متن بیستون، ازجنرال دیگری بنام دادارشیش یـاد مـیشود. او یک ارمنی خوانده شده و توسط داریوش فرستاده مـیشود که تا شورشی درشمالغرب فلات ایران را سرکوب کند. آیـا او همان دادارشیش بکتریـا بوده است؟ ما هرگز نخواهیم دانست، اما گمان نمـیرود. درحقیقت، دادارشیش و ویوانا یگانـه حاکمانی اند کـه در متن بیستون ذکر شده اند. موقعیت ایشان درشرق حتما بسیـارقدرتمند بوده و مـیتوان تعجب کرد کـه داریوش چقدر کنترول بالای این "تابعین" خود داشته است. شاید نگرانی اولیۀ داریوش از بین بردن هرچه زود ترایشان باشد. فرستادن یکی ازآنـها بـه ارمـینیـا شاید یکی از این گزینـه ها باشد. درهرصورت، اراکوزیـا و بکتریـا بطورواضح دو ولایت عمدۀ هخاان درشرق مـیباشد. بلخ ثابت مـیکند کـه درحوالی 522 ق م سنگر شمالی و قسمت سکائی امپراطوری بوده، درحالیکه اراکوزیـا مرکزمطلوب امپراطوری درجنوبشرق بوده است.

نقش داریوش درتمام اینـها چه بوده است؟ او مخالف یـاغیـان پارسی و غیرپارسی بوده است. ارتش او شامل پارسها و مادها و ظاهرا یک جنرال ارمنی بوده است. جواب بصورت غالب درون پرسیپولیس است. نقوش نشان مـیدهد چطور یک رهنما تمام نمایندگان را درون پیشروی شاه هدایت مـیکند. این رهنمایـان با لباس پارسی یـا سکائی/مادی تصویر شده اند. لذا به منظور داریوش هم پارسها وهم مادهای سکائیزه مورد پسند بودند. بعلاوه، او پارسیـان را با اعماریک پایتخت جدید درپرسیپولیس (مرکز پرسیس) و هم با تصویر خویش درلباس شاهی پارسی آرامش مـیبخشد. او درون عین زمان با تقرر یکتعداد رهبران ماد درون مقامـهای مـهم و باقی ماندن ایکبتانـه بحیث یکی از پایتخت های امپراطوری، مورد قدردانی مادها قرارمـیگیرد.

هرودوتس مـیگوید درجریـان جنگ مشـهور سالامـیز درون 480 ق م، وقتی یونانی ها پارسیـان را شکست مـیدهند، کشتی های پارسیـان توسط سربازان مورد اعتماد او،  یـا پارسی یـا مادی و یـا سکائی بدرقه (رانده) مـیشدند. داریوش بطورموفقانـه فاصله بین شمال و جنوب را ازبین و درحقیقت پدر و بنیـانگذارامپراطوری پارسیـان مـیشود.

سرزمـین های افغانستان درون دورۀ هخاان

دانش ما دربارۀ سرزمـینـهای افغانستان درون دورۀ هخاان، بین 550 و 330 ق م محدود است. درون اینجا بعضی منابع نوشتاری (عمدتا هخا ویونانی) و بعضی شواهد باستان شناسی وجود دارد. حفاریـها تعداد زیـاد تاسیسات شـهری، دهکده ها، شبکه های آبیـاری و آثار دیگر را درون اختیـارما قرارداده است. آنـها نشان مـیدهند کـه بخصوص شمال افغانستان با کانالهای توسعه یـافته بـه عمق اطراف و محلات، یک ساحۀ فوق العاده پربار و تولیدی بوده است. درون عین زمان مـیدانیم کـه طبقۀ حاکم قسمت اعظم ایران شرقی و بخصوص شمالشرق، متشکل از اولادۀ مـهاجمـین سکائی از اوایل هزارۀ اول بودند. آنـها محلات را کنترول مـینمودند، درون حالیکه قبول داشتند شـهنشاه ایشان درون دوردست های پرسیپولیس قرار دارد.

موضوع بسیـاردلچسپ عبارت ازفهرست ارتش هخا هست که در481 ق م بمقابل یونانیـان مارش مـیکند. هرودوتس بدون شک بربنیـاد منابع پارسیـان مـیگوید ارتش دارای چندین قطعه بوده کـه بعضی ازایشان را مـیتوان با نواحی تشخیص داد کـه امروزافغانستان نامـیده مـیشود. یکی ازاین قطعات متشکل هست ازبکتریـانـها و ساکاهای امـیرگائی کـه در راس آن هیستاسپس، پسرداریوش قراردارد (شکل 2). شمولیت ساکاها ازدلچسپی بزرگی برخورداراست. نام ساکاها درمنابع هخاان اشاره بـه سکائیـان منابع یونانی است. درحقیقت دو نام عین چیزبوده و هرودوتس قبلا باین حقیقت روشنی انداخته کـه پارسیـان تمام سکائیـان را بنام ساکاها مـیشناختند. این حقیقت کـه هرودوتس دراینجا نام ساکاها را استعمال مـیکند، نسبت باینکه یونانی ها آنـها را "سکائیـان" مـیگویند نشاندهندۀ اینستکه این یک وامگیری مستقیم ازمنابع پارسی بوده و آنـها را مـیتوان با ساکا هیماورگه، "ساکاهای استعمال کنندۀ هوما؟" منابع هخا پارسی تشخیص داد. ارتش پارسیـان همچنان شامل قطعات جداگانـه (سکائیزه) سغدیـان، پارتیـان و خوارزمـیان هست که همـه درشمال و غرب بکتریـا زندگی مـید. ساکاهایی امـیرگائیـان مـیتواند مستقیما درشمالشرق وشرق بکتیریـا، درون وادیـها و کوههای اطراف آمودریـا و در بدخشان فعلی واقع باشند.

موجودیت یکتعداد مردمان واضحا قابل شناخت سکائیـان دشتها و صحراهای شمال وشمالغرب دراین ساحه، نشاندهندۀ یک توضیح مبهم درمنابع قدیمـی است. این فقره یک شـهرگندهارا بنام کاسپاپیروس را بحیث یک دماغه (برامدگی، ساحل) سکائیـان توصیف مـیکند. این بدین معنی است، شـهرکاسپاپیروس کـه احتمالا با کاپیسای قدیمـی و مسکونـه هخا کاپیشا- کانیش (طوریکه درکتیبۀ بیستون ذکرشده) مطابقت دارد، درنزدیکی سرزمـینـهای اشغال شده توسط سکائیـان واقع است. از آنجائیکه کاپیسای قدیمـی درشمال کابل فعلی و در پای (جنوب) کوههای هندوکش قراردارد و مـیتواند با بگرام امروزی تشخیص شود، مـیتوان نتیجه گرفت کـه کوه های هندوکش درون واقعیت توسط سکائیـان کوچی یـا نیمـه کوچی اشغال شده بوده است. این همچنان توضیح کنندۀ این سخن هرودوتس هست که مردمپاتیروس (کسپاپیروس) ازنگاه شیوۀ زندگی همانند بکتریـان اند. با درنظرداشت آنچه قبلا گفتیم و معلومات اینکه دراوایل دورۀ هخا، مردمان گندهارا عادت داشتند تجهیزات بکتریـان/سکائیـان حمل کنند، موجودیت سکائیـان درهندوکش قابل تعجب نیست. چون عشایرایشان برقسمت اعظم شمال افغانستان و ماحول آن تسلط داشتند. نکته اساسی اینستکه سکائیـان بکتریـان بارتباط سرزمـین وپایتخت آنـها بنام بکتریـانـها یـاد مـیشدند. آنـها بحیث حاکمان بالفعل سرزمـین، بدون شک عرصه های زیـاد نفوس مسکون محلی ایرانی را بشمول مذهب زرتشتی آنـها پذیرفتند. درحالیکه سکائیـان شمالشرق و شرق بکتریـا بنام تباری خویش نامـیده مـیشدند. آنـها هنوز هم بشیوۀ (نیمـه) مالدارزندگی مـید. تعداد زیـاد آنـها هر بهار بـه کوهها کوچ نموده و در خزان برمـیگشتند. نام ساکا هیماورگه (بطورتصادفی)، هنوزهم درون وادی منجان درون مرکزبدخشان زنده نگهداشته است.

مسکن ساکاهای امـیرگائیـان همچنان نشان مـیدهد کـه آنـها واقارب بکتریـائی آنـها نباید بطورمستقیم با سکائیـان وان دیگری کـه درصحراهای جنوب آسیـای مـیانـه آواره بودند ربط داده شود. شکی وجود ندارد کـه آخرین ها نشانۀ ورود تازۀ آنـها دراین ساحه بوده باشد، یعنی بمراتب بعد تر ازنفوذ اولیـه کوچیـان سکائی/ساکا درون اوایل هزارۀ اول. این نکته همچنان توسط یک مشخصۀ سکائیـان بدخشانی افاده مـیشود کـه پارسیـان بطورواضح ایشان را ازسکائیـان دیگربا استعمال ظاهری کلمۀ هاوما جدا مـیسازد. کاربرد هاوما ویژۀ هندو- ایرانی ها هست که بـه فلات ایران درهزارۀ دوم ق م مـهاجرت کرده اند. هیچ سندی وجود ندارد کـه هاوما هنوزهم توسط سکائیـان آسیـای مـیانـه درنیمۀ هزارۀ اول ق م استعمال شود. این مـیتواند این فرضیـه را تاکید نماید کـه ساکاهای امـیرگائیـان مربوط بـه موج قبلی سکائیـان بوده باشند. آنـها استعمال هاوما را شاید همراه با مذهب زرتشتی و در تساوی با باشندگان ایرانی منطقه پذیرفته باشند. درحالیکه عرصه های زیـاد سکائی را شاید بشمول کوچیگری و نیمـه کوچیگری درکوههای بدخشان نگهمـیدارند. آنـها درعین زمان درتقلید اقارب ایشان کـه درجلگه های بکتریـا مسکون مـیشوند، یکتعداد مراسم جامعۀ ایرانیـان محلی بشمول استعمال نوشابۀ مقدس را مـیپذیرند.

نکتۀ دلچسپ دیگر نام فرماندۀ ساکاهای امـیرگائیـان و بکتریـان بنام هیستاسپس پسر داریوش است. هیستاسپس ارائه یونانی نام ویشتاسپ هست طوریکه درمتن های پارسی باستان ذکرشده است. او احتمالا والی بکتریـا درآنزمان بوده باشد. بعد او همچنان نواسۀ ویشتاسپ دیگر، پدر داریوش بوده باشد کـه مطابق متن بیستون، دارای یک مقام درشمالشرق امپراطوری درحوالی 522 ق م بوده است. این نام همچنان نام حامـی زرتشت است، طوریکه ازاویستا دانسته مـیشود. بعلاوه این نام یک نواسۀ داریوش و پسرجانشین داریوش، سیرسیس(و والی بکتریـا) بوده است. درتمام موارد، رابطۀ روشنی بین نام ها وجود دارد کـه بطور"خالص" پارسی باستان نبوده و اویستائی و ولایت بکتریـا است. این مـیتواند نام ولایتی یـا عنوانی باشد کـه مقامات را بـه دین زرتشتی ربط مـیدهد.

حاکم یـا والی هخا بکتریـا بایست یک مقام مـهم بوده باشد. ظاهرا تعداد زیـاد آنـها پسران شاه بوده و عنوانی داشته اند کـه ایشان را بـه تاریخ قدیم و مذهب غالب ساحه ربط مـیدهد. والی بنام ویشتاسپ(نائب السلطنـه) یـاد شده وقدرت او بردو بنیـاد قوت سیکولری وصلاحیت مذهبی استوارمـیباشد. قدرت سیکولرشاید که تا اندازۀ کمـی دربین دامداران یـاغی شمالشرق هخاان مدنظرباشد اما قدرت مذهبی بخصوص دربین ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما بدخشان شاید بسیـارمـهم بوده باشد.

قطعۀ مـهم دیگردرارتش سیرسیس (بمقابل یونان) شامل گنداریـان ودادیکای است. آنـها درون وادی دریـای کابل و ماواری آن درون ولایت قدیمـی گندهارا زندگی مـید. فرمانده آنـها آرتیفنوس بوده کـه مطابق هرودوتس برادرفرماندهپیـان ها، قطعۀ دیگرارتش سیرسیز مـیباشد. این آخری شاید مربوط شـهرکاپیسا (شمال کابل فعلی) وکاسپاپیروس یـا کاسپاتیروس فوق الذکرباشد. هرودوتس مـیگوید درارتش سیرسیز،پیـان ها با شمشیرهای پارسیـان (بخوانید: مادها) مجهزبودند. اینـها حتما اکیناکی یـا شمشیرهای کوتاه سکائیـان بوده باشد.

بعضی ایـالات هخاان درافغانستان فعلی دوباره درمتن دیگرهخاان درون منشور تهداب قصر داریوش درون شوش ذکرشده است. دراینجا نام مواد و منشای محل آنـها داده شده کـه دراعمارساختمانـهای شاهی بکار رفته اند. بکتریش (پارسی باستان) یکی از محلاتی بوده هست (یکجا با لیدیـا درغرب ترکیۀ فعلی) کـه طلا فراهم نموده است. گندارا بحیث منشای چوب – یـاکا ذکر شده است. هرایوتیش (اراکوزیـا) یکجا با هندوش (پاکستان جنوبی) و کوشا (جنوب مصر/سودان)  منشای عاج اند. طلای بکتریـا احتمالا اشاره بـه طلائی باشد کـه هنوزهم دردریـاهای بدخشان و شمالی ترین قسمت پاکستان فعلی یـافت مـیشود. هرودوتس درجای دیگر تاریخ خود مـیگوید کـه هندی ها مقدارعظیم طلا را بـه خزانۀ هخاان فراهم مـید. اوهمچنان مـیگوید این طلا چطوربکمک مورچه های طلاکن بدست مـیآید. تمام اینـها اشاره بـه طلای شمال پاکستان هست اما که تا این اواخرطلا همچنان مـیتواند درون جوار و امتداد مـیلانـهای شمالی هندوکش یـافت شود. عاج اراکوزیـا بازتاب دهندۀ تجارت عاج از هند مـیباشد. کوتاهترین مسیر از هند بـه پرسیپولیس ازطریق کندهار درون اراکوزیـای قدیم بوده است.

هندیـان و ایرانیـان

نقوش و متن های پرسیپولیس نشان مـیدهند کـه هندیـان و ایرانیـان درون کنارهم بامتداد مرزهای شرقی فلات زندگی مـید. چهار نمایندۀ مصور درون اپادانا و جاهای دیگر پرسیپولیس وجود دارد کـه بطور آشکارهندیـان اند (شکل 3). آنـها ملبس با لُنگ، سینۀ و پای یـا سندلها ترسیم شده اند. آنـها باشندگان گندهارا، تاتاگوش، هندوش و ماکا اند. موقعیت گندهارا واضح هست که بطورعمده متشکل از وادی پشاور درون شمال پاکستان امروزی است. درون متن ایلامـی و اکادی بیستون، این ناحیـه بنام پاریپارایسانـه یـاد شده کـه قابل مقایسه با پاروپانیسادای، نام قدیمـی وادی کابل است.

هندوش و ماکا شامل وادی پائینی اندوس (ولایت سند فعلی) و سواحل بلوچستان بامتداد بحرهند یعنی سواحل مکران است. ناحیۀ مورد دلچسپ فراوان درون اینجا تاتاگوش است. درمتنـهای متفاوت هخا، ناحیۀ تاتاگوش بـه هرایتوتیش، ساحۀ اطراف کندهارفعلی درجنوب افغانستان ربط داده شده است. هرودوتس عین ناحیـه را ذکر مـیکند. او آنرا ستاگیدیـا نامـیده و آنرا با گندهاران و دو گروه دیگر درون یک نوموس مالیـه ده یکجا نموده است. موقعیت ستاگیدیـا مبهم است. ولی چون متن های هخاان درون بارۀ موقعیت اراکوزیـا و ستاگیدیـا روشن است، لذا این سرزمـین حتما درشرق یـا شمالشرق کندهارفعلی واقع باشد. صرفنظرازموقعیت دقیق آن، این بدین معنی هست که اراکوزیـای قدیم سرزمـین مرزی و نشان دهندۀ امتداد شرقی قلمروی ایرانیـان بوده است.

شـهر مرزی هندی- ایرانی دیگر کاسپاپیروس است. من قبلا آنرا با کاپیسای پلینی، قلعۀ کاپیشا- کانیش متن بیستون و ساحۀ بگرام فعلی درون شمال کابل تشخیص کردم کـه در مدخل جنوبی کوتل سالنگ و دو مسیرعمدۀ دیگرهندوکش یعنی بامتداد دریـای غوربند بطرف بامـیان و دریـای پنجشیر بطرف کوتل خاواک واقع است. مطابق هیرودوتس و سایر نویسندگان قدیمـی، نفوذ سکائیـان درمناطق کوهی وداخل جلگه گسترش داشته است. درعین زمان ما از منابع هخا و قدیمـی مـیدانیم کـه مردمان باشندۀ اینجا و شرق آن، قسما هندیـان بودند. نامپا- پیروس احتمالا بازتاب دهندۀ عناصر هندی این ساحه باشد، طوریکه پسوند - پیروس شاید مشتق از واژۀ هندی به منظور شـهر یـا قلعه باشد (سانسکریت پور یـا پورا) کـه بسیـار زیـاد مشابه پسوند – کانیش درون معادل پارسی کاپیشا- کینش است. موجودیت هندیـان درون جلگه ها و وادیـهای جنوب هندوکش که تا امروز ادامـه دارد. کوهستانیـها یـا پشۀ های صحبت کنندۀ داردیک (هندو- آریـائی) درون یک نوار وسیع بامتداد کناره های شمالی وادی کابل زندگی مـیکنند. بـه ارتباط نفوذ بیشتر سکائیـان و ایرانیـان دراین منطقه، بطور واضح نام پاروپانیسادای (سرزمـینی کـه در ماورای کوهها واقع هست بنام یوپاریساینا نامـیده مـیشود) نام ایرانی/سکائی داده شده بـه وادی کابل توسط مردمانی هست که ازشمال کوهها آمده اند.

هنر و فرهنگ

حفریـات درون ایران شرقی نشان مـیدهد کـه تسلط هخاان پارسی درون این منطقه باعث تغیرات شگرف درون فرهنگ مادی نشده است، با وجودیکه تغیرات معینی رخ داده است. از سدۀ پنجم ق م بدینسو زبان و خط آرامـی درون تمام قلمرو هخا پارسی مورد استعمال بوده است. این باعث مـیشود کـه مردمان مختلف شرق ازخط آرامـی به منظور نوشتن زبان خویش کار گیرند. درسالیـان بعد از سقوط امپراطوری هخا، آرامـی خطی هست که توسط پارتیـان، سغدیـان و خوارزمـیان استعمال مـیشود. این خط همچنان درون شمالغرب نیم قارۀ هند به منظور نوشتن زبانـهای پراکریت (هندی مـیانـه) بکار مـیرود. این خط درون اینجا بـه متن – خروشتی انکشاف مـیکند کـه برای چندین قرن درون سراسر شمالغرب هند، آسیـای مـیانـه و چین غربی مورد استعمال مـیباشد.

پول رسمـی مروج درون شرق درون دوران هخاها، سیگلوس نقرۀ و داریوس طلائی بوده است. بآنـهم از ذخایر و مخازن متعدد یـافت شده درافغانستان واضح شده هست که نقره غیرمضروب بشمول سکه های یونانی کهنـه نیز وسیعا مروج بوده است. این مخازن شامل خزینۀ مشـهور اکسوس (با حدود 1500 سکه)، از اوایل سدۀ پنجم که تا اواخر سدۀ سوم ق م است. یـافته های دیگر از ذخیرۀ بلخ هست که درون سال 1966 با حدود 150 سکۀ یونانی مربوط بـه دوران قبل از 380 ق م کشف مـیشود. همچنان ذخیرۀ چمن حضوری کـه در سال 1933 با 150 سکه درون کابل بدست مـیآید. درون جنوب و شرق هندوکش درون گندهارای قدیم، پول رایج درون سدۀ چهارم ق م بنام سکه های نقرۀ دارای علامت مشت است. مطابق جو کریب سکه شناس، اینـها درون قسمت اعظم شمال و شمالغرب هند از سدۀ چهارم ق م ببعد رایج بوده و از نمونـه های هندی و یونانی غرب الهام گرفته است.

خزانۀ فوق الذکراکسوس دربرگیرندۀ مقدارهنگفت اشیـای دیگر است. این خزانـه درون 1877 درون شمال آمودریـا در(شمال) بکتریـای قدیم کشف مـیشود. تعداد زیـاد اشیـای آن درافغانستان ضایع شده و یکقسمت کوچک آن بـه موزیم برتانیـه منتهی مـیگردد. این اشیـا عمدتا دارای مشخصات امپراطوری هخا اند، اما اشیـای نیز وجود دارند کـه بازتاب کنندۀ رسوم محلی و نفوذ کوچیـان شمال است. بآنـهم منشای آنـها که تا این اواخر نامعلوم مانده است. حفریـاتی از سال 1977 درون ساحۀ تخت سنگین درون تقاطع دریـاهای وخش و پنج (آمودریـا) درون شمال مرز با افغانستان جریـان دارد. این همان سرزمـین ساکاهیماورگه فوق الذکر است. درون این حفریـات یک معبد زرتشتی فوق العاده محفوظ بدست آمده کـه مربوط گذار سده های چهارم و سوم ق م مـیباشد، اما شامل اشیـای زیـادی هست که مربوط سده های پنجم و چهارم بوده و بطورواضح یـاد آور اشیـای خرانۀ اکسوس است. لذا بسیـار ممکن هست خزانۀ اکسوس درون موزم برتانیـه، از این ساحه منشا گرفته باشد.

بآنـهم این پایـان داستان نیست. در1993، دهقانان محلی بامتداد مسیر فوقانی دریـای پنجشیر (شمالشرق کابل) گنجی را کشف مـیکنند کـه ادعا مـیشود قسمتی از خزانۀ اکسوس باشد. این اشیـا درون واقعیت یـاد آورمواد قبلی خزانۀ اکسوس بوده و مـیتواند قسمتی از گنج اصلی باشد.

در مطالعۀ افغانستان، چیز فوق العاده دلچسپ عبارت از تعداد زیـاد لوحه های طلائی خزانۀ اکسوس با تصاویر واعظان حامل دسته های شاخچه، بارزمـین یـا بارسوم {رامشگران؟} زرتشتیـان است. این واعظان ملبس با شلوار، بلوز و باشلیق بوده و هر کدام حامل یک شمشیر کوچک درون جانب راست ایشان است. این لوحه ها قسمت اعظم اشیـای خزانـه اکسوس درون موزیم برتانیـه و گنج کشف شده درون اوایل سال های 1990 را تشکیل مـیدهد. واعظانی شاخچه بدست بشکل دایروی درون طلا یـا نقره تجسم شده اند. چیز مورد دلچسپ عبارت از لباس مردم تصویرشده است. آنـها بشکل واضح ملبس با لباس سکائی اند، طوریکه از این ساحه درون این قسمت قلمروی ایرانیـان توقع مـیرود. اینـها نیز بگمان اغلب درون آئین وعبادات زرتشتی مصروف بودند. درون اینصورت، رابطه بین زرتشیزم، بکتریـان سکائی، ساکاهای امـیرگائیـان و استعمال نامـهای ویشتاسپ به منظور والیـان هخا درون بکتریـا را قوت بیشتر مـیبخشد. قابل تعجب نیست کـه درسالهای بعدی، بکتریـا بحیث زادگاه زرتشت و قلب مـیهن زرتشتیزم شناخته مـیشود.

مسکونـه های دوران هخاان

باستان شناسی یکتعداد زیـاد ساحات دوران هخا درافغانستان، بخصوص درون شمال کشور را آشکار ساخته است. این عدم توازن درون توزیع ساحات هخا مـیتواند بعلت گسترش کارهای باستان شناسی درون کشور باشد، همچنان مـیتواند نشان دهندۀ یک سطح بسیـار بلند انکشاف اقتصادی درون بکتریـای قدیم باشد. بسیـار خیـالی خواهد بود اگر این طرز استدلال را دنبال کنیم، اما مـهم هست بخاطرداشت کـه پس از سقوط هخاان، بکتریـای قدیم بزودی بـه یک مرکز بسیـاربزرگ و موفق مستعمرۀ (ناقلین) یونانی ها و مقدونی ها تبدیل مـیشود. آنـها با ثروت ذخیره شده مـیتوانند درسالیـان بعدی نفوذ خویش را بالای قسمت اعظم ایران شرقی وشمالغرب نیم قارۀ هند توسعه بخشند.

در مرکز اراکوزیـای قدیم، حدود 3.5 کیلومتر درغرب شـهرکندهار، خرابه های کندهار کهنـه (شـهر کهنـه یـا زول شـهر) واقع هست (شکل 4). حفریـات دراین ساحه درون بین سال های 1974 و 1978 آشکار مـیسازد کـه مسکونـه ها مربوط بـه دوران هخا یـا قبل از آن است. این ساحه دربرگیرندۀ مساحت 600 درون 1100 متر بوده و توسط استحکامات عظیم احاطه شده است. درون مرکز آن یک ارگی 100 درون 200 متر قراردارد (اصلا بـه بزرگی دو چند) کـه هنوزهم بلندی آن بحدود 30 متر، با برجهای دایروی درون کنجها مـیرسد. درون پای ارگ، باستان شناسان دو لوحه ایلامـی هخا را مـییـابند کـه قابل مقایسه با یـافته های مرکز هخا درون پرسیپولیس بوده و مربوط بـه اواخر سده های ششم و اوایل پنجم ق م مـیباشد. لذا شکی وجود نمـیماند کـه اینجا پایتخت اراکوزیـای هخاان بوده و مطابق پلینی دارای عین نام همانند دریـای نزدیک آن و ناحیۀ ماحول آنست.

یکی از مظاهردلچسپ کندهار کهنـه منشای آنست. مراحل قبلی دربرگیرندۀ سفالی هست که مطابقت بـه یـافته های دوران 6  و 7 درون مندیگک مجاور است. بعلاوه، مـهندسی استحکامات اولیـه و ارگ کندهار کهنـه مشخصاتی را نشان مـیدهد کـه قویـا با ساحات دیگر حصص شرقی فلات ایران رابطه دارد (نسبت بـه غرب ایران). بخصوص ارگ، با برجهای دایروی نشاندهندۀ عنعنات ایرانیـان شرقی است. یک ارگ قابل مقایسه بارتفاع حدود 36 متر درون نادعلی (در تپه های سرخ داغ)، درون سیستان افغانستان یـافت شده است. این ساحه مربوط بـه عین دوران درون مراحل اولی کندهارکهنـه است، طوریکه از یـافته های سیرامـیکی نتیجه مـیشود. بعلاوه، حتما درک کرد سفالی سرخ داغ و مراحل پائینی کندهارکهنـه و سفالی مندیگک 6 و 7 هیچگونـه افزار یـا علایمـی ندارند کـه با عنعنات ایرانیـان غربی ربط داشته باشد. بعوض، کاشی های وجود دارد کـه نشان دهندۀ شباهت با افزارهای سرزمـینـهای شمال است، طورمثال کاسه های استوانۀ – مخروطی.

تسخیرافغانستان توسط هخاان پارسی ضرورتا باعث تغیرات فوری و موثر درون مـهندسی وعنعنات سفالی نگردیده و کندهارکهنـه و نادعلی هنوزهم مربوط بـه دوران اوایل هخاان است. بآنـهم دراینجا ساحات زیـادی وجود دارد کـه بطور واضح خصوصیـات هخا دارد، باوجودیکه آنـها احتمالا مربوط بـه تاریخ های بعدی نسبت بـه سبک ساختمان "ایرانیـان شرقی" باشد. یکی ازاینـها دهانۀ غلامان درسیستان ایران است. دربین 1962 و 1965 کاوشگران ایتالوی نچندان دور از مرکز منطقوی زابل یکتعداد ساختمانـهای خشت خام را پیدا مـیکنند کـه مـهندسی آنـها بطور واضح خصوصیـات هخا دارد. طورنمونـه، تعمـیرشماره 3 کـه اندازۀ آن 54.3 درون 53.2 متر بوده و متشکل از یک حیـاط احاطه شده با چهار ستون ایوانی است. درون کنجها، اتاقهای بسته و زینـه ها قرارداشته و مدخل ساختمان بامتداد سمت جنوب است. دیوارها از گِل پخسه دربالای تهدابهای سنگی ساخته شده است. سفالی این ساحه نشاندهندۀ یکتعداد افزاری هست که بـه انواع ایرانیـان غربی ربط دارند.

ساختمانـهای مشابه درون دهانـه- غلامان درون شمال افغانستان درون آلتین- 10 نزدیک بلخ پیدا شده است. این بقایـا متشکل از دو ساختمان است: "قصرتابستانی" (55 در80 متر) با یک ستون ایوانی درون چهارجانب و یک تعمـیر مربعی (36 درون 36 متر) متشکل از یکتعداد اتاقها با یک حیـاط درون وسط. هر دو ساحه نشان مـیدهد کـه در دوران هخا هر دوعنعنۀ بومـی "شرقی" و نفوذی "غربی" درون مـهندسی و کاشی فعال بوده است.

بغیر از آلتین- 10 ساحات متعدد دیگری درشمال افغانستان وجود دارد کـه مربوط بـه دوران هخاان است. یک ساحه کـه دقیقا درون نیمۀ هزارۀ اول ق م مسکون بوده، بلخ هست (شکل 5). اما پژوهش های باستان شناسی مقدار کمـی از سابقۀ قدیمـی آنرا آشکار نموده است. درون دوران هخا، این احتمالا یک قلعه تقریبا دایروی بقطر 1200/1000 متر با یک ارگ درجنوبشرق بوده است. درون قسمت دورتر شرق آن، بامتداد دامنـه های کوههای بدخشان، شبکه های وسیع آبیـاری یـافت شده کـه نشان دهندۀ کثرت نفوس درون دوران هخا و قبل از آن است.

ساحات نیمۀ هزارۀ اول ق م درشمالشرق امپراطوری هخا بسهولت ازطریق سفالی آنـها قابل شناخت هست که شامل فیصدی بلند ظروف چرخکاری استوانۀ – مخروطی است. این ظروف تاریخچۀ طولانی دراین نقطۀ جهان داشته و مربوط بـه اواخرهزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق م است، وقتی آنـها شروع بـه تعویض سفالی دستی رنگی دوران یـاز-1 د. ظروف استوانۀ – مخروطی نیز یـافت شده است؛ باوجودیکه تعداد آن کم هست (درسرخ داغ و دهانۀ غلامان و در مندیگک). اینـها درون غرب دشتهای ایران یـافت نمـیشوند.

فصل هشتم – یونانی ها

تا زمان هخاان، مردمانی کـه در وادیـها و جلگه های افغانستان زندگی مـید بطورنسبی از آنچه درون ایران غربی و شرق نزدیک رخ مـیداد، درون امان مانده و نفوذ خارجی عمدتا از شمال منشا مـیگرفت. حتی درون دوران پارسیـان، ولایـات شرقی که تا اندازۀ زیـادی از انکشافات فرهنگی درون غرب دور مـی ماند. درون آنجا نیز تغیراتی صورت مـیگیرد، اما مـیتوان تردید کرد کـه مردم محلات از موجودیت شاه بزرگی درون دوردست پارس با خبر بوده باشند. مردم مطابق بـه عنعنۀ خویش بـه ساخت و استعمال ظروف استوانۀ – مخروطی ادامـه مـیدهند. حتی ادارات محلی شاید از آنچه قبلا وجود داشت بسیـارمتفاوت بوده باشد. حاکمـیت هخاان بر بنیـاد نمایندگان قدرت استوارمـیباشد. حاکمان محلی کـه غالبا شمالی و اولادۀ سکائیـان بودند به منظور نسلها بـه کنترول سرزمـین ها ادامـه مـیدهند، درحالیکه هخاان را آقایـان دوردست خویش مـیشمارند. درون مجموع، زندگی طوری پیش مـیرود کـه در طول سده ها جریـان داشته است.

تمام اینـها درون اواخر سدۀ چهارم ق م با آغاز یک عصر جدیدی کـه در آن یونانیـها و فرهنگ یونانی بشرق گسترش مـییـابد، تغیرمـیخورد. حاکمان جدید، بیگانگانی بودند کـه هیچگونـه دانش و فهم فرهنگ ایرانی را نداشتند. اینـها یونانیـان بوده و سایرین همـه بربریـان بودند. یونانیـها کـه بزودی برجوامع مسکون فلات ایران تسلط مـییـابند، بسرعت فاصله بین زندگی مس و کوچیگری را وسیع مـیسازند. حفریـات، یک تغیر سریع درون عنعنۀ سفالی و معرفی انواع غربی را نشان مـیدهد. توسعۀ هیلینیزم (یونانیگری) با ظهورقدرت یک شـهزادۀ جوان دردوردستهای مقدونی آغازمـیشود.

در بهار 334 ق م، الکساندر شاه 22 سالۀ مقدونی با یک ارتش حدود 20 هزار نفری هیلیسپانت (دردانیل) را عبور نموده و به کاری اقدام مـیکند کـه یکی از جسورترین و موفق ترین کمپاینـها درون تاریخ نظامـی مـیگردد. او درون سالیـان بعدی ارتشـهای هخاان پارسی را شکست مـیدهد کـه توسط شاه شاهان، داریوش 3 کودومانوس فرماندهی مـیشود. بعد از سوختاندن قصرهای پرسیپولیس و دریـافت جسد داریوش 3 درون شرق تهران فعلی، او بالاخره درون خزان 330 ق م بـه افغانستان امروزی مـیرسد. او با مارش نمودن از طریق غرب، جنوب و جنوبشرق کشوردر زمستان 329/330 ق م بـه وادی کابل مـیرسد. او کوههای هندوکش را درون بهار بعدی عبور نموده و بطور کاملا غیرمتوقعانـه، خود را آقای شمال بکتریـان مـیسازد. درون دو سال متوالی، شـهر بکترا مرکز عملیـات او درون سرزمـینـهای آنطرف آمودریـا درون ترکمنستان، ازبکستان و تاجکستان امروزی مـیباشد. دشمن عمدۀ او رهبر سکائیـان محلی، سپیتامـینز هست که قرارگاه او درون جلگه های قراقوم قراردارد. این مرد بالاخره شکست مـیخورد، اما موقعیت مـهم او درون شمالشرق امپراطوری هخا قبلی، حتی بعد از مرگش را مـیتوان از این حقیقت اندازه گرفت کـه ش، اپاما درون سالیـان بعدی با سیلیوکوس، جنرال الکساندر ازدواج مـیکند.

الکساندرتا دوردست های سیردریـا بـه پیش مـیرود، جائیکه او یک شـهربنام ایشکاتا الکساندریـه بنیـاد مـینـهد، نچندان دور از خجند فعلی و نچندان دور از سایروپولیس کـه حدود 200 سال قبل سلف او، کوروش بزرگ هخا بنیـاد نـهاده بود. درون اینجا کوروش بزرگ و الکساندر بزرگ، شمالشرق ترین مرزهای امپراطوری های خویش را ایجاد مـیکنند.

بالاخره درون تابستان 327 ق م الکساندر بازهم کوههای هندوکش را عبورمـیکند، درون اینزمان از شمال بجنوب. او وقتی بـه وادی کابل مـیرسد، فتوحات خویش را با حرکت بشرق (بامتداد دریـای کابل) بطرف وادی اندوس و ماورای آن ادامـه مـیدهد. او فقط زمانی توقف مـیکند کـه سربازان او از پیشرفت بعدی انصراف مـیکنند. دریـای هیفاسیس (بیـاس) درون پنجاب شرقی نشانۀ دورترین قلمرو فتوحات الکساندر بوده، درون اواخر 326 ق م ارتش یونانی/مقدونی برگشت نموده و مارش طویل بطرف خانـه را آغاز مـیکنند. بالاخره الکساندر درون بهار 324 ق م بـه پرسیپولیس برمـیگردد کـه 6 سال قبل آنرا ترک گفته بود. او در323 ق م درون بابلیون مـیمـیرد.

برای مقصد این کتاب، کمپاین های الکساندراهمـیت بزرگی دارد. ارتش الکساندر توسط صفوف وسیعی ازجغرافیـه نگاران، نبات شناسان، مورخین، زندگینامـه نویسان وغیره همراهی مـیشود. آنـها یک ذخیرۀ عظیم معلومات درون بارۀ کمپاین، اراضی و مردمانی جمع آوری مـیکنند کـه مقدونیـها بآنـها مواجه مـیشوند. باینترتیب یکمقدارمعلومات قابل توجه درون بارۀ سرزمـینـها و مردمانی فراهم مـیشود کـه حالا بنام افغانستان نامـیده مـیشود.

ارتش هخاان

جنگ نـهائی و سرنوشت ساز بین مقدونیـها و پارسیـان درون شمال بین النـهرین درون گاگامـیلا دراول نومبر331 ق م بوقوع مـیپیوندد. نظم جنگی ارتش پارسی، طوریکه توسط نویسندگان قدیمـی ارائه شده، نشاندهندۀ اینستکه ولایـات شرقی امپراطوری بعلاوۀ سرزمـینـهای دیگر"سکائیـان" مانند کاپادوکیـا و ارمـینیـا فراهم کنندۀ قسمت اعظم قوتهای سواره بوده هست که درجناحهای ارتش جابجا شده بودند. زندگینامـه نگاران تذکرات خاصی ازبکتریـانـها، اراکوزیـانـها، ساکاها و سکائیـان (!) دارند. آنـها ملبس با شلوارها، تونیکها و باشلیق کـه سرهایشان را مـیپوشاند و مسلح با کمان های مرکب، شمشیرهای کوتاه و تبرزین های جنگی، تهدید عظیم و ترسناکی را بمقابل ارتش مقدونی ایجاد مـیکنند.

جدا ازاین، زندگینامـه نگاران الکساندربزرگ همچنان ترکیب قطعات افغانستان را شرح مـیدهند. آرین یکی از زندگینامـه نویسان الکساندر مـیگوید کـه والی هخا بکتریـا بنام بیسوس فرماندۀ عمومـی بکتریـانـها، سغدیـانـها وهندیـان "هم مرز بکتریـان ها" را بعهده داشت. او همچنان معلومات مـیدهد کـه "ساکاها" توسط شخصی بنام مائیسیس رهبری شده و به قطعات بیسوس مـی پیوندد. گروههای دیگری کـه درآن سربازان افغانستان امروزی شامل بودند، برسانتیس والی اراکوزیـا و درنگیـانا مـیباشد. مطابق آرین، او اراکوزیـان و "کوهیـان هندی" را رهبری مـیکرد. چون بارسانتیس کنترول درنگیـانا را نیزبعهده داشت، مـیتوان با اطمـینان فرض کرد کـه سربازان سیستان فعلی نیز باو پیوسته است. بالاخره ما درون بارۀ والی ساتیبارزانس مـیخوانیم کـه فرماندۀ سربازان ولایت خویش یعنی آرییـا، اطراف هرات فعلی را بعهده داشت.

باینترتیب واضح مـیشود کـه در اواخر سدۀ چهارم ق م سه مقام عالی هخا درون افغانستان امروزی بنام های والیـان (ساتراپ) بکتریـا، اراکوزیـا/درنگیـانا و آرییـا وجود دارد. مراکز آنـها مربوط بـه نواحی اطراف بلخ فعلی درافغانستان شمالی، نواحی کندهاردرافغانستان جنوبی و ماحول هرات درافغانستان غربی است. لذا این وضع از اواخر سدۀ ششم ق م بسیـار فرق مـیکند کـه فقط والیـان بکتریـا و اراکوزیـا درون کتیبۀ بیستون بحیث دو مقام عمدۀ هخاان دراین قسمت قلمرو درج شده اند.

بیسوس آخرین والی هخا بکتریـا

ترکیب سه قطعه، معلومات دلچسپی درون اختیـار ما قرار مـیدهد کـه روشنائی زیـادی بالای دانش ما از منابع اولیۀ دوران هخا مـیاندازد. مـهمترین قطعۀ افغانستان بدون شک مربوط بیسوس بکتریـاست. او فرماندۀ بکتریـان های خویش، سربازان سغدیـا (بامتداد دریـای زرافشان درشمال بکتریـا) و"هندیـهای هم مرز بکتریـان" مـی باشد. از مورد آخری و سایر منابع روشن مـیشود کـه هندیـان آنسوی هندوکش درون وادی کابل یـا جوار آن زندگی مـید. آنـها حتما عین (هندیـان) گندهاریـان و دادیکای با تجهیزات بکتریـان (سکائیـان) باشند کـه توسط هرودوتس بحیث قسمتی از ارتش سیرسیس بمقابل یونان درون اوایل سدۀ پنجم ق م درج شده است.

بیسوس بطورآشکارمـهمترین والی "شرق" بوده است. اوی هست که بعد از مرگ داریوش سوم خود را جانشین و شاه اعلام مـیکند. او خود را ارتاسیرسیس 4 نامـیده و تاج شاهی و لباس شاهی شاهان هخا پارسی را مـیپوشد کـه نشاندهندۀ همت بلند او است. زندگینامـه نویس دیگر الکساندر بنام کورتیوس، صفوف وسیع حامـیانی را ارائه مـیکند کـه بیسوس مـیتواند درمبارزه خویش بمقابل الکساندرداشته باشد: سغدیـان، داهای (یک گروه سکائیـان درون شرق بحیرۀپین)، مساگیتای (سکائیـان جنوب بحیرۀ ارال)، ساکاها (سکائیـانی ظاهرا درشمال و شرق بکتریـا) و هندیـان. واضح هست که بیسوس بعد از مرگ داریوش 3 بحیث رهبرسرزمـین های شمال شرقی امپراطوری هخا (قبلی) مدنظراست. باینترتیب قلعۀ بکترا، بلخ فعلی بطور آشکار مرکز عمدۀ حاکمـیت هخاان درون سرزمـین های شمالشرق امپراطوری پارسیـان بوده است. کنترول آشکار هندیـان مسکون درون جنوب هندوکش نیز بدین معنی هست که او بر مسیر ستراتژیک ایران ازطریق کوهها بـه وادی کابل و جلگه های اندوس تسلط داشته است.

ساکاهای بدخشان

موقعیت مائیسیس و ساکاهای او نیز بسیـار دلچسپ است. مطابق آرین، این ساکاها بحیث تابعین والی بکتریـان بـه بیسوس نمـی پیوندند، چون اینـها مکلفیت مستقیم بـه مقابل شاه پارسیـان دارند. این نشان مـیدهد کـه این ساکاها یک گروه نسبتا مستقل ادارۀ محلی پارسیـان را تشکیل مـیدهد. بعد اینـها کی بودند؟

هخاان تمام سکائیـان را بنام ساکا نامـیده است، درحالیکه یونانیـها تقریبا درون تمام موارد نام سکائیـان را ترجیح داده اند. مورد استثنا، ساکاهای امـیرگائیـان هیرودوتس و ساکاهای اند کـه در زندگینامـه نویسان الکساندر درج شده اند. هیچ شکی وجود ندارد کـه هر دو گروه ساکا یکی بوده وهمان ساکا هیماورگه یـا "ساکاهای استعمال کنندۀ هاوما" منابع هخا اند کـه خصلت متمایز و ظاهرا زرتشتی آنـها فوقا بحث گردید. مطابق زندگینامـه نویسان الکساندر، این ساکا ها شامل (بغیر از مائیسیس) دو رهبر بسیـار قدرتمند دیگر اوکسیـارتیس و سیسی مـیتریس است. قرار معلوم آنـها درون شمال آمودریـا بامتداد مرزهای فعلی ازبکستان و تاجکستان درون شمال شرق بکتریـا و دور از صحراها و دشت های شرقپین (محل زندگی سکائیـان "جلگه ها") زندگی مـید. ساکاها یک مقاومت سخت درون مقابل مقدونیـها ایجاد مـیکنند. اما اوکسیـارتیس بعد ازتسلیمـی، بحیث والی الکساندر درون پاروپانیسادای درون ساحۀ کابل فعلی نصب مـیشود. او این مقام را آشکارا بعلتی بدست مـیآورد کـه الکساندر او را بحیث شخص مطمئین با تماس های ضروری به منظور محافظت این ساحه درنظر مـیگیرد؛یکه حتما مقدونی ها را از عقب درون جریـان کمپاین بقابل هندیـان محافظت کند. الکساندرهمچنان رکسانـه ( او) را عروسی مـیکند کـه او مادر پسر بعد از مرگ الکساندر شده و او را نیز الکساندر مـینامد.

هندیـان و اراکوزیـان هخا

شخصیت مـهم دیگر بارسانتیس والی اراکوزیـا و درنگیـانا مـیباشد. او نتنـها فرماندۀ اراکوزیـان و سربازان درنگیـانا، بلکه همچنان کوهیـان هندی است. هویت این هندیـان نامعلوم است. اینـها شاید درون شرق و شمالشرق اراکوزیـای قدیم بامتداد مرز های فعلی افغانستان و پاکستان زندگی مـید، احتمالا درون سرزمـینی کـه توسط هیرودوتس و منابع هخا بنام ستاگیدیـا نامـیده شده است. اینـها شاید با "هندیـان اینطرف اندوس" یکی باشند، جائیکه بارسانتیس پناهنده مـیشود، وقتی قلمروی او توسط الکساندر مورد حمله قرار مـیگیرد.

مجاورت مردمان "هندی" با اراکوزیـا درون زمان الکساندر درون کتاب آرین بنام اناباسیس الکساندر نیز بازتاب یـافته است. او مـیگوید، چطورمـهاجمـین مقدونی درون بین اراکوزیـا و وادی کابل، بالای "هندیـان مجاور اراکوزیـان" حمله د. آشکار هست مردمانی کـه منحیث هندیـان درنظرگرفته شده اند درجوار قلب اراکوزیـای قدیم زندگی مـید. خصلت تقریبا هندی مرغزار کندهارکه درون فصل قبلی تشریح شد تفصیلی هست که بازهم بآن برمـیگردیم، وقتیکه اینقسمت افغانستان فعلی درون سدۀ سوم ق م بخشی ازقلمروی هندیـان موریـا ها قرار مـیگیرد.

لذا قلمروی قدرت بارسانتیس ازدلتای هلمند درسیستان فعلی که تا سرزمـینـهای مرزی هندیـان درشرق وسعت داشته کـه دربرگیرندۀ تمام افغانستان جنوبی فعلی است. درون پهلوی آن، زندگینامـه نگاران الکساندرمـیگویند کـه دوقبیله درقسمت جنوبی پنجاب درپاکستان فعلی، به منظور اراکوزیـان باج مـیپرداختند. مـیکانیزم دقیق آن غیر واضح است، اما بسیـار زیـاد ممکن هست اراکوزیـان (سکائی) پیشرو یـا حد اقل والی هخا پارسی آنـها یکمقدارکنترول بالای قسمتهای مـیانـه وادی اندوس داشتند.

سرزمـین های افغانستان درون زمان الکساندر

زندگینامـه نویسان الکساندر جزئیـات متعددی درون بارۀ مردم و کشورافغانستان فعلی بدست مـیدهند. اینـها نشان مـیدهند کـه قوتهای نظامـی عمده مردم بکتریـا و اراکوزیـا متشکل از سربازان سواره است. زندگینامـه نویسان مـیگویند وقتی بیسوس درمقابل الکساندرمقاومت مـیکند، توسط 8 هزار سوار پشتیبانی مـیشود. همچنان سواره ها بودند کـه ساتیبارزانس والی ارییـا را (پس از تسلیمـی اولی) بهنگام شورش بمقابل الکساندرهمراهی مـید. بسیـاربعد تردرهند نیز، سوارکاران اراکوزیـا و پاروپانیسادای ارتش الکساندررا تقویـه د. آرین مـیگوید درهند نیز، سواران ارتش الکساندر توسط سوارکاران بکتریـا، سغدیـا، اراکوزیـا، درنگیـانا، ارییـا و پارتیـا تقویـه مـیشدند. از اینکه مقدونی ها این ایرانیـان را بحیث دوستان یـا اسرا بخاطر تضمـین برخورد خوب مردم شان خوش آمدید گفتند یـا نـه، مـیتواند یک مسئله اضافی باشد.

استعمال وسیع اسپ توسط مردمان مقابله کننده با الکساندردرجنوبغرب افغانستان بازتاب یـافته است. دراینجا الکساندر و مقدونیـان با مردمـی ملاقات مـیکنند کـه زندگینامـه نویسان آنـها را اریـاسپوی یـا اریماسپوی مـیخوانند. اینـها همچنان بنام ایورگیتای "ولینعمتان" یـاد مـیشوند. مطابق زندگینامـه نویسان، کوروش بزرگ این عنوان را وقتی بآنـها اعطا مـیکند کـه او را درجریـان کمپاین "سکائیـان" نجات مـیدهد. مطابق آرین، آنـها خود را طوری اداره (حکومت) مـید کـه با مردمان دیگراین منطقه کاملا متفاوت بود. طبیعت خاص این گروه یکجا با این حقیقت که، آنـها بنحوی با کمپاین "سکائیـان" ربط دارند، قویـا دلچسپ است. این مـیتواند نشان دهد آنـها شاید اولادۀ سکائیـانی باشند کـه در اوایل هزارۀ اول ازطریق دهلیزهرات باین ساحه مـهاجرت کرده و برای سده ها خصوصیـات خود را نگهداشته اند. اگر نام آنـها درست گرفته شده باشد، دربرگیرندۀ واژه ایرانی "اسپ" بوده و شاید نشان دهندۀ اهمـیت اسپ به منظور اراکوزیـان و منشای سکائی آنـها باشد.

درغرب وجنوب افغانستان، الکساندرازطریق یکتعداد مسکونـه های شـهری عبور نموده است. اینـها شامل ارتکوانا پایتخت ارییـا (همچنان بنام الکساندریۀ ارییـا خوانده شده است)؛ فرا یـا فرادا کـه مجددا بنام پروفتازیـا (الکساندریـه)، مرکزعمده درنگیـانا (احتمالا نزدیک فراه فعلی) نامـیده شده؛ و (الکساندریـه در) اراکوزیـا، مرکز ولایت حامل عین نام (کندهارکهنـه) مـیباشند. نظر بـه اسناد، واضح هست که این محلات، مراکزمحلی قدرت هخاان پارسی بودند.

معلوم نمـیشود کـه الکساندر مشکلات زیـادی درتسخیرافغانستان جنوبشرقی داشته باشد. دایودوروس یکی از زندگینامـه نگاران الکساندر مـیگوید به منظور الکساندر فقط چند روز دربرگرفت که تا کنترول خویش را درآنجا مستقرسازد. مقدونیـها مدت زیـادی درون اراکوزیـا اقامت نمـیکنند، اما یک مقام یونانی بنام مـینون را با یک گارنیزون قوی 4 هزار پیـاده و 600 سوار درون آنجا مـیگذارند. قوت گارنیزون بدون شک نشان دهندۀ اهمـیت ستراتژیک مرغزار(واحه) کندهاراست. اهمـیت آن چند سال بعد، وقتی روشن گردید کـه یکقسمت بزرگ ارتش مقدونی با فیل های خویش از وادی مـیانـه اندوس و از طریق اراکوزیـا بـه پرشیـا مارش مـیکند کـه توسط جنرال مورد اعتماد الکساندر بنام کراتیروس رهبری مـیشود. درحالیکه خود الکساندر بهمرای یکتعداد سربازان خویش مسیربمراتب مشکل جنوبی از طریق دشتهای بلوچستان را درپیش مـیگیرد.

الکساندر کـه درخزان 330 ق م از کندهاربطرف شمالشرق بـه وادی کابل مارش مـیکند، جنرال رابرتس بامتداد همـین مسیر درون تابستان 1880 از کابل به منظور نجات کندهارمـیشتابد. زندگینامـه نگاران مشکلاتی را تشریح مـیکنند کـه سربازان الکساندر درون مسیر500 کیلومتری مارش خویش متحمل مـیشوند. سربازان بالاخره بامتداد کناره های جنوبی هندوکش (که آنرا قفقازمـینامند) مـیرسند. دراینجا، درتقاطع دریـا های پنجشیر وغوربند نزدیک چاریکار فعلی، الکساندر دوباره مرکز کاپیسا (الکساندریـه ققفاز یـا اسکندریـه زیرقفقاز)، کاپیشا- کانیش کهنـه هخاان را بنیـاد مـینـهد.

دربهار329 ق م الکساندر و ارتش او ازنشیب های شمالی هندوکش بجلگه های بکتریـای قدیم سرازیرمـیشود. دشمن او بیسوس کشور را ترک گفته، بـه شمال فرار نموده و الکساندر سرزمـین را اشغال مـیکند. زندگینامـه نگاران الکساندر از موجودیت سه شـهرمـهم یـاد آوری مـیکنند: دراپساکا، اورنوس و بکترا. موقعیت بکترا واضح است، اما تشخیص دو شـهر دیگرهنوز نامعلوم است. درون خود بکترا نیز مقاومت قابل توجهی بمقابل الکساندرصورت نمـیگیرد. همانند سایرحصص افغانستان فعلی، شکست والی هخا بمعنی پایـان حاکمـیت پارسیـان مـیباشد. هیچ نوع حکومت محلی وجود نداشت کـه برای پارسیـان وفادار بماند. حاکمان محلی بکتریـا کـه بنام "هایپارش" یـاد مـیشدند توسط الکساندر(درمجموع) بنام سیلوگوس نامـیده شدند. هیچ سندی وجود ندارد کـه این هایپارش ها مخالف حاکمان جدید خویش باشند. شکی وجود ندارد کـه آنـها امـیدواربودند حالت آنـها تغیرننموده وآنـها مجبوراند سند تابعیت خویش را بـه سلطان (دوردست) دیگری بفرستند.

وضع درسرزمـین های "مسکون" افغانستان شمالی از آنچه درسرزمـینـهای شمال آمودریـا بوقوع مـیپیوندد کاملا فرق مـیکند، جائیکه الکساندربرای دوسال یک جنگ ویرانگر بمقابل حاکمان محلی وغارتگران سکائی از دشت های بامتدادپین را براه مـیاندازد. مقدونیـها مردم محلی را بـه وحشت و ارعاب مـیاندازند. خشونت این مبارزه توسط تنظیمات سیـاسی کاملا متفاوت این سرزمـین ها برانگیخته مـیشود. درون جلگه های افغانستان شمالی فعلی، حاکمان محلی کـه ثروت خویش را بربنیـاد تولیدات زراعتی استوارساخته بودند، مردم را کنترول مـید. صلح و آرامش بمفاد همـه بوده و هایپارش تحت کنترول بسیـار دور از شاه هخا و نمایندگان آنـها قرارداشت. مردم شمال آمودریـا، بمقدارکم تابع زراعت بودند. دامداری بسیـار اهمـیت داشته وتعداد زیـاد مردم هرموسم با گلۀ خویش ازجلگه ها بـه کوهها کوچ مـید. آنـها درمجاورت سکائیـان کوچی واحتمالا عشایر ایشان زندگی مـید کـه باشندگان دشتهای قراقوم (ریگ سیـاه) و قزل قوم (ریگ سرخ) بودند. این سکائیـان درطول دو سده، یک تعادل محتاطانـه با هخاان پارسی را نگهداشته بودند. آنـها شاه پارسی را بحیث حاکم خود مـی شناختند، اما درسایرموارد، آنـها درون صلح نسبی قرارداشتند. سقوط هخاان پارسی و آمدن الکساندرتمام اینـها را تغیرمـیدهد. الکساندربرنامـه نداشت که تا ایرانیـان و سکائیـان شمال آمودریـا درصلح زندگی کنند. اوبطورآشکارفقط با شناسائی محض حاکمـیت خویش راضی نبوده و نتیجۀ آن ادامۀ یک جنگ ظالمانـه بوده است.

جانشینی الکساندر

بهنگام مرگ الکساندربزرگ دربابلیون درجون 323 ق م یک سلسله جنگها دربین دیـادوکوی بوقوع مـی پیوندد: جنرالان و مقامات عالی ارتش الکساندرکه ادعای مـیراث الکساندر را داشتند. این مبارزات بطورجدی قدرت امپراطوری مقدونی را زیر سوال مـیبرد. بآنـهم نباید فراموش کرد کـه حتی قبل از مرگ الکساندر، موجودیت مقدونیـان درون ولایـات هندیـان کاهش یـافته و تقریبا نابود شده و در ایران شرقی، ناقلین یونانی و مقدونی شورش نموده و به برگشت بخانـه های خویش شروع مـیکنند. درواقعیت، قسمت اعظم ایران شرقی بهنگام مرگ الکساندر درون یکحالت بحرانی قراردارد. این یک مـیراث نامعلومـی هست که الکساندربه جانشینان خود باقی مـیگذارد.

تعداد ناقلین درشرق بسیـارزیـاد مـیباشد: دربکتریـا بـه تنـهائی، الکساندرحدود 13500 سربازیونانی و مقدونی را مسکون ساخته بود، دراراکوزیـا حدود 4600 مرد، بدون دنباله روان قرارگاه و سایرین. ازمنابع بطورروشن معلوم مـیشود کـه اکثریت ایشان مـیخواستند بخانـه برگردند. آنـها علاقه نداشتند درقلمروی وسیع ایران شرقی و جنوب آسیـای مـیانـه دربین "بربریـان" زندگی نمایند کـه نمـیتوانستند حتی بـه یونانی صحبت کنند. منابع قدیمـی مـیگوید، بهنگام مرگ الکساندر، ناقلین یونانی/مقدونی شورشی درون بکتریـا و نواحی مجاورتوانستند یک ارتش 23 هزارنفری جمع آوری کنند. چنین یک ارتش بزرگ تهدید جدی بـه رهبران مقدونی دربین النـهرین بوده و هم بدین معنی بود کـه اکثریت ناقلین یونانی/مقدونی درون شرق مـیخواستند بخانـه خویش مارش کنند. یکقسمت بزرگ فتوحات الکساندر درحال تخلیـه قرار داشت. اقدام فوری ضروربوده و پیردیکاس کـه بحیث نایب السلطنـه و وارث الکساندرعمل مـیکند جنرال دیگری بنام پیتون را فرمان مـیدهد کـه با 20 هزار نفربطرف شرق مارش کند. پیتون موفق شده و بالاخره ناقلین شورشی شرق را شکست مـیدهد. شورشیـان مجبورمـیشوند اقامت کنند، باوجودیکه واضح هست اکثریت ایشان هرگز آرزوی برگشت بخانـه خویش را از دست نمـیدهند.

باوجود این حوادث، والیـان یونانی/مقدونی درایران شرقی بحیث یک قوت قدرتمند درون مبارزه دوامدارقدرت باقی مـیمانند. آنـها در317 ق م با جمع آوری یک ارتش 6500 نفری، پیتون را شکست مـیدهند کـه دراینزمان حاکم ماد مـیباشد. یکسال بعد والیـهای شرقی بازهم جنگی براه مـیاندازند، درون اینوقت یکجا با ایومـینیس بمقابل انتیگونوس مقدونی؛ درجنگ پاریتاسینی (ایران غربی)، والیـان اراکوزیـا، ارییـا و درنگیـانا، بکتریـا و وادی کابل تماما متحد مـیشوند که تا مقام خویش را حفظ نمایند. اما بطورآشکاراتحاد ناقلین مشکل بوده و سربازانی از پارتیـا و سایرنقاط شمالشرق با انتیگونوس یکجا مـیشود. وقتی والیـان شرقی شکست خورده و انتیگونوس بحیث فاتح بیرون مـیآید، ادعای حاکمـیت عمومـی نموده و یکتعداد والیـان جدید درون شرق تعین مـیکند. بآنـهم او نمـیتواند اوکسیـارتیس والی پاروپانیسادای (وادی کابل) پدر رکسانـه و پدرکلان الکساندر نوزاد را تعویض نماید. با وجودیکه اوکسیـارتیس، ایومنیس را بمقابل انتیگونوس کمک کرده بود، موقعیت او چنان قوی مـیباشد کـه هیچنمـیتواند او را برکنار سازد. او بطور مستحکم درون وسط وعقب کوههای هندوکش سنگرگرفته است. لذا حالت سیـاسی بسیـارناپایدارباقی مـیماند. چیزیکه بدنبال مـیآید، رشد خود مختاری حاکمان محلی و یونانی/مقدونی درشرق است. قدرت مرکزی وجود نداشته و ناقلین زیـادی بخانـه های خود برمـیگردند. سکائیـان شمال، هندیـان شرق و ایرانیـان محلی ادعای موقعیت ازبین رفتۀ خویش را نموده و مـیراث الکساندر درون شرق درحال نابودی مـیباشد.

سرانجام یکی ازافسران الکساندربنام سیلیوپس ازشکست مخالفین عمدۀ یونانی/مقدونی خویش قدرت فلات ایران را بدست مـیگیرد. اوبطورپیروزمندانـه درون 311/312 ق م داخل بابیلون مـیشود. سیلیوبا اپامـه سپیتامـینیس ازدواج مـیکند،یکه مدت زیـادی بمقابل الکساندردرشمال مـیجنگد. باینترتیب سیلیو(که سیلیونیکاتور"پیروزمند" گفته مـیشود) و پسرش انتیو(سوتر "ناجی" گفته مـیشود) بخصوص از نگاه قرابت درون امورات ایران شرقی سهیم مـی شوند. باوجودیکه منابع قدیمـی همـیشـه واضح نمـیباشد، بطوردرست مـیتوان حدس زد کـه سیلیوپس ازاشغال بابیلون درشرق کمپاین مـیکند. اوساختارسیـاسی ولایـات شرقی را درک نموده، والیـان مقررکرده و پالیسی الکساندر یعنی مستقرساختن یونانیـها، مقدونیـها وسایرین را درشـهرهای سبک – یونانی دوباره تقویـه مـید.

بآنـهم موقعیت سیلیوبطورجدی ازطرف غرب توسط دوست قدیمـی اش، پتولیمایس کـه کنترول مصررا بدست آورده و دشمن کهنـه او، انتیـاگوس کـه حاکم اناتولیـه است، مورد تهدید قرارمـیگیرد. لذا قبل ازاینکه سیلیوکارخود را درون شرق بپایـان رساند، او حتما به غرب برگردد. او متعاقبا مجبورمـیشود یک معاهده با هندیـان منعقد کند کـه پس از سده های توسعۀ ایرانیـان بالاخره خود را بامتداد مرز های شرقی قلمروی سیلیومـیرسانند.

موریـاها

ستارۀ درحال صعود هند درون آنزمان چندراگوپتا موریـا مـیباشد. او بنیـاد گذارسلسلۀ موریـان هست که دراواخرسده های چهارم وسوم ق م برقسمت اعظم شمال و مرکز هند فرمان مـیراند. یونانیـها او را بنام ساندرا کوتوس مـیشناسند. سیلیودر303 ق م قبل از اینکه ولایـات شرقی را ترک نموده و بطرف غرب حرکت کند، یک معاهده با چندراگوپتا امضا مـیکند. مطابق منابع، قید مـیشود کـه سرزمـین های گندهارا، پاروپانیسادای (وادی کابل)، اراکوزیـا و گیدروزیـا دربدل 500 فیل درون اختیـار موریـاها قرار گیرد.

مورخ فرانسوی، پاول برنارد مـیگوید کـه معاهده نشاندهندۀ یک عمل انجام شده بوده وهندیـان قسمت اعظم ایران شرقی را اشغال کرده بودند. صرفنظر از اینکه این موضوع حقیقت دارد یـانـه، ممکن هست وضع بمراتب مغلقتر از آن بوده باشد. ساحات کـه دراختیـارموریـا ها قرارمـیگیرد درکنارۀ شرقی فلات ایران، جنوب و شرق کوههای هندوکش واقع است. اینـها بطور آشکاردربرگیرندۀ وادی دریـای کابل، وادی ارغنداب (اراکوزیـای قدیم) وسرزمـینـهای بلوچستان شرقی است. این مناطق عمدتا، شاید بغیر از وادی ارغنداب، دارای جمعیتی بودند کـه بحیث هندیـان شناخته مـیشدند، باوجودیکه سده های زیـادی قسمت اعظم این سرزمـین ها تحت کنترول یک طبقۀ فوقانی ایرانی (یـا ایرانی/سکائی) قرارداشت. بعلاوه، درجریـان سدۀ چهارم عمده ترین سکه مروج درسرزمـینـهای جنوب هندوکش سکه های نقرۀ با مارک مشت هست که منشای "هندی" داشته و نشاندهندۀ وسعت نفوذ فرهنگی نیم قاره هند بالای حصص شرقی امپراطوری هخا مـیباشد. افزایش کنترول موریـان که تا دوردست های شمالغرب یـا دامنـه های هندوکش شاید بازتابی بیشتر از توسعۀ قدرت سیـاسی موریـان بوده وشاید نشان دهندۀ شمولیت آگاهانـه سرزمـینـهای باشد کـه موریـاها آنرا سرزمـینـهای هندیـان دانسته وجمعیت آن هندیـان بوده اند.

درنگاه اول معلوم مـیشود این موضوع یک اصل کاملا جدید قومگرائی باشد. بآنـهم چیز دلچسپ دراین مورد یک اثر سانسکریتی بنام ارتشاسترا مربوط کاتیلیـا و سده های اولیـه عصرحاضر ولی بازتاب دهندۀ معلوماتی از زمان موریـاها است. دراین اثر این مفکوره پیش کشیده مـیشود کـه حاکمـیت یک چکراورتین (حاکم) حقیقی حتما از هیمالیـا درشمال که تا بحرها درجنوب امتداد داشته باشد. منابع مشابه، بعضی اوقات اشاره بـه وخشو(آمودریـا) بحیث مرزشمالی بهارت- ورشـه یـا جمبو- دویپا (هند) دارند کـه درمتنـهای بعدی هندی یـافت مـیشود. لذا غلبه موریـان بر اراکوزیـا و وادی کابل مـیتواند چیزی بیشترازیک توسعۀ محض امپریـالیستی بوده و تبلور یک اندیشۀ موجود دربارۀ سرزمـینـهای باشد کـه بحیث "هندیـان" درنظرگرفته شده است.

نقطۀ بسیـارجذاب اینستکه مرغزارهای کندهار(اراکوزیـا) حتما دراین سرزمـین های "هندی" شامل باشد. من درصفحات قبلی با توجه بـه منابع هخا و قدیمـی گفتم کـه شـهادت برمجاورت "هندیـان" درمرغزارهای کندهاردارد. این نمـیتواند تصادفی باشد کـه درسده های بعدی اراکوزیـا بحیث "هند سفید" شناخته مـیشود. درهرحال، که تا سده سوم ق م سرزمـینـهای کوهستانی شرق اراکوزیـا کـه حالا مسکن قبایل پشتون (ایرانیـان) است، بطورآشکار"هندی" بوده و خود مرغزار کندهار نیز تحت حاکمـیت هندیـان قرارداشته است.

چندراگوپتا درسال 298 ق م توسط بیندوسارا جانشین مـیشود کـه توسط یونانیـها بنام امـیتروخاتیس شناخته مـیشود. او بنوبۀ خود در273 ق م توسط پسرمشـهورش بنام آشوکا جانشین مـیشود (273- 232 ق م). این شاه بخاطر تعدد فرامـین و کتیبه های کنده شده درستونـها و سنگها درسراسرامپراطوری موریـان مشـهورمـیباشد. متن ها بزبان و خط محلی نوشته شده اند.

ازاوایل سالهای 1930 یکتعداد این متنـها درافغانستان یـافت شده است، باوجودیکه دریک سبک "مجلل" کمترنسبت بـه نیم قاره اجرا شده است. اولین اینـها یک متن پراکریت (هندی مـیانـه) درخط آرامـی و با توضیحات آرامـی هست که دربالای یک صفحۀ سنگی کنده شده ودرسال 1932 درنزدیکی پل درونته (نزدیک جلال آباد) یـافت شده است. متن های بیشترآشوکا، با زبان و خط آرامـی در1969 و 1973 درون بالای یک صفحۀ سنگ درون وادی لغمان (حدود 10 کیلومترشمالغرب تقاطع آن با دریـای کابل) کشف مـیشود. یک کتیبه دو زبانـه یونانی- آرامـی (کندهار1) در1958 دربالای یک تخته سنگ بزرگ درون شمال کندهارکهنـه (درجنوب افغانستان) یـافت مـیشود (شکل 6). متن دیگرموریـان، فقط دریونانی و نقش شده دربالای یک قطعه سنگی نیزدرکندهاردر1963 یـافت مـیشود. این قطعه سنگ احتمالا بخشی از یک یـادگاربسیـاربزرگ باشد، شاید دربرگیرندۀ تمام چهارده فرمان عمدۀ سنگی آشوکا. متن دیگرنوشته شده درخط آرامـی اما با مضمون آرامـی- پراکریت درعین سال درون کندهاریـافت مـیشود. لذا دروادی دریـای کابل، موریـا ها خط وزبان آرامـی را باضافۀ زبان پراکریت بکارمـیبرند. آنـها دراراکوزیـا زبان و خط یونانی، زبان وخط آرامـی، و مخلوط زبان آرامـی- پراکریت استعمال مـیکنند. بعبارۀ دیگر، یونانی فقط درون اراکوزیـا بکارمـیرود درحالیکه آرامـی و پراکریت درون هردو محل استعمال مـیشود.

درمتن ها اشارات زیـادی دربارۀ مردمان شمالغرب امپراطوری موریـان بشمول یـاوانا ها (یونانیـها) و کمبوجا ها وجود دارد. نام یـاوانا، واژه ایکه ازنام آیونیـا بامتداد سواحل شرقی ایجیـان مشتق شده بطور واضح اشاره بـه نفوس یونانی ایران شرقی است؛ کتیبه های پارسی باستان هخا دراینمورد اشاره بـه یـاونا دارد.موجودیت یونانیـها درون اراکوزیـا درون سدۀ سوم ق م با وجودیکه ظاهرا تحت کنترول عمومـی موریـان بودند، بیشترتوسط یـافته های کندهارکهنـه یک کتیبه یونانی درون 1978 و مربوط بـه 280 ق م روشن مـیشود. بارتباط کمبوجاها، این نام بصورت عام درون منابع هندی به منظور نشان نفوس ایرانی سرزمـینـهای مرزی بکاررفته است.

این زمانی هست که سوداگران، دپلوماتها و سایرین غالبا ازطریق افغانستان کنونی عبورمـید. یکی ازدپلوماتهای یونانی سفرکننده بـه هند، مـیگاستینیس است. قرار معلوم او مدت طولانی درون دربار موریـاها درون پتالی پوتره درون شمالشرق هند سپری نموده است. اثراو بنام  اندیکا با وجودیکه بصورت کامل باقی نمانده، هنوزهم بعلت قطعات زیـاد مشـهوراست. گفته مـیشود کـه او غالبا با سیبیرتیوس، حاکم یونانی اراکوزیـا درون دهه های آخری سده چهارم اقامت کرده است. درکتیبه های آشوکائی (فرمان 13) گفته مـیشود کـه شاه هند قاصدانی بـه غرب مـیفرستد، جائیکه شاه یونانی بنام امتیوگا حکومت مـیکند (شاید انتیو2، 261- 246 ق م) وماورای قلمروی امتیوگا درون سرزمـین های چهار پادشاه تولامایـا (پتولیمایوس 2 فیلادیلفوس؟ 285- 247 ق م)، انتیکینا (انتیگونوس گوناتوس؟ 276- 239 ق م)، ماکا (ماگاس سایرینی؟ کـه در258 ق م فوت مـیکند) و الیکیـاشودالا (الکساندر ایفیروس یـا الکساندر کورینت؟).

موجودیت هندیـان درون اراکوزیـا و متباقی سرزمـینـهای مرزی توسط دریـافت های نیز نشان داده مـیشود کـه در جریـان حفریـات درون کندهارکهنـه توسط سفالی های واضحا دارای منشای هندی بدست آمده است. بعلاوه، سکه های موریـائی درشرق افغانستان بشمول کندهاریـافت شده اند. اینـها شامل سکه های نقرۀ با علایم مشت اند کـه پول نقرۀ رایج درامپراطوری موریـان بوده و سکه های مسی مربعی کـه از گنجینـه های بگرام، آیخانم و مـیرزکه بدست آمده اند. آخری یکی ازتماشائی ترین دریـافتهای کشوربوده است. درون اوایل 1947 گزارشاتی بـه کابل مـیرسد کـه مقدار هنگفت سکه ها درون یک چاه نزدیک دهکدۀ مـیرزکه (حدود 50 کیلومترشمالشرق گردیز) یـافت شده است. دانشمندان کابل متعاقبا محل را بازدید نموده و حدود 5500 سکۀ هندی دوران موریـان را بدست مـیآورند. همـین گنجینـه همچنان شامل 2500 اشیـای هندو- یونانی (عمدتا سده دوم ق م) وحدود 3500 هندو- سکائی (سدۀ اول ق م) و سکه های دیگر از دوران بعد از موریـان است. این چاه احتمالا یک محل مذهبی بوده کـه برای چندین سده ادامـه داشته است.

سیلوسیدهای (سلوکیـان) بعدی

پس ازجنگ ایپسوس در301 ق م وشکست انتیگونوس، سیلیو1 نیکاتور بزودی توجه خود را بطرف شرق معطوف داشته و به ترویج بیشتراستعماریونانی/ مقدونی شرق شروع مـیکند. منابع قدیمـی نشان مـیدهد کـه تعداد زیـاد یونانیـان و سایرین ازمدیترانـه بـه مناطق جنوب آسیـای مـیانـه انتقال مـیکنند. نقطۀ محراقی سلوکیـان درون شرق، بکتریـا و شـهرهای واقع بامتداد مسیرهای منتهی شونده بآن از بین النـهرین است. سیلیوپولیس یونانی ایجاد نموده و بصورت عام شرایطی بوجود مـیآورد کـه برای استعمار یونانیـان مساعد باشد. او بصورت درست ثروت اقتصادی ساحه، پوتنشیـال غنی و موقعیت ستراتژیکی آنرا مـیداند. درآخر سلطنت او، پسرش انتیو(281- 261 ق م) بحیث نایب السلطنـه درشرق عمل مـیکند. ما با اطمـینان مـیتوانیم فرض کنیم کـه انتیومانند شـهزادگان/حاکمان هخا پارسی شرق قبل از او درون بکترا اقامت داشته است.

مشغولیت رو بافزایش یونانیـها درشرق باعث مخالفت سکائیـان زندگی کننده بامتداد کناره های ساحات مس مـیشود. بکتریـا بسرعت یونانیزه شده و یونانیـها دانش اندکی دربارۀ فرهنگ "بربریـان" دارند. همزیستی قدیمـی دربین مردمان مسکون و کوچی (سکائیـان) جنوب آسیـای مـیانـه مختل مـیشود. دراینجا حاکمان جدید با یک فرهنگ جدید بوده و جائی به منظور کوچیـان شمال وجود ندارد. درحوالی 290 ق م کوچیـان بشکل خاصی برخورد مـیکنند. مطابق منابع، گروههای سکائیـان شمال، شـهرهای را درمارگیـانا و ارییـا تخریب مـیکنند. تهاجمات بـه عقب زده مـیشود، اما تهدید واضح است. یونانیـها متعاقبا دیوارهای عظیمـی بدور نواحی مـهم زراعتی، طورمثال درمرغزارمرو اعمارمـیکنند. دیوارهای اطراف مرغزار بلخ کـه توسط جغرافیـه نگاران عرب توضیح شده حدود 65 کیلومترطول داشته ومـیتواند مربوط بـه دورۀ یونانیگری باشد.

درهمـه حال سلوکیـان بـه بنیـاد گذاری واعمارشـهرها ادامـه مـیدهند. این محلات بنام های اسکندریـه، سلوکیـه، اپامایـه یـا انتیوکیـه یـاد مـیشوند. مرکز مارگیـانا یک بنیـاد گذاری عظیم دوباره است. مرکزهخا این منطقه، ساحۀ قدیمـی ایرک قلعه، بـه یک ارگ شـهر بسیـار بزرگ بنام اسکندریـه درون مارگیـانا شناخته مـیشود کـه حدود 1500 متر طول هرچهارجانب آنست. شـهر بکترا نیز بیش از دو چند آن بطرف جنوب مسکونـه هخا وسعت داده مـیشود (شکل 7).

شـهردیگر کـه شاید توسط خود الکساندر بنیـاد شده باشد عبارت از مسکونـه مشـهور آیخانم درتقاطع دریـاهای کوکچه و آمودریـا دربدخشان است. این توضیحات باستان شناسان افغانستان هست که کاوشگران، این ساحه را از اوایل سدۀ نزدهم بدینسودیده اند، اما اهمـیت آن هرگزبصورت کامل شناخته نمـیشود. این ساحه درون اوایل سال های 1960 توسط باستان شناسان فرانسوی بدنبال دریـافت تصادفی بعضی اشیـای قدیمـی توسط یک دسته شکاریـان شاه افغانستان "کشف دوباره" مـیشود.

آیخانم از جملۀ "یونانی" ترین ساحات یونانیگری کاوش شده درون شرق است. استحکامات آن دربرگیرندۀ یک ساحۀ حدود 1500 درون 1800 متراست کـه شامل یک دژ، یک جمنازیوم، معابد، یک تیـاتر(بگنجایش حدود 6000 نفر)، یک فوارۀ سنگی وغیره است. مـهندسی شـهرنشان دهندۀ مظاهرغالب یونانی ازقبیل برج های مستطیلی بامتداد استحکامات آنست. بآنـهم قصرآن بصورت عمده مطابق مودلهای هخاان با شبکۀ اتاقهای احاطه شده توسط دهلیزها ساخته شده است. این شبکه ها بنوبۀ خود بامتداد یک سلسلۀ حیـاطها واقع است. این مجموعه دریک ساحه حدود 250 درون 350 متروسعت دارد. حیـاط عمده درشمالشرق واقع هست که اندازۀ آن 108 در137 متربوده و توسط ستونـهای ایوانی درهرچهارجانب احاطه شده است.

اهمـیت آیخانم بربنیـاد تولیدات زراعتی محلات اطراف آن استواربوده کـه برمقیـاس بزرگ آبیـاری مـیگردد. عظمت آن همچنان بواسطۀ معادن نزدیک سنگها درون کوه های بدخشان افزایش مـییـابد. خزانـه متصل قصردربرگیرندۀ توته های انواع مختلف سنگها بشمول عقیق، یـاقوت کبود، عقیق جگری، لعل، لاجورد، عقیق سلیمانی (رنگارنگ)، مروارید، یـاقوت سرخ و فیروزه بوده است.

باستان شناسانان فرانسوی بعضی کتیبه های یونانی کشف مـیکنند بشمول یکی از تیمـینوس کینیـاس (ظاهرا بیناد گذار شـهر) کـه تاریخ آن 275 ق م بوده و مـیگوید، شخصی بنام کلیرکوش از سولی یک پند را از دیلفی نقل مـیکند: "درطفولیت برخورد خوب بیـاموز؛ درجوانی احساسات خود را کنترول کن؛ درمـیانسالی تمرین عدالت کن؛ درپیری مشاورخوب باش؛ بهنگام مرگ افسوس مکن". متن های دیگر یونانی دربالای پاپیروس، پوست آهو، سفالی یـا سنگ نوشته شده اند. یکی ازاین متنـها دربرگیرندۀ یک فقره از کار ارسطو است. درحقیقت، فرهنگ یونانی درقلب سرزمـین ایرانیـان و تمدن زرتشتی عمـیقا رخنـه مـیکند.

یونانو(گریکو)- بکتریـان

حمد و ستایش حکومت یونانی درشرق ایران درسدۀ سوم ق م بوجود مـیآید. احتمالا درجریـان سلطنت حاکمان سلوکیـان، انتیو2 تیوس (261- 246 ق م) یـا کمـی بعد ازیونانیـهای بکتریـان تحت رهبری دیودوتوس کـه بصورت آشکار بمقابل شاه سلوکیـان شورش مـیکند. گذار از سلوکیـان بـه حکومت یونانو- بکتریـان درون انواع سکه های یـافت شده با خزانۀ اکسوس منعشده کـه شامل سکه های الکساندر بزرگ، سیلیو1، انتیو1، انتیو2 و همچنان خود دیودوتوس است. بآنـهم سکه های دیودوتوس به منظور مدتی هنوز حامل نام انتیواست، اما سمبول عقب سکۀ سلوکی، اپولوی نشسته بواسطۀ یک زیوس تعویض شده کـه مـی خواهد صاعقۀ خویش را بیـاندازد. درواقعیت، سکه شناسی وسیلۀ فوق العاده مـهمـی به منظور مطالعه این باصطلاح گریکو- بکتریـانـها مـیباشد؛ بدون کمک آن تعداد زیـاد شاهان ناشناخته مانده وسایرین بحیث اشکال (چهره های) زود گذراز یک گذشتۀ دور و سرزمـینـهای دور باقی مـیماندند.

درحوالی 230 ق م خانـه دیودوتوس توسط یوتیدیموس ویران مـیشود. اشیـای نقرۀ و برنجی او بطور وسیعی درون بکتریـا و بخصوص درون آیخانم یـافت مـیشود. حاکمـیت یوتیدیموس بزرگترین دوران آسایش گریکو- بکتریـانـها است. مطابق اپولودوروس از آرتیمـیتا این حاصل خیزی بکتریـا به منظور گریکو- بکتریـان آن ثروتی را اعطا مـیکند کـه باعث پیشرفت آنـها بـه هند مـیشود. سرویـها و حفریـات درون واقعیت نشان مـیدهد کـه دراین زمان شبکه های آبیـاری قسمت اعظم سرزمـین را فرا گرفته است.

درحوالی 208 ق م گریکو- بکتریـان (حد اقل بطور رسمـی) باز تحت کنترول سلوکیـان آورده مـیشود وقتی انتیو3 بزرگ (223- 187 ق م) بـه سرزمـین آنـها حمله نموده و یوتییدیموس را بامتداد دریـای هریرود شکست مـیدهد. متعاقبا یک محاصره طولانی دوساله شـهر بکترا زمانی برداشته مـیشود کـه گریکو- بکتریـان بـه مخالفین خویش تذکرمـیدهند کـه آنـها حتما بمقابل بربریـان شمال متحد شوند. مطابق پولی بیوس کـه در سدۀ اول ق م مـینویسد، یوتیدیموس بـه انتیو3 مـیگوید: "اگر انتیوتقاضای مرا قبول نکند، هردوجانب درعذاب خواهند بود. ایل های عظیم کوچیـان درامتداد مرزها تجمع نموده و تهدیدی بمقابل هردویمان مـیباشد، و اگر بربریـان مرز را عبورکنند آنـها بطور یقین سرزمـین را اشغال خواهند کرد".

انتیو3 نمـیتوانست بکترا را تسخیر کند و چارۀ نداشت مگر اینکه پیشنـهاد یوتیدیموس دربارۀ استقلال ظاهری را قبول کند. او درون 205- 206 ق م ازطریق کوتلهای هندوکش و اراکوزیـا بـه غرب برمـیگردد، درمسیرراه با عقد یک معاهده با یک حاکم محلی هندی، سوفاگاسینوس کـه باید جانشین آشوکا یـا هندی دیگری باشد کـه کنترول کننده مرزهای سرزمـین های هندو- ایرانیـان است. بمجردیکه انتیوشمال افغانستان را ترک مـیکند، گریکو- بکتریـان تحت یوتیدیموس دوباره سکه های خویش را نشرمـیکنند (یعنی نشان استقلال خویش).

ظهور پارتیـان

تهدید یوتیدیموس درون مورد کوچیـان شمال و سقوط گریکو- بکتریـان و سلوکیـان درون ایران بطوریقین بی بنیـاد نبوده است. یونانیـها بخوبی مـیدانستند کـه درشمال فلات ایران توده های عظیم قبایل نا آرام وجود دارد کـه علاقمند بهره برداری ازجلگه ها ومرغزارهای غنی وحاصل خیزی هست که درطول سده ها تحت حفاظت پارسیـان و مقدونیـان رونق داشته است. کوچیـان که تا اوایل سدۀ سوم ق م یکتعداد محلات را درون فلات ایران ویران نموده بودند. درنیمۀ سدۀ سوم ق م گروه دیگری ازاین یـاغیـان نا آرام داخل ولایت پارتیـا شده و سلطنت ایجاد مـیکنند. آنـها با منشا داشتن از جلگه های عقیم و بیحاصل دشت قراقوم بعد از اینکه اولین ولایت "متمدن" را اشغال مـیکنند، بنام پارتیـان شناخته مـیشوند. شاهان ایشان ارساسیدز نام دارد، بعلت نام اجداد پدری ایشان بنام ارساسیز. یکی ازاولین مراکزعمدۀ شـهری آنـها نیسا هست که درشمالغرب عشق آباد فعلی قرار دارد. موسس واقعی امپراطوری پارتیـان مـیتراداتیس 1 هست (که بین 171- 138 ق م سلطنت مـیکند). وقتی او مـیمـیرد، ارتش او مادها و بابیلون ها را تسخیر نموده و سلوکیـان را بـه زانو درون مـیآورد. امپراطوری او از جلگه های بین النـهرین درغرب که تا مرزهای قلمروی بکتریـان درون شرق وسعت داشت.

هندو- یونانیـها

دراوایل سدۀ دوم ق م وقتی پارتیـان قلمروی خویش را درغرب گسترش مـیدادند، گریکو- بکتریـانـها کنترول خویش را بطرف جنوب و جنوبشرق توسعه مـیدهند. قرار معلوم این حملات ازطریق هندوکش و توسط دیمـیتریوس پسر یوتیدیموس پیش مـیشود. شمولیت او درتسخیرسرزمـین های جنوب را مـیتوان ازنام شـهر دیمـیتریـاس درون اراکوزیـا نتیجه گیری کرد، طوریکه ازمنابع بعدی فهمـیده مـیشود. این دورانی هست که قدرت موریـاها از بین رفته و جانشینان هندی محلی توان برابری با یونانیـان را ندارند.

بآنـهم درحالیکه یونانیـها قلمروی خویش را بجنوب هندوکش توسعه مـیدهند، تغیرات دودمانی درخود بکتریـا بوقوع مـی پیوندد. درحدود 170 ق م دودمان یوکراتیدیس توسط خانواده یوتیدیموس و دیمـیتریوس تعویض مـیشود. اوکراتیدیس بحیث یکی از بزرگترین رهبران نظامـی همسالش توصیف مـیشود. حاکمـیت او بواسطۀ ابتکارات زیـادی مشخص مـیشود کـه درمسکوکات او تصریح مـیشود. بآنـهم درجنوب هندوکش یکتعداد شاهان هندو- گریک ازخانواده ایوتیدیموس بـه حاکمـیت ادامـه دادند. دو نام مشـهور دراین عرصه اپولودوتوس 1 و مـیناندر هست که درهم های (پول های قدیمـی) نقرۀ ایشان ازکندهارمعلوم است. مـیناندر را مـیتوان احتمالا با خصوصیـات عمده از اثر بودیستی نوشته شده درون پالی (هندی مـیانـه) تشخیص کرد کـه بنام مـیلینداپانـها یـاد مـیشود. نام مـیناندر درون یک کتیبه نیز دیده مـیشود کـه در باجور، شمالغرب پشاور یـافت شده است. این یک متن پراکریتی درخط خروشتی دربالای یک جعبۀ ستیتایت مـیباشد.

تحول دودمانی گریکو- بکتریـان و هندو- گریکها از اوایل سدۀ دوم بدینسو بسیـار روشن نبوده و ممکن هست شـهزادگان زیـادی بطورهمزمان سلطنت نموده باشند. یکی ازمظاهردلچسپ، این واقعیت هست که آنـها دو معیـار به منظور سکه های ایشان بکارمـیبرند. آنـها درشمال هندوکش سکه های با معیـاروزن آتن و قهرمانان یونانی ضرب مـیزنند، درحالیکه درجنوب کوهها سکه های با معیـار وزن هندی و قهرمانان یونانی و پراکریت (آخری با خط خروشتی) ضرب مـیزنند. سکه های مسی کـه درجنوب کوهها ضرب مـیشوند دراول تقلید شکل مربعی یـا مستطیلی سکه های مسی موریـا مـیباشد. سکه های نقرۀ دایروی اند، بغیر از یک نوع کـه توسط اپولودوتوس 1 ضرب شده و مربعی است.

زندگی مذهبی درون ایران شرقی بعد از آمدن یونانیـان، مثل جاهای دیگر، بواسطۀ عقاید یونانی و محلی، و سنکریتیزم این دوعنعنـه مشخص مـیشود. درپهلوی نامـهای خدایـان عمدۀ یونانی مانند اپولو، ارتیمـیس، اتینا، دایونیسوس، هیلیوس، هیراکلیس، زیوس وغیره کـه در بالای سکه ها و درکتیبه ها ذکرشده، کوشش بعمل آمده که تا این خدایـان یونانی با خدایـان محلی ایرانیـان تشخیص شوند. باینترتیب اهورامزدای ایرانی بـه زیوس ربط داده مـیشود؛ ویریتراگنا با هیراکلیس تشخیص شده؛ مـیترا با هیلیوس و اپولو مقایسه شده؛ و نانا با ارتمـیس ربط داده شده است.

تماسهای بیشتربا نیم قارۀ هند نیز ورود عناصرهندی را بمـیان مـیآورد. قرارمعلوم بودیزم درحال گسترش بوده است: دراینجا یک گنبد (پشته دفن بودیستی مشمول یک اثرمقدس) تصویرشده دربالای سکه های حاکمان هندو- یونانی اگاتوکلیس از سدۀ دوم ق م وجود دارد. بعلاوه، خدایـان هندو نیزخود را بظهورمـیرسانند. یکی ازسکه های ضرب شده توسط اگاتوکلیس دربرگیرندۀ تصویر واسودیوا کرشنا (ویشنو) مـیباشد.

عبادت خدایـان محلی درمعابد محلی ادامـه مـییـابد. یکی ازاینـها دراین اواخردر تخت سنگین، بامتداد سواحل شمالی دریـای پنج درون تاجکستان فعلی حفر شده است. درون اینجا دربین دریـافت های دیگر، یک متن نذری با یک کتیبه یونانی یـافت مـیشود با توضیح اینکه این یک هدیـه بـه خدای ایرانیـان، وخشو(اکسوس) است. نام ستایشگر ایرانی اتروسایکه بوده و نقش خدای یونانی، مارسیـاس هست که یک توله دوگانـه مـی نوازد. خدایـان- شـهری محلی نیزعبادت مـیشوند. ایوکراتیدیس سکه های با تصویر کاپیسا، الهه شـهر باعین نام (بگرام فعلی) ضرب مـیزند. او(زن) بنحوی تصویرشده کـه قابل مقایسه با زیوس نشسته درون بالای یک تخت هست اما علاوه نمودن یک فیل ویک چایتیـا (معبد هندی) افزود کنندۀ یک فضای مشخص هندی است.

تا نیمۀ سدۀ دوم ق م قسمت اعظم آنچه امروزافغانستان است، بـه یک دیگ ذوب به منظور نفوذ گریکها، هندیـان و ایرانیـان تبدیل مـیشود. زیوس یونانی درپهلوی اهورا مزدای ایرانی و ویشنوی هندی دیده مـیشود. مذاهب محلی ایرانی بشمول زرتشتیزم به منظور مقاصد حاکمان محلی با بودیزم رقابت مـیکند. نفوس بومـی ایرانی توسط شـهزادگان گریک/مقدونی رهبری مـیشود کـه همچنان باعث تسلط سرزمـین های اصولا هندی درجنوب هندوکش مـیگردد. قلمروی سریعا گسترش یـابنده پارتیـان درون غرب پدیدارشده، درحالیکه یک دشمن بسیـارخطرناک درشمال بوجود مـیآید.

فصل نـهم – فرمانروایـان شمال

درنیمۀ سدۀ دوم ق م مـهاجرین جدیدی ازجنوب آسیـای مـیانـه داخل قسمت های شمال افغانستان مـیشوند. آنـها درمسیری قدم مـیگذارند کـه کوچیـان سکائی دراوایل هزارۀ اول ق م و عشایرهندو- ایرانیـان آنـها درون هزارۀ دوم ق م داخل فلات شده بودند. بعضی معلومات درمورد این واقعه خطیردرجغرافیـای سترابو داده شده است. این جغرافیـه نگار یونانی درآغازعصرجدید زندگی مـیکند، اما معلومات خود را بر منابع قبلی استوارنموده است. او مـیگوید مـهاجمـین شامل اسیوی، پسیـانوی، ساکارایلوی و توخاروی بودند. درمورد هویت این گروهها زیـاد نوشته شده است. جالبترین توضیحات توسط (سُر) هارولد بیلی داده شده کـه نام اسیوی را با اوسیتی های قفقاز فعلی ربط داده کـه هنوز بیک زبان ایرانیـان شرقی صحبت نموده و بصورت عام بحیث اولادۀ گروه سکائیـان آسیـای مـیانـه مدنظرمـیباشند. بیلی بارتباط پسیـانوی، رابطۀ با پشتونـهای فعلی پیشنـهاد مـیکند. این فرضیـه ازنقطۀ نظر تاریخی بسیـار جالب است، چون مـیتواند این پیشنـهاد را تقویـه کند کـه پشتو را حتما بحیث یک زبان ایرانیـان شمالشرقی تقسیمبندی نموده و یک تاریخ تقریبی به منظور معرفی پشتو درون ایران شرقی بدست آورد. بارتباط ساکارایلوی یـا ساکارایکوی، مطابق منابع دیگر، هویت آنـها هنوزهم مورد مناقشـه است، اما نام آنـها رابطۀ ایشان را با ساکاها یـا سکائیـان نشان مـیدهد. هویت توخاروی نیز نامعلوم است. نام آنـها بسیـار پسان توسط دانشمندان غربی به منظور توضیح یک زبان هندو- اروپائی (اما نـه ایرانی) بکار رفته کـه درغربی ترین حصص چین درجریـان نیمۀ دوم هزارۀ اول مـیلادی مروج بوده است. بآنـهم هیچگونـه سندی وجود ندارد کـه توخاروی قدیمـی را با مردمان صحبت کنندۀ زبان "توخاران" ربط داد.

صرفنظرازاینکه پیشنـهادات بیلی درست هست یـا نـه، با اطمـینان مـیتوانیم فرض کنیم تعداد زیـاد تازه واردان کـه با یک زبان ایرانی صحبت نموده و با قبایل سکائیـان مرتبط بودند به منظور چندین صد سال برقلمروی وسیع آسیـای مـیانـه مسلط مـیشوند. درون این زمـینـه نام "ساکا" – رایکلوی بسیـارمـهم است. همچنان بصورت مطمئین مـی توانیم فرض کنیم، پیشقراولان این مـهاجمـین، سکائیـان "جلگه ها" از صحرا ها و نیمـه دشتهای شرقپین وبحیرۀ ارال و شاید هم ساکاهای بدخشان وسرزمـین های بامتداد سواحل شمالی آمودریـا بوده باشند. حتما بخاطرداشت کـه هردو گروه با دنیـای مقیم فلات به منظور صدها سال درتماس بودند.

مـهاجمـین سفربری بزرگ بـه جنوب را تحت فشارگروه های دیگر و نـهایتا دراثر وقایعی کـه بامتداد مرزهای شمالی و شمالغربی چین رخ مـیدهد، شروع مـیکنند. اثرات توپ- برفی نمـیتواند بسیـارمتفاوت ازگفتارهرودوتس باشد وقتی او صدها سال قبل درون بارۀ منشای سکائیـان و کایمـیریـان صحبت مـیکند.

یکی ازعوامل پشت صحنـه پروسه مـهاجرت سدۀ دوم ق م عبارت ازاتحاد و وحدت چین تحت شاهان قین در221 ق م و تعویض آن توسط دودمان قدرتمند هان درچند دهه بعد مـیباشد. بدنبال تنظیم دوبارۀ داخلی امپراطوری چین، سربازان چینائی بزودی فشار بالای قبایل کوچی زندگی کننده بامتداد مرزها را شروع مـیکنند. هو، امپراطور هان (140- 87 ق م) بخاطرمبارزۀ جاری و دریـافت معلومات دربارۀ کوچیـان، یک سفیربنام ژنگ قیـان بـه غرب مـیفرستد. وقتی او درون نیمۀ بیستم هزارۀ دوم ق م بعد ازسفرچندین ساله برمـیگردد، گزارش مـیدهد کـه سیونگنو توانسته هست یوژی ها را کـه درامتداد مرزهای شمالغربی چین زندگی مـید ازسرزمـین های ایشان براند. یوژی ها بعد از آوارگیـهای زیـاد، بالاخره درشمال آمودریـا مسکون مـیشوند. مطابق منابع چینائی، آنـها درمسیر خویش، سای ونگ را شکست مـیدهند، یک قبیله ایکه نام آن بازتاب دهندۀ ساکا ها بوده و درمسیرپیشروی آنـها بطرف جنوب رانده مـیشود.

منشای تباری یوژی ها نامعلوم بوده و هیچگونـه سند محکمـی وجود ندارد کـه رابطۀ آنـها را با گروههای تباری متعددی نشان دهد کـه بواسطۀ منابع قدیمـی تذکرداده شده است. ما همچنان دربارۀ مسیردقیق یوژیـها مطمئین نیستیم. بآنـهم چیزی کـه واضح است، کوچکشی یوژی ها از داخل آسیـای مـیانـه بـه سواحل آمودریـا هست که باعث سرازیرشدن (برفکوچ) قبایل مـهاجر دیگر مـیشود. امواج مـهاجرین ازشمال بطرف جلگه های بکتریـا شروع مـیشود. اکثریت آنـها بشمول سکارایکوی و سایونگ، اولادۀ سکائیـان و ایرانیـانی بودند کـه درآسیـای مـیانـه مانده بودند درحالیکه اقارب ایشان درسده های قبلی بجنوب آمده بودند. دیگران بشمول یوژی، ممکن هست مربوط بـه گروههای تباری دیگرباشند کـه ما نمـیدانیم.

ازمنابع چینائی و قدیمـی واضح هست که این کوچیـان بزودی بربکتریـا هجوم آورده وحاکمان بکتریـان- گریک شمال هندوکش را عزل مـیکنند. سکه های دریـافتی نشان مـیدهد، شـهزادگان یونانی به منظور مدتی بـه کنترول بعضی سرزمـین ها درجنوب کوه ها ادامـه مـیدهند، اما بصورت عام حاکمـیت نظامـی یونانی ها دراین قسمت جهان بپایـان مـیرسد. یکتعداد سکائیـان شمال بزودی بطرف ارتفاعات بدخشان وهندوکش مـیتازند. نام اولیـه اسلامـی دامنـه های غربی بدخشان باین دوران برمـیگردد. این ساحه (اطراف کندزفعلی درشمال افغانستان) بعد از توخاروی منابع قدیمـی، بنام تخارستان نامـیده مـیشود.

گروه دیگرمـهاجمـین بطرف جنوب و غرب رفته و از طریق دهلیز هرات داخل فلات ایران مـیشوند. آنـها متعاقبا با امپراطورجوان پارتیـا درایران امروزی مواجه مـیگردند. درسالیـان بعدی، تازه واردان و پارتیـان یک جنگ بیرحمانـه براه مـی اندازند. درطول یک دهه بین سالهای 130 و 120 ق م مـهاجرین دو شاه پارتیـان (فراتیس 2 و ارتابانوس 2) را بقتل رسانیده و نزدیک بود دشمنان خود را کاملا شکست دهند. اگرتازه واردان موفق مـیشدند، بزودی درغرب وشمالغرب ایران و شاید حتی بیشتر غرب (همانند اجداد ایشان درچندین سال قبل ومانند قبایل ترکی دریکهزارسال بعد) بظهورمـیرسیدند. بآنـهم تاریخ هرگزبطوردقیق تکرارنشده و بالاخره پارتیـان دراثر نبوغ نظامـی مـیتراداتیس 2 (123- 88 ق م) نجات مـییـابد، اوقوتهای پارتیـان را جمع آوری نموده و خطرات عظیمـی را کـه بصورت ناگهانی بامتداد مرزهای شمالشرقی و شرقی پیدا شده بود، دفع مـینماید.

با عقیم شدن حرکت ایشان بطرف غرب توسط پارتیـان، گروههای بزرگ تازه واردان بطرف جنوبغرب و جنوب افغانستان روی مـیآورند، جائیکه بنام ساکا- ستانـه، "سرزمـین ساکاها"، سیستان امروزی یـاد مـیشود. آنـها با وجودیکه توسط پارتیـان شکست داده مـیشوند، متعاقبا بـه داشتن نقش مـهم درشرق ادامـه مـی دهند. مطابق مولفین قدیمـی، طورمثال، آنـها منحیث شاه سازعمل مـیکنند، وقتی در78 ق م، شـهزاده پارتیـان، سیناتروسیس را برتخت مـینشانند. درسده های بعدی، ساکاهای افغانستان جنوبی بازهم بسیـارپرنفوذ باقی مـیمانند، طوریکه درفصول بعدی مورد بحث قرار خواهد گرفت. بالاخره ساکاهای جنوب افغانستان بحیث "ایرانیـان" برتر درنظرگرفته شده ونام ایشان درشـهنامـه فردوسی بطوربرجسته یـاد مـیشود.

یکتعداد ساکاها بازهم کوچ نموده، اراکوزیـا را عبور کرده و وارد سرزمـین های پائینی وادی اندوس مـیشوند. اینجا درون سدۀ دوم مـیلادی (با اتکا بـه منابع قدیمـی)، پتولیمـی جغرافیـه نگار باستان، سرزمـین هندو- سکائیـان را تعین مـیکند. بعدا یکتعداد ساکاها بازهم بطرف جنوبشرق یعنی گجرات درهند فعلی مـهاجرت مـیکنند، جائیکه آنـها سلطنتی را بنام والیـان غربی ایجاد نموده و تا اواخر سدۀ چهارم دوام مـیکند. لذا ساکاهای آسیـای مـیانـه یک قلمروسیـاسی وفرهنگی را برقرارمـیکنند کـه ازافغانستان جنوبی بطرف شرق از طریق سرزمـین های مرزی هندو- ایرانیـان و مسکن آیندۀ پشتون ها، که تا وادی اندوس پائینی و سرزمـین های جنوبشرقی درداخل گجرات و ماورای آن وسعت دارد.

قلمروی ساکاها

ساکاها نـه تنـها قسمت اعظم ایران شرقی وافغانستان جنوبی را اشغال مـیکنند، بلکه  یکتعداد ایشان بـه وسط وادی اندوس داخل مـیشوند کـه شامل ولایت قدیمـی گندهارا با پایتخت تکسیلای آن درون شمال پاکستان فعلی است. اولین شاه شناخته شدۀ ظاهرا اولادۀ ساکا دراین قسمت بنام مَوس یـاد مـیشود (درمتن خروشتی بنام موا و احتمالا موگا یـاد شده است). او درون گندهارا و ماورای آن درون جریـان اوایل سدۀ اول ق م حکومت مـیکند. او احتمالا با "شاه بزرگ، شاه موگا" مطابقت داشته باشد کـه در لوحۀ مسی مشـهور تکسیلا ذکرشده است. سکه های نقرۀ و مسی او تقلیدی از اسلاف هندو- یونانی بوده و مطابق بـه معیـارهای وزن "هندیـان" ضرب زده شده اند. اینـها هنوزهم نشان دهندۀ یک قهرمان یونانی دریک روی سکه و متن خروشتی درروی دیگرآن است. سکه ها بعضی اوقات توسط یک شاه هندو- یونانی بنام اپولودوتوس دوباره ضرب زده شده اند یـا معآن. این نشان مـیدهد کـه در زمان مَوس، هنوزهم شـهزاده نشین های یونانی وجود داشتند کـه درقسمت های سرزمـین های مرزی ایرانیـان حکومت مـید. مَوس خود را بنام "شاه مَوس" مـیخواند. درون چاپهای بعدی کـه شاید بعد ترضرب شده اند، او بنام "شاه بزرگ شاهان مَوس" خوانده مـیشود.

حاکمـیت مَوس توسط ازیس 1، ازیلیسیس و ازیس 2 دنبال مـیشود. نامـهای ایشان مانند مَوس ریشـه ساکائی دارد. قرارمعلوم، ازیس 1 مثل سلف او بر یکقسمت بزرگ سرزمـینـهای مرزی حکومت مـیکند کـه هنوزهم گندهارای قدیمـی مرکز او است، اما بدون وادی کابل و افغانستان جنوبی. او و جانشینانش درهم های نقرۀ و چهارگوشـه ضرب مـیزنند کـه درتمام قلمروی آنـها مروج بوده، درحالیکه سکه های متفاوت مسی درمناطق مشخص بکارمـیرود. آنـها با عنعنـه قدیم یونانی نشاننیم تنـه شاه دریک روی سکه ها توقف مـیکنند. درعوض، سکه های نقرۀ ایشان شامل مایـه اصلی یـا شکل عمده (موتیف) شاه دربالای اسپ هست که یک نیزه یـا تازیـانـه درون دست دارد. سکه های ازیس 1 از مـیرزکه (نزدیک غزنی) و چمن درون شرق کندهار شناخته مـیشود. ازیس 2 نیز مس های مخصوص چاپ مـیکند کـه در سرزمـین های غربی بامتداد مرزهای فعلی افغانستان/پاکستان مروج است. اینـها نشان دهندۀ یک نرگاو خمـیده (شاید ارائه کنندۀ شیوا، خدای هندیـان) و نام لقبی ازیس درون یونانی درون یک روی سکه و یک شیر و نام ازیس درون خط خروشتی درون روی دیگر سکه مـیباشد. سکه های او درون مـیرزکه درون یک گنجینـه کشف شده درون نزدیکی خوست، درون پکتیـا و در یک گنجینـه درغزنی یـافت شده اند. بعلاوه اینـها درون ساحۀ پشاور نیزشناخته شده اند.

منشای مَوسها و ساکاهای او ناروشن است. دودمان ایشان (یـا دودمانـها، چون نمـی دانیم کـه مَوس و ازیس 1 اقارب هم بودند) قرارمعلوم درون مناطق پشاور و تکسیلا درپاکستان شمالی متمرکزبودند. وادی کابل و(ظاهرا) جنوب افغانستان درون خارج ساحه نفوذ ایشان مانده است. بسیـارممکن هست اینـها بداخل گندهارا مستقیما ازشمال هندوکش مـهاجرت کرده باشند نسبت باینکه ازطریق سیستان آمده باشند. سکائیـان درون شمال کوهها از اوایل هزارۀ اول بدینسو زندگی کرده اند. آنـها بطرف جنوب از زمانـهای هخاان یـا قبلتررفته اند، ظاهرا بتعداد کم. امواج بزرگ شاید درحوالی 100 ق م رفته باشند کـه توسط مـهاجرین اقارب ایشان از شمال و شمالغرب رانده مـیشوند.

شاید نام مَوس بالای این مسئله یکمقدارروشنی اندازد. زندگینامـه نویسان الکساندر بـه ساکاهای اشاره مـیکنند (ساکای هیماورگه منابع هخاان) کـه با بیسوس والی بکتریـان، بمقابل الکساندردرجنگ گوگامـیله درون 331 ق م مـیپیوندند. اینـها بواسطه یک شـهزاده بنام مَوسیس رهبری مـیشدند. نام مَوسیس احتمالا بـه مَوس یـا موگای گندهارا درآغازسدۀ اول ق م ربط داشته باشد. اگرنام همچنان نشانۀ وابستگی تباری باشد، ساکاهای گندهارا تحت مَوس حتما ازسکائیـان "جلگه ها" متفاوت باشند که، ما فرض مـیکنیم، درآنزمان داخل غرب و جنوب افغانستان شدند. این تفاوت بیشتر توسط شواهد زبانی نشان داده مـیشود کـه هردو گروه فرهنگ واژگان متفاوت داشته اند. اگرتمام اینـها صحیح باشد، اشغال گندهارا توسط ساکاها دراوایل سدۀ اول ق م تحت مَوس بطورمستقیم نشانۀ آمدن تازه واردان از دوردست های آسیـای مـیانـه نمـیباشد. این بیشترارائه کنندۀ بقدرت رسیدن یک گروه تباری نسل سکائیـان هست که درطول سده ها درمجاورت حاکمان هخاان پارسی و مقدونی/یونانی درون جلگه های بکتریـان زندگی مـید. انتقال از حاکمـیت هندو- یونانی بـه ساکا درون وادی کابل مـیتواند بسیـاربه آرامـی باشد (حد اقل ازنگاه فرهنگی)، اجازه دهنده یک انتقال غیرمختل کننده ازهنریونانیگری بـه هنر هندیـان یونانیزه شده درون عنعنۀ گندهارا کـه بعدا بحث مـیشود.

درعین زمان، درجائیکه بعدا ساکستان نامـیده مـیشود، دودمان دیگرشـهزادگان محلی بقدرت رسیده و سکه های خود را ضرب مـیزنند. این فرمانروایـان شامل شاهانی هست که بنام سپالاهورا و سپالاگاداما یـاد مـیشوند. هردوی اینـها سکه های نقرۀ و مسی مطابق بـه معیـارهای هندیـان و قهرمانان یونانی و خروشتی ضرب مـیزنند. هردوی اینـها همچنان نام (ف)ونونیس را درون یک روی سکه ها ثبت مـیکنند. قرار معلوم ونونیس نام یک شاه پارتیـان بوده (10- 12 م) اما ضرورنیست این دو باهم مطابقت داشته باشند. او شاید یکی دیگر از اربابان پارتیـان یـا یک ساکای باشد کـه نامـی را اختیـار نموده کـه دربین پارتیـان عام است. شـهزادۀ دیگری این دودمان سپالیریزیس هست که یکجا با ازیس (1 یـا 2) سکه چاپ مـیکند. واضح هست که وضع سیـاسی افغانستان جنوبی دراین ایـام را بمشکل مـیتوان بازسازی کرد. ساکاها بطوریقین برمحلات غلبه داشتند، اما پارتیـان نیزممکن هست یکمقدارنفوذ داشته باشند.

یکمقدارروشنی بالای اوضاع افغانستان جنوبی درون گذارۀ هزاره توسط یک سند قدیمـی بنام موقعیت (ایستگاهها) پارتیـان توسط ایسیدور چاراانداخته مـیشود. این "نقشۀ راه" فراهم کنندۀ معلومات درون بارۀ مسیر بین مدیترانـه و اراکوزیـا از طریق ایران شمالی، ارییـا و ساکستان (سیستان) قدیمـی است. ایسیدور کـه شاید درون زمان امپراطور رومـی، اگوستوس (27 ق م – 14 م) نوشته شده، بخواننده مـیگوید کـه ساکاستان بامتداد هلمند پائینی و در ماورای یک ناحیـه بنام زرنگیـانا واقع است. او مـیافزاید یک شـهربنام سیگال مسکن شاهی ساکاها است. بعلاوه، درون دورترین ساحۀ حاکمـیت پارتیـان، اراکوزیـا قراردارد کـه مطابق ایسیدوربنام "هند سفید" یـاد مـیشود. یکی ازشـهرهایش بنام بایت است، نامـی کـه باحتمال قوی نشان دهندۀ شـهر قدیمـی بُست (یـا بیست) درتقاطع دریـاهای هلمند و ارغنداب است. پایتخت اراکوزیـا مطابق موقعیت های پارتیـان "پولیس گریک" الکساندروپولیس بامتداد دریـای اراخوتوس واقع است. این محل بایست ساحۀ کندهارکهنـه فعلی، پایتخت سابق هخاان و موریـان منطقه باشد.

تمام اینـها بدین معنی هست که معلومات ایسیدور درون زمانی جمع آوری شده کـه سکائیـان بامتداد پائینی دریـای هلمند مستقر بوده و حاکمـیت پارتیـان، باوجودیکه ظاهری است، که تا شرق اراکوزیـا امتداد دارد. چنین یک وضعی بطور ناگزیر نشاندهندۀ حالت سیـاسی سدۀ اول ق م است. این همچنان تاکید کنندۀ جدائی سیـاسی افغانستان جنوبی (مغلوب توسط تازه واردان سکائی) از وادی کابل و گندهارای باستان هست که توسط گروههای سکائی دیگر یـا شـهزادگان هندو- یونانی کنترول مـیشود. این بدین معنی نیست کـه افغانستان جنوبی ازنگاه فرهنگی از سرزمـینـهای دیگر منزوی است؛ کاملا برخلاف. بآنـهم ازنگاه سیـاسی، این یک دورۀ بسیـار مغشوش هست که درآن گروههای متعدد ازیکجا بجای دیگرحرکت نموده ودرآن حاکمـیت یک شاه دوردست بسیـارکم ارزش است. این وضع درون اوایل سده اول مـیلادی تغیرمـیکند.

درحوالی 25 م دودمان جدیدی درافغانستان جنوبی و ماورای آن بنام گوندوفاریس، برادرزاده وجانشین او، ابداگاسیس بظهورمـیرسد. این شاهان کـه بنام هندو- پارتیـان مشـهوراند دودمان سپالیریزیس درجنوب و آزیس درون گندهارا را تعویض نموده و باینترتیب درتمام سرزمـینـهای مرزی از سیستان که تا تکسیلا حکومت مـیکنند. سکه های گندوفاریس شامل درهم چهارگوشۀ مسی با ویکتوری (نایک)  دارای حلقۀ گل دریک روی سکه و یک نیم تنـه شاه درروی دیگراست کـه توسط جانشینان اوتقلید شده اند. تحت ابداگاسیس، سکه های نقرۀ که تا اندازۀ زیـادی درون تطابق با چاپ های پارتیـان بوده است. اینـها دربرگیرندۀ شکل یک کماندار نشسته و تقلید شده از درهم پارتیـان است. جانشینان ابداگاسیس بـه حاکمـیت خویش درون سیستان و سرزمـین های مجاوربرای مدت زیـادی، ظاهرا که تا عمق سدۀ دوم مـیلادی یـا بعدتر ادامـه مـیدهند. نامـهای ایشان از سکه های مسی نایک آنـها معلوم است: اورتاگنیس، پکوریس، گوندوفاریس2، سرپیدانیس و ستاوسترا. وادی کابل و جلگه های اندوس، بزودی تسلیم ابرقدرت جدیدی بنام کوشانـها مـیشوند. بازهم به منظور مدت دوقرن، افغانستان جنوبی ازنگاه سیـاسی ازشمال و شمالشرق جدا مـیماند.

گنجینۀ طلا تپه

دراواخرسالهای 1970 یک کشف شگفت انگیزی درشمالغرب افغانستان صورت مـیگیرد. این کشف عبارت ازیک گورستان با قبرهای دارای هزاران اشیـای طلائی مربوط بـه حوالی آغازعصرجدید مـیباشد. کاوشگران شامل و.ساریـانیدی و ز. طرزی بوده و ساحه نیز طلاتپه نامـیده مـیشود کـه در نزدیکی شبرغان واقع است. شش قبر بی نشان کنده مـیشود کـه پنج قبرآن دربرگیرندۀ استخوانـهای زنان اند. جامـه یـا رخت هائیکه درآنـها اجساد دفن بودند با تعداد بیشماراشیـای فلزی وعمدتا طلا پیراسته شده بودند. درمجموع حدود 20 هزاراشیـای فلزی بدست مـیآید کـه نشاندهندۀ تنوع رسوم هنرمندانـه مـیباشد. اکثریت آنـها بطور واضح محلی و مربوط بـه قلمروی سکائیـان و گروههای دیگراست. بعضی ازاین اشیـا مربوط بـه رسوم هنر قدیمـی زرگران بکتریـان اند. دیگران نشاندهندۀ نفوذ روشن سکائیـان شمال، غرب یونانیزه یـا شرق هندی است.

دراینجا همچنان یکمقدارسکه های رومـیان، هندیـان و پارتیـان، مواد شیشۀ رومـیان، یک شانـه عاج ظاهرا دارای مشخصات هندی و یک آئینـه نقرۀ چینائی موجود مـیباشد. تمام اینـها اشیـای وارداتی اند. سکه های طلائی رومـیان دربرگیرندۀ چاپ امپراطور تایبریوس (14- 37 م) ونشاندهندۀ قدامت این قبرها است. دراینجا هیچ سکۀ ضرب شده توسط فرمانروایـان کوشان سالهای بعدی وجود ندارد. تمای اشیـا درون زمانی دفن شده اند کـه سکائیـان از شمال آمودریـا خود را درجنوب دریـا مستقر ساخته بودند کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود. آنـها درطول چندین سده دراین سرزمـین ها مستقرشده و ثروت هنگفتی ازطریق زراعت و تجارتب کرده بودند. آنـها همچنان درون سرزمـین ها و دربین مردمانی مستقر شده بودند کـه برای مدت طولانی تحت تاثیر یونانیگری قرارداشتند. سنکریزم (تلفیق عقاید) کـه بدنبال مـیآید درون زمان کوشانـها بـه اوج خود مـیرسد.

صعود کوشان ها

درسدۀ اول عصرفعلی، یک دودمان جدید قدرتمند درافغانستان شمالی و گندهارا ظهورمـیکند. اینـها کوشانـها اند. منشای آنـها درون بین امواج مـهاجرینی قراردارد کـه اکثریت آنـها دارای منشای سکائیـانی اند کـه در سالیـان آخرداخل فلات شده بودند. اکثریت این تازه واردان درجلگه ها و امتداد دامنـه کوههای بکتریـا درون شمال و جنوب آمودریـا مستقرشده ومرکزاصلی قدرت کوشانـها نیزدراینجا قراردارد. اینـها متعاقبا از بکتریـا وازطریق هندوکش بطرف وادی کابل و گندهارا گسترش مـییـابند. بالاخره کوشانـها برقسمت زیـاد هند شمالی و حصص بزرگ جنوب آسیـای مـیانـه تسلط مـییـابند. ولی نام ایشان بـه سختی درمنابع قدیمـی ذکرشده است. درعوض، آنـها بعضی اوقات بحیث بکتریـان قلمداد شده اند کـه یـاد آور آثارهیرودوتس و ستیزیـاس است، زیرا ایشان نیز نام بکتریـان را به منظور نشانحتی امواج بسیـارقبلی سکائیـان بکاربرده اند.

یکی ازشاهان مشـهورکوشان، کنیشکا نام دارد کـه درسدۀ دوم م حکومت کرده ودر منابع بودیستی بحیث یکی از بزرگترین مروج دین بودائی شناخته شده است. از اینکه این شـهرت برواقعیت استواراست یـا نـه، نامعلوم است؛ چیز روشن اینستکه درون دوران کوشانـها، از اواخر سدۀ اول که تا اوایل سدۀ سوم م، بودیزم ازشمالغرب هند از طریق افغانستان عمـیقا بداخل آسیـای مـیانـه گسترش مـییـابد. افغانستان درون زمان کوشانـها واقعا بـه چهار راه آسیـا تبدیل مـیشود.

غلبۀ کوشانـها درمسیرمـهاجرین سکائی ومربوطین آنـها ادامـه مـییـابد کـه درسالیـان قبل از صحراهای آسیـای مـیانـه بداخل حصص شرقی فلات ایران و جلگه های شمال هند گسترش یـافته بودند. باینترتیب استقرار قدرت کوشان مـیتواند با تاریخ سکائیـان اوایل هزارۀ اول و امپراطوری های بعدی مادها و پارسها مقایسه شود. تفاوت عمده اینستکه موج اولی سکائیـان بطرف غرب حرکت مـیکند، درحالیکه موج دومـی توسط پارتیـان ممانعت شده وعمدتا بشرق یعنی بطرف نیم قاره هند حرکت مـیکند. درهردو مورد، سرزمـینـهای کـه امروز بنام افغانستان یـاد مـیشود واقعا یک نقش محوری بازی مـیکند.

داستان صعود کوشانـها بقدرت درمنابع متعدد چینائی گفته شده است. درآنـها گفته مـیشود کـه کوشانـها یکی از پنج گروه فرعی یوژی دربکتریـای قدیم را تشکیل مـیدادند. درون هوی هان شو (بعدا سالنمای هان)، داستان بدینگونـه است:

"قبلا، وقتی یوه- چی توسط هسیونگ- نو شکست داده مـیشود، آنـها بـه تا- هسیـا (بکتریـا؟) رفته و کشور را بـه پنج هسی هو(یبغو) تقسیم مـیکنند: هسین- مـی، کوئی- شوانگ، هیس (یـا پا)- تون، و تو- مـی (ترمز؟). بعد ازگذشت بیش ازیکصد سال، یبغوی کوئی- شوانگ، (بنام) چیو- چیو- چیوه، حمله کرده، چهار یبغو دیگر را از بین و خود را شاه مـیسازد. این سلطنت بنام کوئی- شوانگ یـاد مـیشود. شاه بالای ان- هسی (پارتیـا) حمله نموده و کشور کاوو- فو (کابل؟) را مـیگیرد. او همچنان پو- که تا و چی- پین را نابود ساخته و آنـها را کاملا مطیع مـیسازد. چیو- چیو-چیوه بعمر بیشتر از 80 سالگی وفات مـیکند. یین- کاو- چین بحیث شاه جانشین او مـیشود. او بنوبۀ خود تین- چو (هند شمالی) را از بین و یک جنرال را درآنجا جابجا مـیسازد که تا آنرا تفتیش و اداره کند. از آنزمان یوه- چی بسیـار ثروتمند و مرفه مـیشوند. (مردمان) تعداد زیـاد کشورها دربارۀ شاه کوی- شانگ صحبت مـیکنند، اما درچین آنـها را بنام که تا یوه- چی یعنی نام قدیمـی آنـها یـاد مـیکنند".

داستان سالنمای هان توسط سکه شناسی و شواهد دیگرتقویـه مـیشود. سکه های مسی بسیـارقدیم دربارۀ یک رهبرکوشانـها، ظاهرا اشاره بـه هیراوس یـا هیرائیس مرموز هست باوجودیکه هویت آن نامعلوم است. سکه های او توسط سکه های کوجولاکدفیزیس تعویض مـیشود کـه ظاهرا چیو- چیو- چیوه (قیوجوکیو) منابع چینائی است. او یکی ازمعاصرین نزدیک گوندوفاریس است، زیرا سکه های او غالبا مضروب دوبارۀ شاه هندو- پارتیـان ازجنوب هندوکش مـیباشد. این معلومات باضافۀ سالنامـه چینائی نشان مـیدهد کـه کوجولاکدفیزیس وادی کابل را از هندو- پارتیـان تحت گوندوفاریس و جانشین او، ابداگاسیس مـیگیرد کـه سکه های او نیز بطوروسیعی دراین قسمت یـافت مـیشود. فرمانروایـان کوشان احتمالا قلب سرزمـین گندهارا را که تا شرق، از آخرین فرمانروای هندو- پارتیـان یعنی ساسان مـیگیرد. بـه اینترتیب، کوجولاکدفیزیس اولین فرمانروای شمال وجنوب هندوکش بعد ازسقوط گریکو- بکتریـان مـیشود.

مطابق هوهان شو و اگر تشخیص های ما صحیح باشد، کوجولاکدفیزیس توسط ینگاوژین (یین- کاو- چین) جانشین مـیشود کـه امپراطوری کوشان را که تا عمق نیم قارۀ هند توسعه مـیدهد. مسئله اینستکه هیچیک ازنامـهای شاهان کوشان کـه ازسکه ها و منابع دیگرشناخته مـیشوند، بـه ینگاوژین اشاره نمـیکند. شواهد سکه شناسی نشان مـیدهد کـه کوجولاکدفیزیس توسط شاهی جانشین مـیشود کـه دربالای سکه هایش خود را بنام "سوتر مـیگاس"، نجات دهندۀ بزرگ مـیخواند. سکه های مسی این "شاه بینام" از یک ساحۀ وسیع، بکتریـا درشمالغرب که تا متورا درهند شمالی وسعت داشته و او واقعا فرمانروای کوشان هست که یک سیستم مسکوکات منظم را درون سراسر مپراطوری معرفی مـیکند. قبل از آن، کوجولاکدفیزیس بسهولت انواع متعدد سکه های مروج بواسطه اسلاف خویش درسرزمـینـهای مختلف تحت قیـادت خویش را تقلید مـیکند. سکه های مسی "امپریـال" جدید سوترمـیگاس نشاندهندۀ سر اشعه دار(فرضی) مـیترا دریک روی ویک مرد اسپ سوار درون روی دیگر هست (یعنی ادامۀ عنعنۀ قبلی توسط حاکمان ساکا کـه ازیس و ازیلیسیس شروع کرده بودند). درون اینجا تنوعاتی وجود دارد، اما یک صفحه تمام سکه ها حامل قهرمان یونانی "شاه شاهان، ناجی بزرگ" (سوترمـیگاس) است. حاکم هندو- پارتیـان جنوب افغانستان، پاکوریس، این نوع را دوباره ضرب زده و باینترتیب نشاندهندۀ استقلال افغانستان جنوبی و کرونولوژی نسبی دو حاکم مـیباشد.

هویت سوترمـیگاس بالاخره شاید با کشف مارچ 1993، یک کتیبه شگفت انگیز بدست آید کـه در نزدیکی دهکده رباتک، حدود 40 کیلومتر درون شرق سمنگان (ایبک)، درون شمال افغانستان یـافت مـیشود. این متن مربوط بـه دوران کنیشکا، مشـهورترین شاه کوشان سدۀ دوم م است. متن باوجودیکه خواندن آن عاری از مشکلات نیست، بـه پدر جد کنیشکا بنام کوجولاکدفیزیس، بـه پدرکلانش بنام ویما تک (تو) و پدرش ویما کدفیزیس اشاره مـیکند. اگراین خواندن درست باشد، مـیتواند سوترمـیگاس را با ویما تک (تو) مشخص کند. ازاینکه او نیز حتما با ینگاوژین هو هان شو تشخیص شود یک نقطۀ مبهم است. بسیـارممکن هست این نام درمنابع چینائی بصورت نادرست نقل شده باشد. همچنان ممکن هست نام چینائی افاده کنندۀ یک عنوان یـا نام دیگر شاه باشد.

کوشان های بزرگ

سوترمـیگاس یـا ویما تک (تو) بواسطه ویما 2 کدفیزیس و مشـهور بـه کوشان های بزرگ جانشین مـیشود: کنیشکا، هویشکا و واسودیوا. ویما 2 کدفیزیس اولینی هست که درپهلوی سکه های مسی، سکه های طلائی نیزعرضه مـیکند. او درون انجام این کار بطورآگاهانـه اوریـاس رومـیان را تقلید مـیکند. اما یکجا با تمام کوشانـهای دیگر، او سکه های مسی عرضه نمـیکند، طوریکه عنعنـه گریکو- بکتریـان، هندو- یونانی و پارتیـان بوده است. سکه های طلائی با ارائه شیوا، خدای هندیـان (بنام اویسو) درون یک روی آن مشخص مـیشود. درروی دیگرآن یک شخص نشسته یـا سواربا یک جامۀ سنگین و بوتها بمقابل یک مصلح (که ظاهرا نشاندهندۀ شاه است) مـیباشد. سکه های طلائی ویماکدفیزیس یکجا با سکه های پسرش کنشکا درجاهای دیگر، درمکان مقدس بودیستی شیوه کی، 11 کیلومترجنوب کابل یـافت شده است. یکجا با این سکه ها کـه در یک ظرف ستیتایت (سنگ صابون) دربین مخروبه های یک گنبد (ستوپه) یـافت شده، یک سکه طلائی امپراطوررومـی، تراجان (98- 117 م) وجود دارد، بدین معنی کـه این ذخیره گاه با سکه های ویماکدفیزیس بعد از 98 م ساخته شده است.

سکه های طلائی کنیشکا، جانشین او دریک روی نشاندهندۀ شاه ایستاده درقلاب آسیـای مـیانـه است. درروی دیگرآن خدایـان متعدد هندیـان، یونانیـان یـا ایرانیـان تصویر شده اند. بآنـهم معبودان ایرانیـان غبله داشته واین بخصوص درمورد سکه های مسی کنیشکا صدق مـیکند. اینـها شامل مـیورو(مـیترا)، موا (مون یـا مـهتاب)، آتشو(آتش) و وادو(باد) بکتریـان مـیباشد. شیوای هندیـان و اصلا نانای بین النـهرین نیزبعضا تصویرشده اند. قهرمانان سکه های اولیـه کنیشکا درزبان و خط یونانی اند، اما درسکه های بعدی، خط یونانی به منظور نوشتن بکتریـان استعمال مـیشود. اینـها وسکه های دیگرنشاندهندۀ تنوع عقاید دینی درامپراطوری کنیشکا و درعین زمان تضعیف کنندۀ شـهرت عنعنوی کنیشکا بحیث بزرگترین مروج عقیدۀ بودیستی است. بگمان اغلب معلوم مـیشود او مانند تعداد زیـاد سیـاسیون قبل و بعد از خودش، کاملا فرصت طلب و درجستجوی حالاتی بوده کـه بصورت بهتری بتواند قاعده قدرت خود را تقویـه کند.

درزمان هویشکا، جانشین کنیشکا، تولید سکه های طلائی کنیشکا باقی مـیماند اما سکه های مسی اومتفاوت اند. اینـها نشان دهندۀ سه نوع دریک روی آنست. شاه درون بالای یک فیل، شاه نشسته با پاهای متقاطع و شاه خمـیده دربالای یک کوچ (مسند). سکه های هویشکا، یکجا با سکه های ویما 2 کدفیزیس و کنیشکا درآهین پوش توپه (گنبد)، حدود 2 کیلومترجنوب جلال آباد یـافت شده اند. یکجا با این سکه های کوشان، یکتعداد ایوری رومـی نیزبدست آمده کـه شامل سکه های امپراطورهای دومـیتیـان (81- 96 م)، تراجان (98- 117 م) وسبینا همسر هادریـان (117- 38 م) بوده ونشاندهندۀ قدامت خزینـه درحوالی 117 م است.

هویشکا بواسطۀ واسودیوا جانشین مـیشود کـه آخرین باصطلاح کوشان های بزرگ مـیباشد. نام او(سانسکریت – واسودیوا) با کرشنا خدای هندیـان (پسر واسودیوا) مطابقت دارد کـه تناسخ دوبارۀ ویشنو است. او بطورعمده دو نوع سکه طلائی ضرب مـیزند. اولی نشاندهندۀ شیوا و یک نرگاو درعقب و شاه ایستاده بمقابل یک مصلح درروی آن است، یکنوع سکۀ کـه درسرزمـینـهای غربی نیز بعد ازسقوط کوشانـها مشـهور باقی مـیماند. نوع دیگر نشان دهندۀ برتخت نشانیدن (بکتریـان) اردوکشو(ویریتراغنا) درعقب وحامل یک قهرمان براهمـی است. سکه های آخری بعدا توسط شاهان هندی بشمول آنـهای کـه مربوط بـه دودمان قدرتمند گوپتا درشمال هند بودند، تقلید مـیشوند. سکه های مسی واسودیوا و جانشینان او تنوع بزرگی را نشان مـیدهند کـه دربرگیرندۀ سکه های دارای شیوا و نرگاو و سکه های دارای اردوکشو است.

وسعت کنترول کوشان درافغانستان فعلی هنوزنامعلوم است. شکی وجود ندارد کـه شمال کشور(بکتریـای قدیمـی) و وادی کابل اکثر اوقات تحت سلطۀ کوشان بوده است، اما ازاینکه جنوب وغرب هم گاهی تحت تسلط کوشان قرارداشتند نامعلوم است. غرب احتمالا بصورت ظاهری خود مختارمانده است. دراینجا شاهان هندو- پارتیـان درمناطقی بنام ساکاستان بـه حکومت خویش ادامـه مـیدهند. باینترتیب، سلطنت کوشان درکوتلهای اطراف کوههای هندوکش متمرکز بوده و ساحۀ کابل دارای اهمـیت خارق العاده مـیباشد کـه دربرگیرندۀ محورامپراطوری و وصل کنندۀ جلگه های حاصل خیز بکتریـان درشمالغرب با جلگه های هند درون جنوبشرق است. قرارمعلوم سرزمـین های جنوب افغانستان فعلی دراختیـارساکاها و اربابان پارتیـان ایشان باقی مانده اند.

آثار کوشانیـان

یکی از با ابهت ترین آثار کوشانـها درافغانستان، معبد شاهانـه سرخ کوتل درشمال کوتل های هندوکش و نچندان دور از جنوب رباتک است. درون اینجا یک راهزینـه (پلکان) تاریخی بارتفاع حدود 55 متر قرار دارد کـه در چهار پرواز بیک جایگاه مقدس درون بالای کوهی مـیرسد کـه ناظر جلگه های وسیع است. درون پای راهزینـه یک دیوار بزرگ وجود دارد کـه ازطریق یک پرواز طویل زینـه های دیگر تقرب نموده و با احتیـاط درتطابق بـه باقیماندۀ مجموعه ساخته شده است. مکان مقدس بحیث یک معبد ساخته شده و به مقام سلطنت الهی حاکمان کوشان اهدا شده است. باینترتیب این مـیتواند یکی از سلسله معابدی باشد کـه درسراسرامپراطوری کوشان اعمارشده است. درونخانۀ (حجره) عمده دربالای قدمـها (شکل 8) اکثرا بحیث یک معبد آتش توضیح مـیشود، اما سندی وجود ندارد کـه آنرا تقویـه کند، آتش درون درونخانـه مـیتواند "دودمانی" باشد نسبت باینکه "الهی" درنظرگرفته شود.

پلان کامل مجموعه و تکنیکهای ساختمانی آن توسط کاوشگر، باستان شناس فرانسوی، د. شلومبرگر عمدتا دارای خصوصیـات ایرانی توصیف مـیشود، با وجود برجهای مستطیلی (سبک یونانی) و سایرمظاهریونانی آن. دریـافتهای دیگر ساحه کـه بین سالهای 1952 و 1963 کندنکاری مـیشود نیز شـهادت برخصلت ایرانی/ کوشانی آن دارد. درون بالای جایگاه مقدس بقایـای سه مجسمـه یـافت شده کـه احتمالا نشان دهندۀ حاکمان کوشان بوده باشند کـه دریک موقعیت قدامـی نشان داده شده اند. آنـها ملبس با شلوارها و یک جامۀ دراز مـیباشند. باینترتیب گمان نمـیرود کـه مجسمـه ها یونانی یـا رومـی باشند. مشابهاتی نیز بطرف غرب پیدا مـیشود، درهنر پارتیـان کـه بر باقیماندۀ فلات ایران تسلط داشتند. تمثالهای سرخ کوتل نیز که تا اندازۀ زیـادی نشان دهندۀ مجسمۀ کنیشکای مشـهور از متورا درهند شمالی است. کتیبه بالای جامۀ این تمثال مـیگوید: "شاه بزرگ، شاه شاهان، اعلیحضرت کنیشکا".

ساحه دربرگیرندۀ یکتعداد کتیبه های با خط یونانی، اما درزبان بکتریـائی (ایرانی)، بسیـار مشابه بـه متن فوق الذکر رباتک است. یکی ازاین متن ها بنام کتیبه بزرگ ارائه کنندۀ کنیشکا اونیندو "کنشکای پیروزمند" هست که درون مدخل عمدۀ راهزینـه قراردارد. متن مـیگوید، معبد اصلا بنا بـه فرمان کنیشکا اعمار شده و توسط یک ناظر محلی بنام نوکونزوک بعد از یک دورۀ زوال اعاده شده، وقتیکه آبرسانی بـه معبد خشک مـیشود. نسخه های قبلی متن درون بین دیوارهای چاه درون پای راهزینـه یـادگاری بطور پراگنده یـافت شده است.

یک متن دیگرکوشان با نسخه های متعدد در1967 درجوارجلگه دشت ناورحدود 50 کیلومترغرب غزنی و جنوب آبریز هندوکش کشف شده است. بتعداد مجموعی 5 کتیبه بیک ارتفاع بیش از4000 مترجا داده شده اند. متاسفانـه خواندن متن ها هنوزمشکل بوده و حتی معلوم نیست این کتیبه های کـه با زبانـها و خط های مختلف اند، دربرگیرندۀ عین پیـام باشند. یک نسخه درعین خط یونانی و زبان بکتریـائی نوشته شده کـه در سرخ کوتل و رباتک بکار رفته است. درون پهلوی آن ظاهرا یک متن مشابه درهندی مـیانـه و با خط خروشتی قراردارد. عین متن نیز درون یک زبان ناشناخته (شاید ساکائی) و ظاهرا با خط خروشتی نوشته شده است. دو کتیبه دیگر بالترتیب درخط یونانی و خروشتی هستند، اما خواندن ایشان ناممکن است. متن های بکتریـائی و هندی مـیانـه اشاره بـه ویما دارد، اما از اینکه این ویماکدفیزیس یـا اسلاف او، ویما تک (تو) مـیباشد، هنوزنامعلوم است. موقعیت این کتیبه ها دارای اهمـیت زیـادی است. دراینروزها این قسمت افغانستان بسیـار کم جمعیت مـیباشد، اما درزمان کوشان ممکن هست وضع بسیـارمتفاوت بوده باشد. حفریـات باستان شناسی درین قسمت افغانستان شاید یکروزی این مسئله را روشن سازد. یکی ازساحات بسیـارشگفت انگیزکه منتظرکاوشـهای باستان شناسی مـیباشد وردک، حدود 30 کیلومتردرشمالغرب کابل است. سرویـها نشان نشان داده اند کـه ساحه بازتاب دهندۀ یک مسکونـه بزرگ شـهری استحکام یـافته با پلان منظم کوچه هاست. درخارج استحکامات بقایـای ساختمانـهای دیگری قراردارد، بشمول یکتعداد گنبد ها وچیزیکه معلوم مـیشود یک مجموعۀ رهبانی باشد. از یکی از این گنبدها یک جعبۀ مقدس نوشته دار بدست آمده کـه فعلا درموزیم برتانیـه است.

حفریـات بگرام درشمال کابل نشاندهندۀ وسعت تماس های کوشانیـان با دنیـای خارج است. بگرام یـا کاپیسای قدیم درون ساحۀ واقع شده کـه دارای اهمـیت فوق العاده ستراتژیک به منظور کوشانـها و دربرگیرندۀ خط زندگی بین ملکیت های بکتریـان و نیم قارۀ هند بوده است. اهمـیت کاپیسا نتنـها ستراتژیک، بلکه اقتصادی نیزبوده است. درون دوران کوشانیـان، سرزمـین افغانستان با راه مشـهور ابریشم درون بین شرق نزدیک و چین ارتباط داشته است. خود راه ابریشم ازشمال افغانستان فعلی از طریق سغدیـای قدیم عبورمـیکند، جائیکه امروزشـهرهای بخارا وسمرقند قراردارد، بآنـهم یک شاخۀ راه ابریشم ازطریق افغانستان بـه نیم قارۀ هند مـیرود. لذا یکتعداد کالا و امتعه چینائی از طریق افغانستان فعلی بـه وادی اندوس و معآن انتقال مـیگردید: اجناس غربی ازطریق بحربسواحل هند آورده شده و یکجا با اجناس هندی بشمال یعنی بجنوب آسیـای مـیانـه و به چین انتقال مـییـابد. درزمان های جنگ بین امپراطوری روم و پارتیـان، مسیرجنوبی ازطریق ملکیتهای هندی کوشانـها از توجه خاصی برخوردار بوده است، زیرا اجناس مـیتواند توسط کشتی ها ازطریق سواحل بحیرۀ سرخ مصر بـه هند و معآن انتقال داده مـیشود.

ساحۀ بگرام حدود 50 کیلومتر درون شمال کابل و حدود 8 کیلومتردرشرق چاریکار فعلی درنزدیکی تقاطع دریـاهای پنجشیر وغوربند واقع است. این ساحه بطورقسمـی توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1936 و 1946 کاوش شده کـه شامل یک ساحۀ حدود 800 متر از شمال بجنوب و حدود 450 متر ازشرق بـه غرب است. درشمال غرب، ارگ یـا برج عبدالله قراردارد کـه مـیتواند مربوط بـه دورۀ هخاان باشد. درجنوب، یک تعمـیربزرگ وشاید یک قصر وجود دارد. استحکامات مسکونـه از خشت های خام مربع شکل دربالای یک تهداب سنگی اعمارشده هست که که تا اندازۀ زیـادی تعقیب کنندۀ عنعنۀ معرفی شده توسط یونانی هاست. دیوارها بواسطۀ برج های مربع مستحکم شده اند، بازهم مطابق عنعنۀ غربیـها.

شگفت انگیزترین دریـافتها ازاین ساحه مشمول یک مجموعۀ بزرگ اشیـای هنری ازقبیل یک مجسمـه برنجی سیراپیس/هیراکلیس و یکی از هارپوکراتیس، عاجهای هندی، انبار رنگ لاک چینائی و شیشـه های غربی مـیباشد. گروه آخری شامل گلدان شیشۀ شفاف بارتفاع 18 سانتیمتر با نقوش انحنائی ونشاندهندۀ فانوس دریـائی (چراغخانـه) فرعون الکساندریـه، یکی ازعجائب هفتگانۀ جهان است. دریـافت تاریخ تمام این اشیـا مشکل است. بصورت عام اشیـا حتما دردوران بین سده اول ق م و اوایل سدۀ سوم م جا داده شده باشند. موقعیت فعلی این اشیـا نامعلوم است، اینـها درون موزیم کابل قرارداشتند کـه دراوایل سالهای 1990 مورد غارت وچپاول قرار گرفت.

هنر گندهارا

یـافته های فوق نشان مـیدهد کـه امپراطوری کوشانی درتماس نزدیک با انکشافات درغرب بوده است. این مـیتواند بواسطۀ چیزیکه بنام هنرگندهارا یـاد مـیشود، واضح شود کـه در گندهارای قدیم (و ماورای آن درون اوایل سده های هزارۀ اول و بعد تر) شگوفان بوده است. هنر گندهارا عمدتا بواسطۀ امتزاج عنعنات یونانی- روم و هندی مشخص مـیشود. سه گوشی (بالای پنجره) منحنی بومـی درجوار سنگفرش (پایـه) مثلثی قدیمـی استعمال مـیگردید. ستونـهای چهارگوش دایروی با یک مرکز زنگوله مانند عنعنۀ هندی مورد استعمال مـیماند، اما ستونـهای هموار قدیمـی با یک مرکزکورنیتان (قرنتی) نیزبسیـارمشـهوربوده و بعین ترتیب مایـه های اصلی قدیمـی بشمول ترایتون ها و پوتی با گلدسته ها. این سبک هنری انتخابی درون گندهارای قدیمـی انکشاف نموده و نام آن بزودی بـه سرزمـینـهای دوردست توسعه مـییـابد کـه بامتداد مسیرتجارتی بین هند شمالغربی ازطریق افغانستان و آسیـای مـیانـه بطرف چین یـافت مـیشود.

درسده های اول هزارۀ اول هنر گندهارا بواسطۀ هنرمندان و برداشتهای هنرمندانـه دنیـای رومـی تغذیـه گردیده و واضح هست که کوشانـها درتماس نزدیک با انکشافات درون مدیترانـه بوده اند. من باین نقطه قبلا اشاره کرده ام، بارتباط معرفی سکه های طلائی توسط شاهان کوشان کـه بطورواضح تقلید ضربهای رومـی بوده است. بآنـهم با گذشت زمان، نفوذ غربیـان با عرصه های مـهم نفوذ ایرانیـان، هندیـان و آسیـای مـیانـه تعویض مـیشود. نفوذ هندیـان قویتر شده و پالایش و ظرافت (ریزه کاری) هنر گوپتای هند شمالی کـه بین اوایل سده های چهارم و اواخرششم م شگوفان شده بود دراکثریت محصولات هنری افغانستان یـافت مـیشود. درون وایـهای منزوی افغانستان کنونی مانند فندقستان بامتداد دریـای غوربند، ساختن مجسمـه های بودا و رنگ آمـیزی که تا این اواخریعنی سدۀ هفتم م جریـان داشته کـه تقریبا کاملا "هندی" است.

هنرگندهارا مـهمترین هنربودیستی است. وفرت مجسمـه های بودا یکجا با نقوش، تصویرکنندۀ قسمت های اززندگی و تجسم های مختلف اواست. شـهرت آن نشانۀ قدرت دین بودیستی دراین قسمت جهان درسده های اولیـه هزارۀ اول است. دراول، بودا عمدتا بواسطۀ سمبولهای مانند تاج وتخت یـا قدمگاه اونشان داده مـیشد. مفکورۀ ترسیم بودا بحیث یک شخص کـه تقریبا بطورهمزمان درون گندهارا و وادی گنگا (باصطلاح هنر متورا) انکشاف مـیکند مربوط بـه روبانکشاف درسده های اولی عصرفعلی بارتباط فداکاری شخصی مـیباشد. این بعدا درسراسر هزارۀ اول، باعث تعویض هینایـانـه (یک اصطلاح زیـان آوربمعنی "وسیلۀ نقلیۀ کوچک") شاخۀ بودیزم کـه تاکید بالای حکمت دارد، توسط شاخۀ مـهایـانـه ("وسیلۀ نقلیۀ بزرگ") مـیشود. شاخۀ آخری بیشتربا ستایش شخصی بودا و فرستاده های او سر و کاردارد. باینترتیب درهنرهای اولیـه گندهارا، مجسمـه ها اکثرا دربرگیرندۀ تصاویرخود بودا (بودا ساکیـامونی) یـا بودای آینده (مایتریـا) بوده است. بعدا مجسمـه های وجود دارند کـه بنام بودهیساتواس یـاد مـیشوند، طورمثال اوالوکیتیشوارا کـه اکثرا با یک نیلوفر(درخت سدر) دردست چپ او ترسیم شده است. بودهیساتواس موجودات افسانوی اند کـه جای خویش دربهشت را نفی کرده و تجسم دوباره پیدا مـیکنند که تا تمام موجودات روی زمـین را کمک کنند. درهنرگندهارا، بودهیساتواس غالبا بحیث شـهزادگان زمان خویش تصویرشده اند کـه ملبس با دامن های مردانـه، عمامـه ها و مقدارهنگفت جواهرات مـیباشند. ظهورآنـها مـیتواند بخوبی نشانۀ پشتیبانان باشد،انیکه فراهم کنندۀ وسایل برپا مجسمـه است.

دراوایل هنرمندان گندهارا به منظور محصولات خویش ازسنگ و بخصوص شیست آبی و فیلایت سبز منطقه استفاده مـید. بآنـهم کاربرد این مواد مشکل بوده و در سالیـان بعدی صنتعگران تقریبا بطوراستثنائی از پلستر گچ و چونـه استفاده مـیکنند. این انکشاف غالبا بازتاب نفوذ (ایرانیـان) غربی مـیباشد. این مـیتواند دلیل خوبی باشد، چون استعمال گچ درآنزمان درایران بسیـارعام مـیباشد. بعلاوه، حتما درک کرد کـه محصولات هنری مـهندسان و صنعتگران گندهارا بصورت وسیعی دارای رنگ روشن اند. درتپۀ مرنجان درشرق کابل باقیمانده های یـافت شده کـه تا هنوزبا گچ پلسترپوشانیده شده و با رنگهای گلابی، سرخ، نصواری و آبی رنگ آمـیزی شده اند.

سیـاحان چینائی دراین منطقه درهزارۀ اول م ازتعداد زیـاد یـادگارهای تاریخی صحبت مـیکنند. اکثریت این یـادگارها باوجودیکه ویرانـه ها اند، امروزهم مـیتواند دیده شود. ستوپه (گنبد) ها و ویـهارا ها یـا سنگاراماها (صومعه ها) شواهد رفاه و آسایش جوامع بودیستی اند. یکی ازاین مجموعه ها درجنوبشرق کابل درگلدره قراردارد (شکل 9). این شامل دو گنبد و یک صومعه مستحکم شده هست که بصورت عام مربوط بـه سده های سوم و چهارم م است. درجوارآن، نزدیک دهکده شیوه کی، مخروبه های یک گنبد و صومعه دیگرقراردارد. منار چکری بارتفاع ستون 19 متر و تاجگذاری شده توسط یک مایـه اصلی نیلوفر و اصلا شاید هم سمبول بودیستی چرخ (سانسکریت – چاکره) فوق العاده دلچسپ وتماشائی است، کـه حدود 15 کیلومتردرجنوبشرق کابل و در بالای یک کوتل ناظربر وادی کابل ایستاده است. این برج درمارچ 1998 سقوط کرد. ستون انگشت نمای دیگردر نزدیکی آن، سرخ منار بود کـه درسال 1964 فرو ریخت.

درخود کابل، یک صومعه و گنبد درسال 1930 دربالای یک تیغۀ کوه شیردروازه یـافت مـیشود (کوهی کـه مرز جنوبی کابل را مـیسازد). این نشان مـیدهد کـه شـهرکابل یـا حد اقل یک مسکونـه دراینجا حتما مربوط بـه دوران قبل از اسلام باشد. صومعه مشـهوردیگربودیستی درون شترک، حدود 65 کیلومتر شمالشرق کابل و حدود 4 کیلو مترشمال بگرام/کاپیسا واقع است. مخروبه های بامتداد دریـای پنجشیرواقع بوده و توسط باستان شناس فرانسوی درحدود 37/1936 حفرشده اند. این شامل صومعه اصلی وحدود ده گنبد است. تعمـیرات با نقوش حجاری شیست و ترسیم زندگی بودا تزئین شده بودند.

یک مرکزبسیـارمـهم بودیستی، هده هست که درون یک جلگه هموار حدود 8 کیلومتر جنوب جلال آباد فعلی واقع است. این عبارت از نگاراهارای نویسندگان هندی و چینی هست که یک محل مقدس به منظور بودیستها بوده و تعداد زیـاد زایرین را بخود جلب مـیکند. این شاید مـهمترین مسکونـه درساحۀ جلال آباد درجریـان نیمـه اول هزارۀ اول بوده و مخروبه های آن یک مساحت حدود 15 کیلومترمربع را احتوا مـیکند. درون سراسرمحل خرابه های (بیش از1000) گنبد، صومعه ها و تعمـیرات دیگر قراردارد. کاوشـهای ازسال 1923 ببعد شامل تعداد زیـاد مجسمـه های گچی، جعبه ها، سکه ها و کتیبه ها است.

مرکزعمدۀ دیگرهنربودیستی عبارت ازوادی مشـهوربامـیان هست (شکل 10). این وادی حدود 240 کیلومتردرغرب کابل و در یک ارتفاع حدود 2500 متر ازسطح بحردر وسط کوههای افغانستان قراردارد. خود وادی حدود 4.5 کیلومترازشرق بـه غرب و تقریبا 3.5 کیلومترازشمال بجنوب وسعت دارد. درجوارآن وادیـهای دیگر با بناهای مشابه بودیستی، طورمثال فولادی و ککرک وجود دارند. وادی بامـیان بامتداد معبرعمده ازطریق هندوکش قرارداشته و بحیث یک منطقه (پایگاه) نمایشی حد اقل از زمان یونانو- بکتریـان بکاررفته است. چون یکتعداد سکه های ایشان درون وادی یـافت شده است. سمت سنگی شمالی وادی بامـیان توسط غارهای مصنوعی مثل خانـه زنبور بوده کـه بمنظور محله های رهایشی، جلسات و مقدسات به منظور بودیستهای زندگی کننده درآنجا خدمت مـیکند. چیزبسیـار بی همتا، باوجودیکه حالت موجود آنـها نامعلوم است، دومجسمۀ عظیم بودا است. یکی کـه درشرق قرار دارد بارتفاع 55 متربوده و احتمالا بزرگترین مجمسه درجهان هست (شکل 11). حدود 1500 متربطرف غرب، مجسمۀ دیگری وجود دارد کـه ارتفاع آن 38 متر است. هردو مجسمـه نتنـها ازنقطۀ نظرارتفاع از دلچسپی بزرگی برخورداراست. بلکه هر دو مجسمـه حتما بطوردرخشانی رنگ آمـیزی شده باشند. دیوارهای غارها کـه درآنـها مجسمـه ها قراردارند با رنگها تزئین شده اند؛ رسامـی غار بودای کوچک یـاد آور هنر ساسانیـان ایران، بخصوص ازسده های ششم وهفتم مـیباشد. نقاشی های بامتداد بودای بزرگ سبک هندی دارند. مجسمـه های بودا را نمـیتوان بـه زمان نقاشی ها و رنگ آمـیزیـها مرتبط ساخت. آنچه بطور یقین مـیدانیم وقتی هست که زایر چینائی، سوانژنگ این وادی را درحوالی 632 م مـی بیند، هردو مجسمـه درآنجا بوده اند. چیزیکه بسیـارمـهم است، طبیعت گزینشی قسمت اعظم کار هنری بامـیان است. اما با درنظرداشت خصلت ساحه و موقعیت آن درون بین آسیـای مـیانـه، ایران وهند، زیـاد شگفت انگیزنیست.

بامـیان یگانـه جای درافغانستان نیست کـه غارها دردل سنگ ها کنده شده و توسط بودیست ها مسکون شده اند. متاسفانـه دریـافت تاریخ این ساحات متعدد غالبا مشکل است. یکی از تماشائی ترین ساحات عبارت از تخت رستم درون نزدیکی سمنگان (ایبک) درون شمال کوههای هندوکش هست که شامل یک مجموعه با یک گنبد و صومعه کنده شده درداخل سنگ است. غارهای دیگردرنزدیکی جلال آباد و در ساحه همای قلعه درجنوبغرب غزنی یـافت شده اند.

بودیزم و هنرگندهارا بازهم تکامل نموده و بیشتر از مدت طولانی سلطنت پشتیبان خویش (شاهان کوشان) دوام مـیکند کـه در سده سوم م بپایـان مـیرسد. زوال جدی و از بین رفتن تعداد زیـاد تعمـیرات بودیستی درون حوالی سده ششم م شروع مـیشود، وقتی تازه واردان ترکی ازآسیـای مـیانـه باین سرزمـین هجوم مـیآورند. هنوز هم درون تعداد زیـاد محلات، بودیزم و اشکال انکشاف یـافته هنر گندهارا باوجودیکه هندیزه شده، دوام مـیکند. گنبدی کـه ناظرمخروبه های جدید کندهارکهنـه درون اراکوزیـای قدیم هست هنوز بعد از 650 م مورد بهره برداری مـیباشد. مکان مقدس بودیستی درون فندقستان نزدیک بامـیان بعین ترتیب مـیتواند مربوط اواخر سدۀ هفتم یـا اوایل سدۀ هشتم باشد، طوریکه توسط تعداد زیـاد سکه های عربی- ساسانی نشان داده مـیشود کـه درآنجا یـافت شده اند.

فصل دهم – اعادۀ ایرانیـان غربی

درحالیکه هنر گندهارا بانکشاف خویش درسرزمـین های مرزی هندو- ایرانیـان ادامـه داده و بودیزم درحال توسعه است، قدرت سیـاسی پشتیبانان عمدۀ ایشان یعنی حاکمان کوشان بتدریج درحال غروب است. زوال حاکمـیت کوشان درون افغانستان درسدۀ سوم م با سقوط پارتیـان و صعود یک ایران تازه تحت رهبری یک دودمان جدید یعنی ساسانیـان همزمان است. به منظور چهارصد سال بعدی که تا ظهور اسلام درون نیمۀ سده هفتم، ساسانیـان قدرت غالب درفلات ایران مـیباشد. با وجودیکه درجریـان تمام این سال ها ساسانیـان کوتلهای هندوکش وسرزمـین های شمال و جنوب آنرا درون اختیـاردارند، بازهم بطوردوامدار درمعرض امواج پیـاپی گروههای مـهاجر آسیـای مـیانـه قراردارند.

ساسانیـان اولیـه مـیخواستند شکوه قدیمـی هخاان پارسی را دوباره اعاده سازند. منشا و مرکز سیـاسی آنـها درون فارس قدیم، نزدیک بـه سرزمـین اصلی هخاان قرارداشت. اولین شاهان ساسانی خود را درعین سنگهای نقش رستم نزدیک پرسیپولیس ترسیم وتصویرمـیکنند کـه شامل قبرهای بعضی از مـهمترین شاهان هخا پارسی است. هدف عمدۀ سیـاسی آنـها تحت تصرف آوردن تمام سرزمـین های قبلی تحت کنترول "پارسیـان" درون یک امپراطوری ایرانی است. حاکمان جدید بصورت مشتاقانـه ازقدرت پوتنشیـالی یک مذهب سلطنتی با خبر مـیباشند. لذا آنـها کیش زرتشتی ایرانیـان قدیم را درون سطح مذهب دولتی ارتقا مـیدهند. آنـها با انجام چنین عملی نمونـه شاه داریوش را تعقیب مـیکنند،یکه درمتن بیستون خویش بطور مکرر نام اهورا مزدا را بحیث خدای تمام ایرانیـان احضار مـیکند.

در دوران ساسانیـان، متنـهای مقدس زرتشتی و پیروان او جمع آوری و تدوین مـی شود. زرتشتیزم دریک شیوۀ قویـا متمرکز و مرتبۀ بحیث دولت سیکولر تنظیم مـی گردد. معابد آتش درون سراسر فلات ایران اعمارمـیشود. موقف بلند زرتشتیزم باعث علاقمندی جدید و دوباره درون امور ایران شرقی، گهوارۀ مذهب زرتشت شده و تعداد زیـاد شاهان بعدی ساسانی نام های را اختیـار مـیکنند کـه مربوط قهرمانان قدیمـی ایرانیـان شرقی بودند. لذا ساسانیـان سیکولر و قدرت مذهب زرتشتی با امواج صعودی بودیزم تصادم مـیکند کـه در دوران کوشان عمـیقا درون حصص شرقی فلات ایران نفوذ نموده و به توسعۀ خویش درون سده های بعدی ادامـه مـیدهد. بآنـهم بودیزم و زرتشتیزم یگانـه مذاهبی نبودند کـه درشرق مروج بودند. درون اوایل سدۀ هفتم وقتی اسلام بـه فلات معرفی مـیشود، دراینجا تعداد زیـاد پیروان کیش های دیگر بشمول جودیزم، هندوایزم، مانیکائیزم و عیسویت (نیستوریـان) وجود دارند.

غلبه ساسانیـان

آغازحاکمـیت ساسانیـان اکثرا حوالی 224 م گفته مـیشود. دراینسال یک رهبرمحلی ازجنوبغرب ایران بنام اردشیر آقای پارتی خویش (ارتبانوس 5) را شکست مـی دهد. اردشیر کـه نام او بازتابی از ارتاسیرسیس هخا هست ادعای نسل ساسان مـیکند. این مرد احتمالا کشیش یک معبد محلی درون استخر، شـهری درون شمال پرسیپولیس قدیمـی بوده است. بعد از شکست شاه پارتیـان، اردشیر یک سلسله عملیـات نظامـی بمقابل رومـیها درغرب وکوشانـها ودیگران درشرق شروع مـیکند. مطابق مورخ عربی، الطبری (839- 923 م)، اردشیر قسمت بزرگ ایران شرقی را بشمول ساکاستان (سیستان) و بکتریـا تسخیرمـیکند. متعاقبا، مطابق عین نویسنده، نمایندگانی از کوشانـها، توران و مکران بـه دربار اردشیر آمده و تابعیت خویش را تقدیم مـیکنند.

مکران هنوزهم یک ساحۀ ساحلی بلوچستان بامتداد بحرهند است. توران درجنوب کویته فعلی دربلوچستان شرقی پاکستان قرارداشت. پایتخت آن درون دوران اولیـه اسلامـی، خضدار بوده کـه هنوز هم با عین نام وجود دارد. نام توران بسیـاردلچسپ است. درون افسانـه های بعدی ایرانیـان این نام بصورت عادی به منظور تشریح مردمان غیرایرانی بکارمـیرفت کـه درشمال ایران زندگی مـید. این نام احتمالا درمورد ترکها بکارمـیرفت. درهرصورت، این نام بصورت عام به منظور توصیف مخالفین ایرانیـان بکاربرده مـیشد. احتمال کمـی وجود دارد کـه درسدۀ سوم م ترکها درون بلوچستان مسکون شده باشند. بسیـارمحتمل هست که این نام به منظور توصیف براهویـها (صحبت کنندۀ دراویدی) استعمال شده باشد کـه هنوزهم دراین منطقه زندگی دارند. ازاینکه این تشخیص صحت دارد یـا نـه، نامعلوم است، اما قلمروی اردشیر ظاهرا دربرگیرندۀ تمام حصص جنوبشرقی فلات ایران که تا وادی پائینی اندوس بوده است.

گزارش الطبری توسط معلومات معاصران نزدیکش تقویـه مـیشود. در262 م، پسر و جانشین اردشیر، شاپور1 (241 - 71 م) یک کتیبه سه زبانـه (پارسی، پارتی و یونانی) فرمان مـیدهد کـه در ساحه دفن قدیمـی شاهان هخا درنقش رستم، نچندان دور از استخر کندنکاری کنند. شاه دراین متن مـیگوید کـه در زمان پدرش، سه شاه تابع درون شرق از مرو، کرمان و ساکاها وجود داشت. تمام ایشان (هرسه نفر) بنام اردشیر یـاد شده اند. این حتما نشان دهد کـه هرسه شاه، شـهزادگان ساسانی بودند کـه توسط سلطان ایشان، شاید پدر، برادر یـا کاکای شان تعین شده بودند. لذا این هرسه شاه بطورمحکم با قلمروی ساسانیـان وابسته بودند. این متن کوشانـها را "در دورها که تا پشکبور" بحیث تابعین ساسانیـان ذکر مـیکند. پشکبور غالبا با پوروشاپورا (سانسکریت) یـا پشاورفعلی درشمال پاکستان تشخیص مـیشود. این نشان مـیدهد کـه ساسانیـان، حد اقل بصورت ظاهری، برقلب سرزمـین کوشانـها تسلط داشته اند. بآنـهم این تشخیصات، یک حدس و گمان است. حتی اگرصحیح هم باشد، بدین معنی نیست کـه ساسانیـان بطورفعال تمام سرزمـین های کوشان را کنترول مـید. درهرصورت، دربین شاهان- حاکم متعدد و تابع "شاه شاهان" و متذکره درکتیبۀ نقش رستم، هیچ شاه تابع ساسانی درکوشانشـهر(سرزمـین کوشانـها) یـا درون حصص شمالی افغانستان فعلی وجود ندارد. این بدین معنی هست که درنیمۀ سده سوم م سرزمـینـهای کوشان احتمالا هنوزهم توسط شـهزادگان محلی کوشان اداره مـیشدند، باوجودیکه شاید بیعت حاکمان ساسانیـان را داشته باشند. یـا بعبارۀ دیگر، ساسانیـان (هنوز) برکوتلهای هندوکش بین بکتریـا و وادی کابل تسلط نداشتند.

ساکستان

درحالیکه کنترول ساسانیـان دربکتریـای قدیم و وادی کابل درون سده سوم م را بـه مشکل مـیتوان تائید کرد، غلبۀ پارسیـان برجنوب افغانستان درآنزمان آشکاراست. درقلمروی شاه ساکا (ساسانیـان) یک سلسله سکه های مسی مطابق معیـار"هندیـان" ضرب زده شده کـه تقلید عنعنۀ چاپ های هندو- پارتیـان توسط گوندوفاریس و جانشینان او مـیباشد. سکه ها شامل قهرمانان پهلوی بوده و نشاندهندۀ یک مصلح آتش ساسانی از زمان اردشیر است. نشراین سکه ها تاکید کنندۀ موقعیت خاص ساکستان درامپراطوری ساسانیـان است.

ما ازکتیبه های نقش رستم مـیدانیم کـه اردشیر، شاه شاکا ها درجریـان سلطنت شاپور 1 بواسطۀ یک شـهزاده بنام نرسه جانشین مـیشود. او بنام "آریـائی زرتشتی، سکن ملک" (شاه ساکاها) یـاد شده است. نرسه یک پسرشاپور1 بوده و شاید با شاه شاهان بعدی دارای عین نام (293- 302 م) باشد. مطابق کتیبۀ نقش رستم، قلمروی نرسه بحیث شاه ساکا ها شامل نـه تنـها سرزمـین های ساکاها بلکه هندوستان و توران نیز هست که ازدلتای هلمند که تا سرزمـین هندیـها وسعت دارد. حتما بخاطرداشت کـه این سرزمـین تقریبا حدود 600 سال قبل توسط حاکم هخا اراکوزیـا و درنگیـانا اداره مـیشد. بعلاوه، این همان سرزمـینی هست که توسط ساکاها دراواخرسدۀ دوم و سدۀ اول ق م اشغال مـیشود.

لذا با اطمـینان مـیتوان فرض کرد کـه عنوان شاه ساکاها جدیدا با ظهورساسانیـان ابداع نشده بلکه عملکرد ووسعت صلاحیت آنـها مربوط بـه زمانـهای قبل ازساسانیـان است. همچنان واضح هست که سرزمـین ساکاها بایست سرزمـین شاهانی بنام هندو- پارتیـان بشمول گوندوفاریس باشد کـه سکه های خویش را درجنوب افغانستان قبل از ساسانیـان نشرد. درتمام این سالیـان، سرزمـین ساکاها ظاهرا خصوصیـات و طبقۀ حاکم ساکائی خویش را نگهداشته است. قلب این سرزمـین نمـیتواند مشخص شود اما احتمالا حد اقل به منظور مدتی درون جنوبغرب افغانستان فعلی موقعیت داشته باشد. دراوایل سدۀ اول م، ایسیدورچارادرموقعیت های پارتیـان تشخیص شده کـه بین زرنگیـانا و اراکوزیـا یک سرزمـین بنام ساکستان بوده است.

با نگاه بـه نقشـه روشن مـیشود کـه شاه ساکاها یکی ازناظران مارشـهای امپراطوری ساسانیـان بوده کـه کنترول حصص جنوبشرقی قلمرو را دراختیـار دارد. اهمـیت او توسط انکشافات بعدی نشان داده مـیشود. مورخ یونانی اگاتیـاس کـه درسدۀ ششم م زندگی مـیکند، مـیگوید کـه شاه بهرام 2 (276- 93 م) بمقابل مردم ساکستان جنگی براه مـیاندازد. این حتما شورش ساکای رهبری شونده توسط برادر شاه (یـا پسر کاکایش) بنام هورمـیزد باشد کـه درمنابع دیگر ذکرشده است. کلَودیس مامـیرتینوس، مورخ قدیمـی دیگری مـیگوید کـه این برادر شورشی ازپشتیبانی "گیلها، بکتریـانـها و ساکا ها" برخوردار بود.

از سال دوم شاپور2 (309- 79 م) یک کتیبه درون پرسیپولیس از شاپور دیگری بنام "شاه ساکاها، شاه هندوستان، سرزمـین ساکا و توران که تا دوردستها دربحیره" وجود دارد. او خود را پسر شاه شاهان، هرمزد 2 مـیخواند. اومـیگوید ازاستخربه ساکستان سفرکرده و درپرسیپولیس توقف نموده که تا نان بخورد. او با والی زرنگیـا (درنگیـانا) و "دیگرنخبگان پارسی و ساکا" یکجا بوده است. قرارمعلوم شاه ساکاها یک برادر یـا برادراندر شاپور 2 بوده است. متن بازهم تاکید کنندۀ اهمـیت مقام شاه ساکا ها مـیباشد. این متن همچنان بین نخبگان پارسی و ساکا تفاوت قایل شده و به زرنگیـا، زرنکا یـا درنگای قدیمـی متنـهای هخا و زرنج بعدی منابع اسلامـی اشاره دارد.

شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی

تا سدۀ چهارم، کنترول ساسانیـان درشمال افغانستان، وادی کابل و ماورای آن بطورقابل توجهی تقویـه مـیشود. گزارش مـیشود کـه هرمزد 2 (303- 9) یک رابطه ازدواجی با (کوشان) شاه کابل برقرارمـیسازد. دراینجا همچنان شواهد سکه شناسی وجود دارد کـه نفوذ سریع ساسانیـان درشرق را نشان مـیدهد. درهم های نقرۀ ساسانی شاپور2 و جانشینانش درتعداد زیـاد ساحات افغانستان فعلی یـافت شده است. اینـها شامل سیستان، هرات، مـیمنـه، جوار تاشقرغان، بگرام وگنبدهای متعدد هده نزدیک جلال آباد مـیباشند. یک گنجینـه مـهم با سکه های ساسانی درتپه های مرنجان نزدیک کابل یـافت گردیده کـه شامل درهم های نقرۀ شاپور2 (309- 9)، اردشیر 2 (379- 83 م) و شاپور3 (383- 8) است.

ساسانیـان درون مرکز امپراطوری خویش، سیستم مسکوکات پارتیـان را مـیپذیرند کـه بربنیـاد معیـارهای آتن؟ درهم های نقرۀ استواراست، طلا فقط به منظور مقاصد خاصی نشر شده و سکه های مسی وجود ندارد. ساسانیـان درسرزمـینـهای دیگرمـیل داشتند عنعنۀ مسکوکات اسلاف محلی خویش را بپذیرند، طورمثال مسی های ساکستان کـه قبلا بحث شد، مطابق بـه معیـارهای "هندیـان" ضرب مـیشود. ساسانیـان درون سرزمـین های شمالشرقی خویش نیز سیستم مسکوکات کوشان ها را قبول مـیکنند. سکه ها توسطانی بنام شاهان حاکم کوشانی- ساسانیـان ضرب شده و در پهلوی مسکوکات ساسانی "حقیقی" مروج مـیباشد.

حاکمان متعددیکه این سکه ها را نشرد عبارتند از(بترتیب کرونولوژی): ارد شیر1، اردشیر2، فیروز1، هورمـیزد1، فیروز2، هورمـیزد2، بهرام 1 و بهرام 2. آنـها خود را "شاه کوشانـها" یـا حتی "شاه شاهان کوشانـها" خوانده اند کـه نشان مـیدهد آنـها خود را جانشینان شاهان (حقیقی) کوشان مـیدانستند. سکه های نشرشده، طلائی و مسی بودند کـه تقلید سکه های ضرب شده توسط شاه کوشان، واسودیوا اند. درون بین اینـها سکه های مشـهور کاسۀ (بشقاب مانند) طلائی کوشانی- ساسانی وجود داشتند. اینـها دارای شیوا و نرگاو او (ناندی) درعقب با یک قهرمان بکتریـائی با خط شکسته یونانی هست که بورزاواندو یـازادو ("خدای متعال") خوانده مـیشود. درروی آن تمثال یک شاه- حاکم ایستاده با تاج انفرادی، نام وعنوان او است. سکه های طلائی درون مناطق مختلف افغانستان فعلی یـافت شده است. سکه های مسی مربوطه بطوروسیعی درون بلخ یـافت شده و بعضی سکه ها حتی حامل قهرمان بهلو درروی آن است.

بغیرازانواع سکه های کوشان، سکه های ساسانی درون طلا و مس وجود دارد کـه احتمالا درون مرو و هرات ضرب شده است. اینـها نشان دهندۀ یک مصلح آتش درون عقب وتمثال شاه با تاج انفرادی اش درروی آن مـیباشد. نوع تاج ونام حاکم غالبا با سکه های نوع "کوشان" کوشانی- ساسانی مطابقت دارد. اینـها دارای متن های درون خط پارسی مـیانـه و پهلوی است. این چاپها نشاندهندۀ کنترول حاکمان کوشانی- ساسانی درون سرزمـین های هست که قبلا مربوط بـه امپراطورکوشان بوده است، برخلاف سرزمـینـهای شمال وشرق افغانستان، جائیکه سکه های شیوا و ناندی ضرب مـیشوند.

بالاخره دراینجا سکه های مسی ضخیم وجود دارد کـه تا اندازۀ مشابه بـه گروه قبلی یعنی حامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. این سکه ها بطورخاصی از وادی اندوس و هم از ساحه جلال آباد و بگرام و شمال هندوکش شناخته مـیشود. قهرمانان آنـها درخط پارسی مـیانـه، پهلوی یـا بکتریـان (یونانی) مـیباشد. این سکه ها بربنیـاد نشرهای شاپور2 استواراست.

تاریخ سکه های کوشانی- ساسانی مشکل است. نظریـات عمومـی کـه با شواهد نوشتاری تقویـه مـیشود، پیشنـهاد کـه مـیکند قسمت اعظم سکه ها درون جریـان اواخر سده سوم و چهارم م نشرشده اند. هورمزد 1 و 2 شاید مردی باشد کـه بمقابل شاه بهرام 2 درون اواخر سدۀ سوم م اغتشاش مـیکند. نامـهای حاکمان متذکره درسکه ها شامل آنـهائیست کـه توسط شاهان ساسانی ذکرشده اند، اما مردمان شاید مطابقت نداشته باشند. ازاینجا معلوم مـیشود کـه حاکمان مربوط بـه خانواده شاهی بوده و آنـها نامـهای را اختیـارمـید کـه شایستۀ مقام آنـها بوده است. چیز مشابه  درمورد حاکمان هخا بکتریـا صدق مـیکند کـه غالبا نام ویشتاسپ را حمل مـید. این هویدا بوده و باید بطورروشن دانسته شود کـه حاکمان کوشانی- ساسانی دارای مقام عمده بودند. این نـه تنـها بواسطۀ سکه ها و نامـهای (تاج-) ایشان نشان داده مـیشود بلکه همچنان بواسطه این حقیقت کـه آنـها تماما سبک انفرادی تاج خویش را داشتند. این مظاهرهمچنان ازتمثال های شاهان ساسانی شناخته مـیشود طوریکه دربالای سکه های نقرۀ ساسانیـان و نقوش آنـها ترسیم شده است.

لذا دراواخرسدۀ سوم و چهارم م قسمت اعظم سرزمـین های کوشانـها توسط یک نمایندگی قوی شاه ساسانی اداره مـیشود کـه سکه های خود را با تمثال خود نشر مـیکند. او بعلاوه، سکه های طلائی درتطابق بـه عنعنۀ کوشانـها نشرمـیکند کـه کاملا برخلاف عملکرد ساسانیـان است. این نیزهویدا هست که حاکم درشمال شرق فلات مسکون بوده و شـهربلخ مـیتواند یکی از پایتخت ها باشد. نقش کوشان شاه (ساسانی) قابل مقایسه با دوست او درون جنوبشرق، شاه ساکا است. هردوی اینـها مقامات مـهم ساسانیـان وغالبا شـهزاده های دربارشاهی بودند.

معلومات کمـی دربارۀ زندگی روزانـه بکتریـا درون زمان حاکمان کوشانی- ساسانی وجود دارد. بآنـهم درسالیـان آخریکتعداد زیـاد متن های نوشتاری درون بکتریـان باعث روشن شدن شمال هندوکش شده است. این متنـها اکثرا دربالای چرم، درهردوجانب وبا خط شکستۀ بکتریـان نوشته شده است. بیش ازصد سند جدید که تا کنون بدست آمده است. مطابق ویراستار، دانشمند برتانوی، نیکولاس سیمنر- ویلیـام، آنـها از عین منبع اشتقاق شده اند، اما از یک دوران نیستند. اکثریت اسناد حتما بین اوایل سده های چهارم و اواخرهشتم قرارداشته باشند. تعداد زیـاد متنـها نامـه ها بوده و بعضی ازآنـها هنوزهم مُهرکرده بودند وقتی باراول کشف شدند. این اسناد احتمالا دریک ناحیـه درشمال کوتلهای هندوکش دردوران اولیـه اسلامـی بنام سلطنت راب نوشته شده اند. یکی ازاین اسناد، یک کوشان شاه بنام واراهران را ذکرمـیکند. این احتمالا بهرام باشد کـه بحیث یکی ازآخرین شاهان- حاکم کوشانی- ساسانی یـا کوشان شاهان ساحه شناخته شده است.

شیونایت ها

تفوق ساسانیـان درشرق مدت زیـادی دوام نکرده و بزودی موقعیت آنـها درمعرض خطرقرارمـیگیرد. طورمعمول درتاریخ اینحصۀ جهان، تهدید همـیشـه ازشمال منشا مـیگیرد. زمانی درون نیمـه یـا اواسط نیمۀ دوم سده چهارم م، مردمانی ازشمال بـه سرزمـین های شمالشرقی فلات ایران هجوم مـیآورند. این تهاجم ازمداخلات قبلی درون یک عرصۀ مـهم تفاوت دارد کـه بازتابی یک تغیرمـهم درون صحراهای آسیـای مـیانـه مـیباشد، یعنی ظهورمردمان صحبت کننده آلتائی از منگولیـا و راندن گروههای صحبت کنندۀ ایرانی کـه تا اینزمان درجلگه های آسیـای مـیانـه تسلط داشتند.

خانوادۀ زبانی آلتائی بعد ازکوههای آلتای درآسیـای مـیانـه بامتداد مرزهای سایبریـا/ چین نامگذاری مـیشود. لهجه های آلتائی بصورت عام بـه سه شاخۀ عمده تقسیم مـی شود: زبانـهای ترکی، مغولی و منچو- تونکه بعضی اوقات شامل کوریـائی و جاپانی نیزمـیشود. منشای این زبانـها حتما بطورواضح درصحراهای منگولیـا بامتداد مرزهای شمالی چین جستجو گردد. با مـهاجرت های بزرگی کـه در اواخر هزارۀ اول ق م آغازمـیگردد تعداد زیـاد مردمان آلتائی گوی بطرف غرب رانده مـیشوند، یعنی آغازحرکتی کـه حدود یکهزارسال بعد باعث موجودیت ایشان دریکقسمت بزرگ آسیـای مـیانـه وشرق نزدیک مـیشود.

اولین گروه مـهاجمـین درشمال افغانستان درنیمۀ سده چهارم، شیونایت ها اند. نام ایشان یـادآور خصلت هونی آنـها بوده و نشان مـیدهد کـه چطورایشان و هیفتالیت (یفتلی) هائیکه جانشین آنـها مـیشوند، بجهان خارج شناخته مـیشوند. وابستگی دقیق تباری و زبانی آنـها هنوزهم نامعلوم است، اما بصورت عام قبول شده کـه آنـها مربوط بـه مردمان صحبت کنندۀ- آلتائی بوده ویکتعداد دانشمندان فرض مـیکنند آنـها مربوط بـه شاخۀ ترکی اند. مـهاجرت های کـه باعث آمدن شیونایت ها ومتعاقبا یفتلی ها بافغانستان وشمالغرب هند مـیگردد با های کتلوی بزرگ دیگر همزمان هست که باعث آوردن قبایل هونی دیگر بطرف یوکراین و اروپای مرکزی که تا دور دست های فرانسه مـیشود. آنـها تحت آتیلا تقریبا موفق مـیشوند تمام امپراطوری روم غربی را اشغال کنند، قبل ازاینکه  در چالونز درون 451 م شکست بخورند.

شیونایتها باراول توسط امـیانوس مارسیلینوس، تاریخنگار رومـی سدۀ چهارم م ذکر مـیشود. او درون بارۀ کمپاینـهای شاه ساسانی، شاپور 2 (309- 79 م) بمقابل یوسینی (کوسینی، کوشانـها ؟) و شیونیتای در356 م مـیگوید. مطابق عین منبع، بزودی بعد ازآن شاه ساسانی یک اتحاد با شیونایت ها، گیلها وساکاها عقد مـیکند. اتحاد کـه در واقعیت شاید نشان دهندۀ شکست شیونایتها واحتمالا دربرگیرندۀ همکاری سربازان شیونیت درون ارتش شاپور باشد کـه بمقابل امپراطوری روم (شرقی) استعمال مـیشود. شاپور در360 م شـهر امـیدا (دیـاربکر) درترکیـه شرقی فعلی را ظاهرا بکمک سربازان شیونایت محاصره مـیکند. درجریـان محاصره، پسر گرومباتیس، شاه شیونایت کشته مـیشود. مطابق منابع، جسد او سوزانیده شده و استخوانـهای او درون یک کوزه نگهداری مـیشود.

تا اواخرسده چهارم م شیونایت ها تحت دودمان کیداریت ها متحد مـیشوند. نام این دودمان ازشاه ایشان، کیدارا اشتقاق شده و ازسکه های اوشناخته مـیشود کـه دربین جاهای دیگر، از تپه مرنجان کابل درون همکاری با سکه های ساسانیـان یـافت شده است. اوسکه های طلائی کاسۀ بسبک کوشانی- ساسانی با عنوان کوشان شاه (در بکتریـان: باگو کیدارا وزورکه کوسانو شاو) ضرب مـیزند. او همچنان درهم های نقرۀ ضرب مـیزند کـه از شاهان ساسانی تقلید مـیشود (شاپور 2 و 3).

موجودیت شیونایتها درشمال افغانستان احتمالا باعث پایـان کنترول ساسانیـان نمـی شود. درحالیکه شیونایت ها بربکتریـای شرقی تسلط داشتند، سربازان ساسانی احتمالا هنوزهم قسمت زیـاد افغانستان شمالغربی و مرکزعمده هرات را دراختیـار دارد. اینرا مـیتوان ازاین حقیقت استنتاج کرد کـه شیونایت ها قرارمعلوم بطرف جنوب ازطریق دهلیزهرات پیش نمـیروند، اما مطابق منابع چینائی آنـها ازطریق هندوکش بـه داخل وادی کابل مـیروند. درجنوب کوهها، شیونایت ها تحت کیدارا و جانشینان او متعاقبا یک سلطنت قدرتمند ایجاد مـیکنند کـه بطور وسیعی درتاریخ هندیـان بحث شده است. عین منابع چینائی بـه پایتخت شیونایت درجنوب هندوکش اشاره نموده و نام او احتمالا اشاره بـه پشاور فعلی دارد.

قرارمعلوم ورود شیونایت ها بـه گندهارا سریعا باعث اختلال زندگی فرهنگی درون منطقه نمـیشود. چیزبسیـارمـهم دراین زمـینـه عبارت ازسفرنامـه یک زایر بودیست چینائی بنام فاکسیـان هست که از ناحیـه جلال آباد درون حوالی 400 م دیدن مـیکند. توصیف او درون بارۀ گندهارا و وادی کابل بطور روشن ارائه کنندۀ ثروت و رفاه جوامع بودیستی دراین زمان است. وقتی او از چین بمحدودۀ شمال پاکستان فعلی مـیرسد، یک جامعۀ بودیستی شگوفان شاخه عرادۀ کوچک (هینایـانـه) را درمـییـابد. اوازطریق ناحیـه سوات بـه گندهارا مـیرسد. مطابق این زایر، اکثریت مردم اینجا پیروی بودیزم هینایـانـه بودند. او بعدا بـه شـهرپشاورمـیرود. اودراینجا گنبد عظیمـی را مـی بیند (مطابق این زایر)، کـه توسط شاه کوشان، کنشکا اعمارشده و او نیز ظرف یـا کاسۀ خیریۀ مشـهور بودا را ذکرمـیکند. فاکسیـان متعاقبا بطرف غرب بـه نگاراهارا (ناحیـه جلال آباد) بـه شـهرهده فعلی (سیلو) سفر مـیکند، جائیکه درآنجا ویـهارای مشـهور با استخوان- جمجمۀ بودا وجود داشت. فاکسیـان یکتعداد زیـاد زیـارتگاهای بودیستی دراین ساحه را شرح مـیدهد. ازاینجا او از طریق "کوههای کوچک برفی" (سفید کوه؟) بطرف جنوف یـا دوباره بطرف اندوس سفر مـیکند.

هیفتالیت (یفتلی) ها

درعین زمان بامتداد مرزهای غربی سلطنت کیداریت، ساسانیـان سخت مـیکوشند مناطق ازدست رفته را بدست آورند. اینزمان دوران شاهان بهرام 5 و یزد گرد 2 هست که بین 420 م و 457 حکمروائی داشتند. بآنـهم امواج جدید مـهاجمـین شمالی بزودی یک تهدید بسیـاربزرگ را متوجه ساسانیـان مـیسازد. مـهاجمـین جدید بصورت عام بنام یفتلیـها یـاد مـیشوند کـه احتمالا از نگاه تباری مربوط بـه شیونایتها باشند کـه قبل ازایشان آمده بودند. یفتلیـها درمنابع عربی بنام هیطال یـا (جمع آن) هیـاطیله شناخته مـیشوند. بیزانتین ها آنـها را بصورت عام بنام هون های (سرخ یـا سفید) یـا ابدیلای/ایفتالیتای نامـیده است. چینائیـها ایشان را بنام ایدا شناخته اند درحالیکه شاه ایشان را بنام یـاندائیلیتو نامـیده است. قهرمانان سکه ها و متن های کنده شده بالای جواهرات نشان مـیدهد کـه یفتلیـها یـا حد اقل رهبران ایشان، با یک زبان ایرانیـان شرقی صحبت مـید. نامـهای شاهان یفتلی طوریکه توسط الطبری داده شده نیز ایرانی اند. بآنـهم بگمان اغلب، یفتلی ها اصلا با یک زبان آلتائی صحبت نموده و آنـها یـا حد اقل طبقات بالائی آنـها زبان بکتریـا را مـیپذیرند، وقتی این سرزمـینـها را اشغال مـیکنند.

معلومات همزمان درون بارۀ یفتلی ها بسیـار کمـیاب است. درسدۀ ششم، پروکوپیوس قیساریـا، یفتلیـها را قرارذیل تشریح مـیکند:

"با وجودیکه اینـها از ایل هونـها اند درون حقیقت از نام آنـها نیز... آنـها با هیچیک از هونـهای کـه ما مـیشناسیم نمـیکند... اینـها مانند دیگرمردمان هونی، کوچی نیستند... اینـها یگانـه هونـهای هستند کـه دارای سیما و جلد سفید بوده و بد قواره نیستند. این نیز حقیقت دارد کـه شیوۀ زندگی آنـها شباهت زیـادی بـه عشایر ایشان نداشته و مانند آنـها زندگی درنده خویـانـه ندارند؛ اما اینـها توسط یک شاه اداره شده، و...دارای قانون اساسی هستند".

تاریخ قدیم یفتلیـها درشمالشرق ایران بسیـار مبهم است، چون منابع همـیشـه بین شیونایتها، کیداریتها و یفتلیتها تشخیص نمـیکند. الطبری مـیگوید چطور که تا 457 م مدعی تخت ساسانیـان، فیروز خواهان کمک یفتلیـها بمقابل برادرش شاه شاهان هرمزد 3 مـیشود. مطابق الطبری، یفتلیـها چندی قبل تخارستان را اشغال کرده بودند، یک نامـی کـه از اواخرهزارۀ اول ق م به منظور بکتریـای قدیم و سرزمـینـهای کوهستانی شرق آن اطلاق مـیشود. کمک یفتلیـها باعث مـیشود فیروز تخت ساسانیـان (459- 84 م) را اشغال کند. بآنـهم بزودی جنگ بامتداد مرزهای شرقی شروع مـیشود. درسالهای 460 و 470 فیروز حد اقل سه جنگ را درون شرق براه مـیاندازد (یک وقت با گذاشتن پسرش قباد بحیث گروگان دربین مخالفان خویش). وقتی پسر او درون مقابل پرداخت یکمقدارهنگفت برمـیگردد، جنگ ادامـه مـییـابد. نتیجه اینستکه فیروز بالاخره زندگی خویش را باخته و امپراطوری خود را درون خدمت دشمن مـیگذارد. درسالیـان بعدی ساسانیـان باجگذار یفتلی ها گردیده و در ترس دایمـی این جنگجویـان شمالی زندگی مـیکنند.

بالاخره یفتلیـها قلمروی بزرگی را درهردو جانب هندوکش تاسیس مـیکنند کـه تا دوردست های سواحل دریـای اندوس وسعت دارد، یعنی با راندن اسلاف خویش، شیونایت ها وکیداریتها. بآنـهم سرزمـین های شمال هندوکش بحیث مرکز قدرت یفتلیـها باقی مـیماند. البیرونی نویسندۀ اوایل اسلامـی مـیگوید کـه پایتخت قدیمـی یفتلی ها بنام واروالیز یـاد شده و در تخارستان قرارداشت. این محل که تا زمانـهای سلجوق، دراوایل هزارۀ دوم ناشناخته باقی مـیماند کـه احتمالا درنزدیکی شـهرفعلی کندزدر شمال تونل سالنگ قراردارد.

ازمنابع بعدی روشن شده کـه قلمروی یفتلیـها بطورنسبی سست بوده کـه با نواحی کاملا خودمختار و رهبری شونده توسط رهبران مـیراثی تنظیم مـیشود. قرارمعلوم اثرات اولیـه یفتلی ها بالای زندگی فرهنگی درقلمروهای اشغالی محدود بوده است. زایر چینائی، سونگیون کـه از طریق افغانستان فعلی و گندهارای قدیمـی درحوالی 520 م سفرکرده، مـیگوید جوامع بودیستی شگوفان و بناهای بودیستی هنوزپابرجا بوده است. ازطرف دیگراوبخوانندگان خود مـیگوید کـه "خدایـان بیگانـه" و "دیوان" نیز پرستش مـیشده اند.

اسناد بکتریـان کـه دراین اواخردرشمال افغانستان روشنی انداخته و ازسلطنت راب اشتقاق شده نیزاشاراتی بـه یفتلیـها دارد. یک نامـه کـه مطابق سیمزویلیـام شاید مربوط اواخرسده پنجم باشد بـه حاکم یفتلی ساحه اشاره مـیکند. متن دیگری کـه سیمز ویلیـام آنرا بحیث یک قرارداد تفسیرنموده و مربوط 527 م هست اشاراتی بـه "مالیـه یفتلی ها" دارد.

سکه های یفتلیـها از محلات مختلف افغانستان شناخته شده است. آنـها بربنیـاد درهم های نقرۀ ساسانیـان بوده و شامل تصویریک مصلح آتش درعقب آنست. درون روی سکه ها، نیم تنـه شاه و یک قهرمان بکتریـان نشان داده شده است. درساحه هده (توپی 10) نزدیک جلال آباد، سکه های یفتلیـها یکجا با سکه طلائی تیودوسیوس، مارسیـانوس و لیو(457- 74 م) یـافت شده است.

ترکها

بازهم قدرت یفتلیـها ازجانب شمال مورد حمله قرارمـیگرد. درنیمۀ سده ششم م قبایل ترک بامتداد مرزهای شمالی افغانستان کنونی جابجا مـیشوند. موجودیت آنـها درون ساحه قسمتی ازعین هجوم مردمان صحبت کنندۀ آلتائی هست که باعث آمدن هونـها بـه فلات ایران و اروپا مـیشود. ترکها درمحلی بنام خاقانات ترکهای غربی متحد شده بودند. در560/559 یـابغوی آنـها، ایستامـی (همچنان بنام سینجیبو یـاد مـیشود) و شاه ساسانی، خسرو1 انوشیروان (531- 79 م) ازطرف شمال و جنوب بالترتیب بالای هیفتالیتها حمله نموده و دشمنان خود را شکست مـیدهند. فکرمـیشود این پایـان قدرت یفتلی ها باشد. بآنـهم نفوذ مستقیم ترک ها یـا ساسانیـان درون سرزمـینـهای شمال افغانستان فعلی دراول حاشیوی باقی مانده وقلمروی یفتلیـها بموجودیت خویش ادامـه مـیدهد. آنـها درزمان های مختلف یکجا با ترکها بمقابل ساسانیـان جنگیده و درزمان های دیگریکجا با ساسانیـان بمقابل ترکها مـیجنگند.

بی شو چینائی باین ارتباط مـیگوید کـه در اوایل 580 یفتلیـها وساسانیـان یکجا بمقابل ترکها مـیجنگند. دراول آنـها این کاررا بدون موفقیت زیـاد انجام مـیدهند، چون تاردو جانشین ایستامـی ظاهرا موفق مـیشود که تا دورهای جنوب مانند هرات حرکت کند. اما درون 588/89 م جنرال مشـهورساسانی بهرام چوبین (بعدا شاه شاهان، بهرام 6)  ارتش ترکی را شکست داده و بلخ را تسخیرمـیکند کـه ظاهرا قبلا توسط ترک ها گرفته شده بود. مبارزه ادامـه مـییـابد. درجریـان سلطنت شاه ساسانی خسرو 2 (590- 628 م)، ترکها یفتلی ها را کمک نموده، ایرانیـان را شکست داده و تا بـه ری (نزدیک تهران) و اصفهان پیشروی مـیکنند. ترکها بعدا شکست مـیخورند اما آنـها نفوذ خویش را درسرزمـینـهای قبلی یفتلیـها نگهمـیدارند. در630 م وقتی ایران شرقی توسط زایر چینائی، سوانژنگ دیده مـیشود، قسمت اعظم افغانستان شمالی توسط ترکها اداره شده و آنـها سریعا نفوذ خویش را بجنوب کوهها گسترش مـیدهند. این واضح هست یک عصرجدید آغازمـیشود کـه درآن ایرانیـان فلات حتما جای خویش را به منظور مـهاجمان و حاکمان جدید ترکی بدهند.

سوانژنگ

سفرنامۀ سوانژنگ یکی از شگفت انگیزترین گزارشـهای قدیمـی است. درون سیوجی ("اسناد دنیـای غرب") کـه شامل سفرنامـه او هست یک نظر آزاردهنده درون مورد سرزمـینـهای افغانستان فعلی و نیم قارۀ هند داده شده است. عین داستان، با وجودیکه درجزئیـات آن کمـی تفاوت است، درون زندگی سوانژنگ هوی لی گفته شده است. سوانژنگ سفرخویش را از چنگان درغرب چین درحوالی 629 م شروع مـیکند. او درون جستجوی خرد و دیدن مکانـهای مقدس بودیستی و جمع آوری روایـات، از مسیر مرغزار تورفان و سمرقند بطرف شمال افغانستان فعلی و نیم قاره هند سفر نموده و در 645 م بـه چین برمـیگردد.

اودرگزارش خویش کخارستان را شرح مـیدهد. اومـیگوید کـه این دربرگیرندۀ تمام سرزمـینـهای بین هندوکش درون جنوب وسلسله حصاردرشمال آمودریـا هست که بطورتقریبی برابرمـیشود بـه بکتریـای قدیمـی وسرزمـین های کوهستانی شرق. سوانژنگ مـیافزاید این سرزمـین بـه 27 ناحیـه تقسیم شده، بعد ازوفات طایفۀ شاهی و یک گروه کـه حالا تابع قبایل ترکی است. سوانژنگ بعدا مـیافزاید کـه مردم بد جنس و ترسو بودند. آنـها از چپ بـه راست خوانده و سکه های طلائی و نقرۀ استعمال مـید. اکثریت مردمان لباس پنبۀ پوشیده ویکتعداد پشمـی استعمال مـی د. زایرچینائی کـه ظاهرا مایوس شده، مـیافزاید کـه دانش مردم دربارۀ دین (بودیزم) بسیـارمحدود است.

سوانژنگ بطورخاص بـه ناحیۀ بوهی اشاره مـیکند کـه باید با بکتریـا تطابق داشته باشد. ما مـیخوانیم کـه دراینجا تعداد زیـاد راهبان (حدود 3000) درون داخل و خارج شـهرعمده وجود داشتند کـه تماما پیرو شاخۀ عرادۀ کوچک (هینایـانـه) بودیزم بودند. درون زندگی سوانژنگ علاوه مـیشود کـه دراینجا حدود یکصد صومعه وجود دارد. سوانژنگ همچنان دراینجا ومحلات مجاور از ستوپه (گنبد) ها توصیف مـیکند. کارهای باستان شناسی فعلی بقایـای زیـارتگاههای بودیستی را درون جوار بکترای قدیمـی بشمول مخروبه های باقیماندۀ یک ستوپه بزرگ درشمال شـهرروشن ساخته کـه حالا بنام تپه رستم نامـیده مـیشود. این مخروبه ها درون نزدیکی مخروبه های تخت رستم قراردارد کـه احتمالا مطابقت بـه صومعه های قدیمـی نوبهار (ویـهاره سانسکریت، "صومعه") دارد.

زایر متعاقبا درون بارۀ سرزمـین فانیـانـه مـیگوید کـه عبارت از بامـیان فعلی درون وسط هندوکش، کوههای برفی چینائی است. مطابق سوانژنگ، وادی بامـیان درخارج توخارستان قراردارد باوجودیکه سیستم نوشتن، رسوم و پول ایشان یکی است. همچنان سیمای شخصی مردم آن بسیـارزیـاد یکنواخت است، درحالیکه زبان ایشان کمـی متفاوت است. مردم لباسی مـیپوشند کـه از پشم یـا پوست است. مردم بامـیان بسیـارمذهبی (بودیست) توصیف مـیشود کـه عمدتا پیرو عرادۀ کوچک و لوکوتاراوادینز (یک فرقه بودیستی دربین هینایـانـه و مـهایـانـه) اند. سوانژنگ همچنان دو تصویر (مجسمۀ) بزرگ بودا را چنین توصیف مـیکند:

"درشمالشرق شـهرشاهی یک کوه وجود دارد کـه درسراشیبی آن یک مجسمۀ سنگی بودا بارتفاع 140 یـا 150 فت قراردارد. منظرطلائی آن بهرجانب درخشش داشته و زیورات گرانبهای آن با روشنائی خویش چشم ها را خیره مـیسازد. درون شرق این نقطه یک صومعه وجود دارد کـه توسط یک شاه قبلی کشوراعمارشده است. درون شرق صومعه یک شخصیت ایستاده بودای ساکیـا قرار دارد کـه از سنگ فلزی بـه ارتفاع 100 فت ساخته شده است. طوریکه درقطعات مختلف ریخته ریزی و باهم وصل شده و بشکل تکمـیلی قراردارد، طوریکه ایستاده است".

از وادی بامـیان سوانژنگ "سلسله کوه سیـاه" را عبور نموده و به ناحیـه جیـابیشی مـیرسد کـه نمـیتواند جای دیگری بجزازکاپیسای قدیمـی یـا بگرام فعلی درشمال کابل باشد. مردم اینجا بطور واضح مورد پسند چینائی قرارنمـیگیرد. او آنـها را بحیث "ظالم و شریر؛ زبان ایشان را درشت و خشن؛ مراسم عروسی ایشان را محض جنس ها (زن ومرد) مـیداند". سوانژنگ مـیافزاید کـه زبان و رسوم آنـها که تا اندازۀ متفاوت ازمردم توخارستان است. لباس مردم پشمـی با پیرایش پوست دوزی است. شاه شـهر، یک بودیست زاهد گفته مـیشود کـه حدود 10 ایـالت همسایـه را اشغال کرده است. دراینجا راهبان عمدتا پیروعرادۀ بزرگ (مـهایـانـه) بودیزم اند، باوجودیکه عرادۀ کوچک هنوزهم مشـهوراست.

درشرق کاپیسا زایر چینائی مطابق گزارش او مرز با هند را عبورنموده وازطریق نواحی لغمان (لنبو)، نگاراهارا (ناجی لیوهی) و گندهارا (ژینتولو) مـیگذرد. مطابق سوانژنگ لغمان مربوط کاپیسا بوده است. بازهم مردمان محلی زیـاد مورد توجه زایر چینائی قرارنمـیگیرد. او ایشان را غیرمعتمد و دزد صفت توصیف مـیکند. او مـیگوید آنـها اکثرا جامـه های نخی سفید مـیپوشیدند. بودیستهای منطقه عمدتا شاخه مـهایـانـه را تعقیب مـیکنند اما زایر مـیافزاید کـه دراینجا معابد زیـادی به منظور عبادت خدایـان هندو وجود دارد.

نگاراهارا، اطراف جلال آباد فعلی نیز وابسته کاپیسا بوده هست اما مردم آن مورد پسند چینائی قرارمـیگیرند. آنـها را ساده و صادق  وبا گرایش گرم وشجاع توصیف مـیکند. اکثریت مردم بودیست اند. زایر با تاسف مشاهده مـیکند کـه ستوپه ها ترک شده و درحالت مخروبه قراردارند. دراینجا بعضی معابدی غیربودیستی (هندوئی) نیزوجود دارد. درجنوبغرب پایتخت ناحیـه، سوانژنگ ساحه سیلو(هده فعلی) و گنبد مشـهوری را دیدن مـیکند کـه دارای استخوان- جمجمـه بودا است. با ادامـه بشرق نگاراهارا، چینائی بـه گندهارا و پایتخت آن پشاور(بولوشابولو) مـیرسد. این ناحیـه درآنزمان توسط یک حاکم فرستاده شده ازکاپیسا اداره مـیشود. سوانژنگ مـیگوید کـه شـهر و ناحیـه متروک شده و گنبد ها و صومعه ها مخروبه شده اند.

سالها بعد، درمسیربرگشت بـه چین، سوانژنگ بازهم ازطریق سرزمـینـهای مرزی هندو- ایرانیـان مـیگذرد. او از سرزمـین فالانـه یـاد مـیکند کـه تابع کاپیسا است. مطابق بـه زندگی این ناحیـه درجنوب پشاور و ودای کابل، درون مرکز ولایت صوبه سرحد پاکستان فعلی واقع است. گفته مـیشود کـه توسط مردمانی پرجمعیت شده اند کـه غیرمتمدن اند. بعضی از آنـها بودیست (مـهایـانـه) اند؛ دیگران خدایـان هندو را مـی پرستیدند. درغرب آن سرزمـین جیجیـانگنـه واقع است. دراینجا مردمان درطوایف تنظیم بوده، دربین کوههای بلند زندگی داشته و سرزمـین آنـها بخاطران و اسپ های بزرگ ایشان مشـهوراست. درون ورای آن، سوانژنگ با مسافرت بطرف شمالغرب بـه مرزهای هند مـیرسد.

درخارج هند، زایرچینائی داخل کاوجوتو مـیشود کـه دارای دو پایتخت هیکسینا و هیسالو است. درحالیکه اولی شاید با غزنی مطابقت کند، محل دومـی هنوزنامعلوم است. اگرتشخیص اولی درست باشد، سرزمـین کاوجوتواشاره بـه سرزمـین زابلستان دارد، یک ناحیـه بین کندهار و کابل کـه از منابع اولیـه اسلامـی معلوم است. این تشخیص با نام یکی از دریـاهای سرزمـین بنام لومایندو تقویـه مـیشود کـه مـیتواند با دریـای هلمند یعنی ایتیماندروس قدیمـی ربط داده شود. مطابق چینائی دراینجا تعداد زیـاد صومعه های بودیستی وجود دارد کـه همـه مـهایـانـه بوده وشاه نیزیک بودیست ملتهب مـیباشد. درتشخیص این ناحیـه با زابلستان علاقمندی بزرگی وجود دارد، بخصوص زایرچینائی مـیگوید تعداد زیـاد مردم اینجا معبودی را عبادت مـیکنند کـه بنام چو یـا چونا یـاد مـیشود. زیـارتگاه اوکه بطورآشکارغیربودیستی است، درجنوب کشوردربالای یک کوه قراردارد. زایر مـیافزاید کـه دراینجا خدا ازشمال یعنی از جیـابیشی معرفی شده و تمام مردم بعضا ازدوردست ها سالی یکباربه قله کوه آمده، طلا، نقره ودیگراشیـای گرانبها، ، اسپ ها و حیوانات دیگرهدیـه مـیکنند.

چینائی از کاوجوتو بطرف شمال سفرکرده و به ناحیـه فولیشیساتنگنا مـیرسد کـه پایتخت آن هوبینا است. تشخیص وموقعیت این سرزمـین نامعلوم است. زایرچینائی معلومات مـیدهد یک شاه ترکی کـه بودیست ملتهب هست حکمران این ناحیـه است. مردم آن بسیـارمشابه بـه کاوجوتیواست باوجودیکه با زبان متفاوت صحبت مـیکنند. ناحیـه آنـها شاید نچندان دورازساحه غزنی باشد؛ ولایت وردک فعلی با تعداد زیـاد بقایـای بودیستی آن یک امکان منطقی معلوم مـیشود. چینائی ازاینجا بشمال شرق سفرکرده ازطریق ساحه کابل یـا دامنـه های آن عبورمـیکند. آنـها کوتل پولوسینا درون هندوکش را پیموده و داخل ناحیۀ انتالوفو مـیشود کـه حالا اندراب خوانده مـیشود، درون جانب شمال کوتل خاواک. سوانژنگ آنرا قسمتی از توخارستان توصیف مـیکند. درون اینزمان ناحیـه مربوط یک حاکم ترکی مـیباشد. لذا زایر از طریق بدخشان (بودوچانگنا) گذشته و به چین برمـیگردد.

لذا سوانژنگ نشان مـیدهد کـه دراینزمان حوالی 630 م شمال افغانستان فعلی بـه شاهزادگیـهای مختلف تقسیم بوده وتمام آنـها تابعیت ترکها را دارند، درحالیکه وادی کابل که تا گندهارا توسط حاکم بودیستی کاپیسا اداره مـیشود. بسیـارممکن هست که درون سالیـان قبلی ترکها حملاتی بالای سرزمـین های جنوب هندوکش و گندهارا نموده باشند. حد اقل یک ناحیـه درجنوب هندوکش بواسطه یک شـهزاده ترک (فولیشی ساتنگنا) اداره مـیشده است. لذا درون زمان سوانژنگ، وادی کابل یک دیگ تباری مـیشود. حاکمان جدید ترکی قدرت خویش را بقیمت اولاده شیونایت ها ویفتلی ها توسعه مـیدهند کـه بنوبه خود جای کوشان ها وسایرگروههای سکائیـان اواخرهزارۀ اول ق م را گرفته بودند. آنـها تماما مشتق ازآسیـای مـیانـه بوده و همـه درون سرزمـینـهای مستقرمـیشوند کـه درجریـان هزارۀ دوم توسط هندو- آریـائیـها نفوذ کرده بودند، کـه ایشان نیزمشتق از آسیـای مـیانـه بودند.

بودیزم بطور آشکارا از یک زمان مشکل عبور نموده و تعداد زیـاد صومعه ها و گنبد ها مخروبه یـا ویران شده اند. ازگزارشات سایرچینائیـان معلوم مـیشود کـه این موضوع بطورنسبی کمـی قبل ازدیدن سوانژنگ بوقوع پیوسته است، باوجودیکه اوهیچ اشاره بـه چنین حوادث نمـیکند. بسیـارممکن هست که شیونایتها و یفتلیـها باعث این تخریبات شده باشند. منابع هندیـان و چینیـان دراین رابطه بـه دو شاه هونا بنام های تورامانـه و مـیهیراکولا اشاره مـیکند کـه درشمال و شمالغرب هند ازاواخرسده پنجم که تا نیمـه سده ششم م سلطنت نموده و بخاطرتخریب زیـارتگاههای بودیستی مشـهورمـیباشند.

باوجودیکه سوانژنگ بـه ساسانیـان اشاره نمـیکند، با اطمـینان مـیتوان فرض کرد، وقتی اوجائی را دیده کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود، قسمت اعظم جنوب وغرب آن هنوزتوسط حاکمان ساسانی اداره مـیشود. بسیـارشگفت انگیز هست فکرکرد کـه بعضی ازاین مقامات بزودی درجریـان چند سال با پیشروی ارتشـهای اعراب مقابل شده و بیک نظم کاملا سیـاسی و مذهبی جدید تسلیم مـیشوند.

فصل 11 – ظهور اسلام

دراوایل سده هفتم، وقتی سوانژنگ و پیروانش ازکوههای افغانستان عبورمـید، ساسانیـان درمقابله با یفتلیـها و ترکها به منظور تسلط کناره های شمالشرقی فلات ایران قرارداشتند. یکی ازمسایل عمده، کنترول تجارت پرمنفعت ابریشم بین چین و غرب بامتداد راه مشـهورابریشم مـیباشد. درنیمۀ این سدۀ خطیر، سه قدرت جدید داخل صحنـه مـیشوند کـه شامل چینائیـان، تبتیـان و مـهمتر از همـه اعراب است. به منظور دو صد سال بعدی بین نیمۀ سدۀ هفتم و نیمۀ سده نـهم م افغانستان فعلی شمالی وشمال شرقی بمـیدان جنگ به منظور کنترول نـهائی گذرگاهها بین شرق وغرب تبدیل مـیشود.

توسعۀ اعراب

در636 م، حدود 4 سال بعد از مرگ محمد، ارتش های عرب، ساسانیـان را درون القادسیـه بین النـهرین شکست مـیدهند. آنـها درون 642 م پیروزی دوم را درون نـهاوند، جنوبغرب همدان فعلی درغرب ایران کمائی مـیکنند. آنـها بزودی ازجنوبغرب ایران بطرف شرق حرکت مـیکنند. در650 م حاکم عرب بصره درون جنوب عراق کنونی بنام عبدالله بن عامر یک ارتش بطرف سیستان مـیفرستد. درون عین زمان ارتش دیگری بطرف خراسان اعزام مـیکند کـه از آن ببعد نام مشـهورحصص شمالشرقی فلات ایران مـیشود. این سربازان بـه تعقیب شاه ساسانیـان، یزد گرد 3 مـیروند کـه پس ازجنگ نـهاوند بطرف شرق فرارمـیکند، مثل سلف خویش، داریوش 3 کـه بیش از900 سال قبل بهنگام پیشروی الکساندرمقدونی کرده بود. عربها بطورمستقیم از طریق دشتهای مـیانـه ایران مارش نموده و پس ازیک محاصرۀ طولانی نیشاپور درون غرب مشـهد فعلی (و درآنزمان یکی ازشـهرهای عمدۀ خراسان) را اشغال مـیکند. اعراب بعد ازآن بطرف شـهرمرو، قرارگاه مرکزی ساسانیـان درشمالشرق پیش مـیروند. دراین اوقات یزد گرد سوم بامتداد دریـای مرغاب بقتل مـیرسد. بعد از آن مقاومت امپراطوری ساسانی کاملا از بین رفته و اعراب جلگه های غربی و شمالی افغانستان بشمول شـهرهای بکترا و هرات را اشغال مـیکنند. تمام اینـها فقط چند سال بعد از آن رخ مـیدهد کـه راهب بودائی سوانژنگ از طریق افغانستان درون برگشت خویش بـه چین مـیرود.

اشغال شمال و غرب افغانستان توسط اعراب بمعنی این نیست کـه تمام مقاومت بپایـان مـیرسد. الکساندربزرگ و مقدونیـان دریـافته بودند کـه شکست و اشغال جلگه های فلات ایرانیـان شاید یکی باشد، درحالیکه یک چیزکاملا متفاوت هست که مردم را درمحلات و امتداد کناره های فلات کاملا ساکت و آرام ساخت. این حالت بطورخاصی به منظور کوهستانیـان جسور یـا دامداران امتداد حاشیـه های شرقی و شمالی قابل تطبیق است. بعلاوه تعداد زیـاد حاکمان محلی درشمالشرقانی بودند کـه منشای هونی یـا ترکی داشته و با عشایرخویش درسرزمـینـهای ماورای آمودریـا رابطه نزدیک داشتند. موقعیت اعراب زمانی بیشتر متزلزل مـیشود کـه دو قدرت سهمگین دیگر، چینائی ها ازشمالشرق و تبتی ها ازشرق داخل معرکه مـیشوند.

تحت دودمان تانگ کـه جدیدا ایجاد شده بود (618- 907 م)، چینائی ها بـه داخل حوزۀ (آبگیر) تاریم درجانب شرقی کوههای پامـیرحرکت مـیکنند. یکی ازاه عمدۀ آنـها کنترول بیشترتجارت ابریشم است. آنـها با انجام چنین عملی بزودی با قدرت صعودی تبتی ها مواجه مـیشوند کـه دراوایل سده هفتم یک امپراطوری ایجاد کرده بودند کـه برای چندین سال توانستند بخاطر کنترول راه ابریشم با چینائی ها رقابت کنند. بآنـهم دراول، چینائی ها ثابت مـیکنند کـه قویتراند.

اولین تماس ها بین حاکمان اعراب ایران شرقی و چینائی ها زمانی رخ مـیدهد کـه پسر یزدگرد سوم بـه چین فرار نموده و خواستار پشتیبانی بمقابل اعراب مـیشود. چینائی ها موافقه نموده و فیروز بـه ایران شرقی برمـیگردد، جائیکه او شاید بطور موقتی حتی یک حاکمـیت را درون جریـان خلافت پرهرج و مرج سیـاسی پسر کاکا و داماد محمد، "علی بن ابی طالب" (651- 61 م) تشکیل مـیدهد. درون آنزمان دنیـای عرب درون بن بست عظیمـی قرارداشته و چینائی ها قسمت اعظم ایران شرقی را رسما ضم امپراطوری خویش مـیسازند. بآنـهم موفقیت چینائیـها زیـاد دوام نمـیکند. زیرا ترکهای آسیـای مـیانـه بمقابل آنـها برخاسته و آنـها را مجبورمـیسازند کـه ازطریق کوهها دوباره بـه چین عقب نشینی کنند. بعد از مرگ علی بن ابی طالب وجلوس خلفای اموی در661 م، اعراب تعداد زیـاد شـهرهای افغانستان امروزی را بشمول هرات و بلخ دوباره اشغال مـیکنند. آنـها دراوایل سالهای 670 با توسعۀ نفوذ خویش بداخل کوههای افغانستان وعبور آمودریـا بطرف بخارا و سمرقند کـه آنرا ماورالنـهر مـینامـیدند، احساس اطمـینان مـیکنند. درعین زمان، تبتیـان تعداد زیـاد کوتل های پامـیر را اشغال کرده ومـیتوانند درمسیرحوادث توخارستان موثر باشند.

دورۀ دیگر زوال کنترول اعراب بعد از 683 م شروع مـیشود، وقتی رهبران و قبایل مختلف اعراب بـه جنگ درون بین خویش مـیپردازند. فقط درسالهای 691/2 م تحت عبدالملک (685- 705 م) هست که حاکمـیت امویـها درشرق که تا اندازۀ اعاده مـیشود، اما به منظور چندین سال شمال افغانستان بحیث یک ساحه سرحدی (خط مقدم جبهه) باقی مـیماند. درون 704 م ترکها و تبتیـان بـه شـهر ترمز بامتداد سواحل شمالی آمودریـا حمله مـیکنند. بآنـهم عربها بزودی یکمقدار پیروزی قابل توجه حاصل مـی کنند. درون 705 م ابوحفص قتیبه بن مسلم بحیث حاکم خراسان تعین مـیشود. او بار اول یک حاکم یفتلیـها بنام ترخان نیزک را شکست مـیدهد کـه از مرکز خویش درون بادغیس (غرب بلخ) یک ائتلاف قوتهای ضد اعراب درساحه را تشکیل داده است. درسالهای بعدی، اعراب تحت قتیبه قسمت اعظم جنوب آسیـای مـیانـه بشمول بخارا، سمرقند و خوارزم درجنوب بحیرۀ ارال را اشغال کرده وبه جلگه های غنی فرغانـه درشرق تاشکند مارش مـیکنند. بآنـهم وقتی درون 715 م خلیفه جدیدی برتخت دمشق مـی نشیند کـه مخالف قتیبه است، این جنرال پیروزمند مجبور بـه شورش علنی گردیده و متعاقبا توسط سربازان خودش کشته مـیشود. بعد ازآن چینائی ها بزودی فرغانـه را تسخیرنموده وموقعیت اعراب درشمالشرق فلات بشمول شمال افغانستان دوباره مورد تهدید قرارمـیگیرد. سفیرانی از تعداد زیـاد شـهزادگان مستقل درون ایران شرقی بدربار چین رفته وخواستارکمک بمقابل اعراب مـیشوند. آنـها از توخارستان، وادی کابل، واخان (درشمال شرق افغانستان فعلی)، چترال (درشمال پاکستان) و حتی زابلستان (بین کابل وکندهار) مـیباشند. حالا چینائیـها نـه تنـها موقعیت اعراب را تهدید مـیکنند بلکه همچنان تبتیـان را کـه هنوزهم کوتلهای پامـیر را دراختیـاردارند. درحالیکه چینائیـها هنوزبراستقرارخویش درایران شرقی مصصم نشده بودند، به منظور اعراب و تبتیـان وقت کافی به منظور تنظیم دوباره مـهیـا مـیشود.

درشمال و جنوب آمودریـا، ترکها و تبتیـان بعضا بکمک شـهزادگان محلی و بعضا با پشتیبانی چینائی ها بـه حملات بالای اعراب ادامـه مـیدهند. درون 737 م ترکها بالای خلم (تاشقرغان) درشمال افغانستان حمله نموده و متعاقبا پایتخت ولایت جوزجان درون غرب بلخ را تصرف مـیکنند. شـهر بلخ به منظور اعراب (بعوض مرو) قسما بعلت این مبارزات دوامدار، بیشتر و بیشتر بحیث قرارگاه مرکزی (پایتخت قبلی خراسان درون سالیـان امپراطوری ساسانیـان) تبدیل مـیشود. بلخ کـه باراول در653 م توسط اعراب اشغال مـیشود بطور رسمـی پایتخت اعراب درون این قسمت فلات ایران درون 736 م مـیشود.

چینائی ها در747 م به منظور آخرین باربطرف غرب رفته، تحت جنرال مشـهورخود،سیـانزی کوریـائی قسمت اعظم وادی واخان و کوتل بروغیل را اشغال نموده و باعث قطع دسترسی تبتیـان بـه غرب مـیشود. حاکمان هنوزمستقل توخارستان بازهم نمایندگانی بـه دربارچینائی ها فرستاده و تابعیت خویش را ارائه مـیکنند. بآنـهم چهار سال بعد در751 م، چینائی ها توسط اعراب بامتداد دریـای تالاس درون شمالشرق تاشکند بطورقاطعانـه شکست داده مـیشود. چند سال بعد، چین دراغتشاش سیـاسی فرو مـیرود وقتی یکی ازجنرالهای ایشان بمقابل امپراطور شورش مـیکند. دودمان تانگ فقط مـیتواند بکمک اویغورها (ترکی) نجات داده شود کـه درنیمـه سده هشتم یک امپراطوری بامتداد مرزهای شمالی چین ایجاد نمود اند. درون نتیجۀ تمام این انکشافات، چینائیـها دیگرنمـیتوانند نقش مـهمـی درجنوب آسیـای مـیانـه بازی کنند. این باعث مـیشود کـه عرصه به منظور تبتیـان جهت ادعای موقعیت ایشان دراطراف کوه های آسیـای مـیانـه بوجود آید. در756 م نمایندگانی از شـهزادگیـهای مختلف بـه دربار تبتیـان (بشمولانی از واخان) مـیروند.

دراوایل سده نـهم، سربازان تبتی درقیـام سمرقند پایتخت سغدیـان سهم مـیگیرند. خلیفه بغداد هارون الرشید شخصا بطرف شرق حرکت مـیکند، اما در809 م درون نزدیکی توس وفات مـیکند. پسر جوان او المامون حاکم شرق شده و با نا آرامـی های وسیع مواجه مـیشود (بشمول شاه بودیستی کابل). بآنـهم المامون نمـیتواند ازسربازان خود استفاده نماید که تا اینکه برادر خود را شکست داده و خلیفه مـیشود. او بعدا سربازان خود را بمقابل آنـهای بکارمـیبرد کـه مدت طولانی و غالبا بکمک تبتی ها بمقابل حاکمـیت اعراب مقاومت مـید. شاه کابل یکی از آنـها است. بآنـهم موفقیت اعراب محدود بوده و تعداد زیـاد شـهزادگان هندو و بودیست درون وادیـهای هندوکش وجنوب کوهها درون مخالفت با حاکمـیت اعراب از شمال وغرب ادامـه مـیدهند. ولی روزهای ایشان کوتاه است. درنیمـه سده نـهم، امپراطوری تبتیـان باثرکشتارخونین وحملات ازجانب چینائی ها وسایرمردمان فرو مـیریزد کـه بمعنی پایـان نفوذ تبتیـان درافغانستان نیزمـیباشد. باینترتیب راه به منظور حاکمان اعراب جهت اشغال تمام کشور بازمـیشود.

جنگهای جنوب

درحالیکه اعراب درون جنگ دوامدار درون شمال افغانستان مشغول است، وضع مشابه جنگ های مداوم درون جنوب کوهها نیزادامـه دارد. اعراب مـیتوانند سیستان (یـا سجستان) و پایتخت آن زرنج را درنیمـه سده هفتم اشغال کنند. آنـها بزودی بیرون رانده شده و بواسطه حاکمان محلی تعویض مـیشوند، اما درون زمان معاویـه (661- 80 م) اولین خلیفه اموی، اعراب باز ساحه را اشغال مـیکند. آنـها متعاقبا بالای مسکونـه های قدیمـی بست درون تقاطع دریـاهای هلمند و ارغنداب یورش مـیبرند. آنـها تحت ریـاست فرمانده عرب، عبدالرحمن بن سامورا پیش رفته و دریک زمان کوتاه کابل و شمال آنرا اشغال مـیکنند. بآنـهم پیروزی آنـها زود گذر بوده و برای مدت طولانی نمـیتوانند بطوردایمـی قدرت خویش را درون جنوبشرق و شرق افغانستان برقرارسازند. سیستان بحیث یک ساحه سرحدی باقی مـیماند جائیکه باصطلاح غازیـان جنگ بمقابل مردمان غیر مسلمان درشمالشرق و شرق را ادامـه مـیدهند. درعین زمان سیستان بـه سنگر مخالفین مذهبی تبدیل مـیشود کـه بطرف این پاسگاه مرزی دنیـای اسلام رانده مـیشوند. حاکمـیت ارتدوکسی (مرسوم) اسلام درون سیستان فقط با صعود دودمان صفاری درنیمـه سده نـهم بطورمستحکم برقرارشده و فقط درپایـان سده دهم نیروهای اسلامـی مـیتوانند سرزمـینـهای شرقی مرزی را بطور دایمـی اشغال کنند. ازآن لحظه ببعد، راه بطرف نیم قاره هند بازمـیشود.

زابلستان

درسالیـان دخالت، سرزمـینـهای مرزی بواسطه حاکمان محلی ایرانیـان، هونـها/ترکان و هندیـان اداره مـیشوند. یکی ازاین نواحی مرزی بنام زابلستان نامـیده مـیشود کـه بطور تخمـینی درون بین بست و مرزهای جنوبی وادی کابل واقع بوده و قسمت اعظم جاهای را درون بر مـیگیرد کـه حالا بنام هزاره جات نامـیده شده و دامنـه های جنوب شرقی کوههای افغانستان است. جغرافیـه نگاران اولیـه اسلامـی مـیل داشتند این ناحیـه را قسمتی ازهند بحساب آورند. درضمن، خصلت هندی ساحه بواسطه تعداد زیـاد فیلهای مورد استعمال توسط شاه آن تاکید مـیشود. زابلستان، بغیر از ارتفاعات غزنی جنوب کابل شامل دو ناحیـه مـهم دیگربنام های زمـینداور(یـا بلاد الداور) و الرخاج مـیباشد. اولی بامتداد دریـای هلمند درشمال بست وگرشک فعلی واقع بوده و دومـی همان اراکوزیـای قدیمـی، مرغزار اطراف کندهار قدیمـی و فعلی است. جغرافیـه نگاران عربی همچنان دو شـهر درون این ناحیـه را ذکرمـیکنند: پنجوائی و تیگین آباد. پنجوائی هنوز وجود داشته و درغرب کندهارفعلی قراردارد، موقعیت تیگین آباد مشکل است. نام آن متشکل از واژه  تیگین (تکین یـا تیگین)، یک لقب ترکی به منظور "شـهزاده"  و پسوند آباد بمعنی "شـهر" است. لذا نام شـهربمعنی "شـهر شـهزاده" و نشاندهندۀ اینستکه حتما پایتخت ساحه باشد. لذا بگمان اغلب این ساحه حتما کندهارکهنـه باشد.

سوانژنگ طوریکه قبلا توضیح شد درون باره عبادت درون یک ناحیـه بنام کاوجوتو از خدای چو یـا چونا مـیگوید. این ناحیـه بخوبی ارائه کننده زابلستان است؛ مسیر سوانژنگ نیز درون واقعیت این محل را درساحۀ جنوبشرق افغانستان قرار مـیدهد. تشخیص خدای متذکره هنوزمشکل است. ما مـیدانیم کـه بودیزم هنوزهم دراینقست جهان درنیمـه سده هشتم رشد مـینمود، با وجودیکه هندوایزم نیزبسیـارعام شده بود. درعین زمان، شاید حاکمان جدید ترکی ساحه نیز مذهب خویشتن را با خود آورده باشند. داستان سوانژنگ درون باره خدای چو کـه اولا مـیخواست دربالای یک کوه نزدیک جیـابیشی (کاپیسا شمال کابل) مستقرشود، اما بعدا مجبورمـیشود بـه زابلستان برود، نشاندهندۀ یک منشای شمالی است. منشای شمالی خدای عمدۀ این منطقه همچنان مـیتواند بازتاب منشای شمالی، هونی یـا ترکی دودمان شاهی باشد. گزارش سوانژنگ درون بارۀ حرکت عمومـی جنوبی هونـها و ترکها این فرضیـه را تقویـه مـیکند. این بدین معنی هست که درون سده هفتم یک قسمت بزرگ جنوبشرق و شرق افغانستان توسط گروهی اداره مـیشدند کـه گفته مـیشود منشای هونی یـا ترکی یـا حد اقل غیرایرانی دارند. نام تیگین آباد به منظور پایتخت ایشان این امکان را تائید مـیکند.

زابلستان به منظور مدت مدیدی مستقل باقی مـیماند، باوجودیکه بصورت اتفاقی اعراب سیستان برآن حمله مـیکنند، طورمثال درون 710- 11 م وقتی قتیبه بن مسلم بالای آن هجوم مـیبرد. فقط درون اواخر سده هشتم، وقتی مسلمانان دوباره بر زابلستان هجوم مـیبرند کابل و زابلستان بصورت ظاهری خلیفۀ عرب، المـهدی را بحیث ارباب خویش مـی پذیرند. اشغال واقعی منطقه بسیـار پسانتر بوقوع مـیپیوندد.

حاکمان ترک و هندوی افغانستان شرقی

مرکزعمده مقاومت بمقابل موج صعودی اسلام درون افغانستان شرقی، وادی کابل بوده است. کابل با واقع بودن بامتداد یکی از خطوط اتصالی دربین فلات ایران و آسیـای مـیانـه از یکطرف و نیم قاره هند از طرف دیگر دارای موقعیت بسیـار ستراتژیک است. شـهرهای قدیمـی و معاصر درون این ساحه طوریکه قبلا بحث شد، شامل بگرام (کاپیسا) درجانب جنوبی کوتلهای هندوکش؛ شـهرقدیمـی ومعاصرکابل؛ هدۀ قدیمـی نزدیک جلال آباد فعلی؛ و پشاور درون انجام شرقی کوتل خیبر و شاهراه های دیگر مـیباشد.

منابع چینائی (تانگ شو) نام حاکم کاپیسا و گندهارا درحوالی 658 م را نشان مـی دهد کـه (هیکسیجی) بصورت عام دارای منشای ترکی است. بسیـارممکن هست حاکم بودیست کاپیسا کـه چند سال قبل توسط سوانژنگ ملاقات شده بود نیزدارای منشای هونی یـا ترکی باشد. یک زایر کوریـائی بنام هیشاو کـه اینقسمت جهان را درون حوالی 727 م پیموده، باین ارتباط مـیگوید کـه در آنروزها تمام سرزمـینـهای شرق افغانستان تحت کنترول ترکها بوده، درحالیکه حاکمان نیزبودیست شده بودند. ازاین واضح مـیشود منظومۀ سیـاسی کـه سوانژنگ ترسیم نموده و درآن دراوایل سده هفتم سرزمـینـهای شمال هندوکش تماما تحت کنترول حاکمان ترک مـیباشد، بطورمحکم ازطریق کوهها بداخل وادی کابل وماورای آن وحتی زابلستان گسترش یـافته باشد.

حاکمان کابل شاید با آنچه باصطلاح شاهان ترکی شاهی نامـیده شده و ازمنابع دیگر (طورمثال آثارجغرافیـه نگاران اولیـه اسلامـی، ابوریحان البیرونی) شناخته مـیشود، یکی باشند. این دایره المعارف نویس مشـهورخوارزمـی از 973 که تا حوالی 1050 م زندگی و در دربارحاکم اسلامـی افغانستان شرقی، محمود غزنوی کار نموده است. البیرونی درون اثر بزرگ خویش درون باره هند "تاریخ الهند"، مـیگوید کـه شاهان ترکی کابل و گندهارا ادعای اولاده (نسب) کنیشکا دارند، درحالیکه بـه منشای تبتی خود نیزمباهات مـیکنند. مطابق البیرونی آنـها به منظور 60 نسل سلطنت کرده اند.

معلومات ناقص و افسانوی البیرونی مـیتواند با منابع دیگرمقایسه شود. ازسده هفتم یکتعداد سکه های نقرۀ و مسی درساحات مختلف افغانستان شرقی (بشمول بگرام) وسرزمـینـهای مجاور درون پاکستان یـافت شده کـه شاه نیزک را ذکرمـیکند، یک عنوان کـه در گذشته اکثرا نپکی ملک خوانده مـیشد. این لقب شاید اشاره بیک نام دودمانی بوده (که درنام اوایل سده هشتم حاکم یفتلی بادغیس، ترخان نیزک نیزیـافت شده) و شاید توسط یکتعداد شاهان استفاده شده باشد. سکه ها هنوزهم حامل مصلح آتش ساسانی درعقب و نیم تنـه های روی راست شاه، همانند نیم تنـه های شاهان درسکه های ساسانی است. دراینجا تنوع کم وجود داشته وحامل انواع خط ها است.

نقطه دلچسپ اینستکه بعضی سکه های نقرۀ شاه نیزک توسط یک حاکم بنام وراهیتیگین ضرب مجدد شده کـه شاید بای بنام برهاتیگین یکی باشد کـه توسط البیرونی بحیث اولین شاهان ترکی شاهی ذکر شده است. سکه های وراهیتیگین حامل قهرمانان درخط های بکتریـائی، پهلوی (پارسی مـیانـه) و (پروتو-) شرادا مـیباشد؛ آخری دارای منشای هندی است. استعمال این سه خط بازهم بطورواضح نشان دهندۀ موقعیت وادی کابل دربین قلمروهای ایران، جنوب آسیـای مـیانـه و نیم قاره هند است. روی سکه ها نیم تنـه شاه را با یک تاج بشکل کلۀ گرگ (سمبول ترکی) نشان مـیدهد. درعقب آن یک خدا با شعله ها و یک کتیبه پهلوی وجود دارد کـه پس ازسکه های شاه ساسانی، خسرو دوم (591-628 م) تقلید شده است.

مطابق البیرونی، آخرین شاهان ترکی شاهی وادی کابل توسط وزیر برهمن خویش بنام کالار تعویض مـیشود. این انکشاف کـه احتمالا درون سده نـهم صورت مـیگیرد نشان دهندۀ "هندوایزه" شدن ترکهای جنوب هندوکش است. کالار سلطنتی بنام هندوشاهی تاسیس مـیکند. سلطنت او را مـیتوان درجریـان سده نـهم بـه معرفی  یک تعداد سکه های جدید نقرۀ (بیلیون) و مسی ربط داد کـه اکثرا نشان دهندۀ یک نرگاو خمـیده دریک جانب و یک اسپ سواردرجانب دیگراست. قهرمان درون یک خط شرادا (هندی) است. بعضی سکه ها قهرمان روی را تکرارمـیکند، اما درون خط بکتریـائی شکسته.

محصولات هنری

دورۀ بین 600 و 900 م درافغانستان شرقی غالبا تقریبا عاری ازهرگونـه تولیدات هنری درنظرگرفته مـیشود. این امر از یکطرف درست است، اما ملامتی حتما بالای عدم کارهای باستان شناسی کنترول شده بعوض عدم موجودیت واقعی صنعتگران انداخته شود. دریـافتهای پراگندۀ بدست آمده نشانۀ گسترش نفوذ هندو بقیمت بودیزم است. این انکشاف درون توالی شاهان ترکی شاهی و هندوشاهی بازتاب مـییـابد. بعلاوه نباید فراموش کرد کـه درهندوکش، بودیزم به منظور مدتی بشگوفائی ادامـه داده وبعضی نقاشیـها و مجسمـه ها دربامـیان ومحلات دیگرمـیتواند بخوبی مربوط بـه سده هفتم یـا آغاز سدۀ هشتم م باشد. ولی آشکاراست کـه هنربودیست بپایـان مـیرسد. درشمال و غرب افغانستان، اسلام بمذهب غالب تبدیل مـیشود درحالیکه درشرق، هندوایزم درون تعالی است. هندوایزم به منظور مدتی بودیزم را تعویض مـیکند، طوریکه درقسمت اعظم نیم قاره هند کرد، جائیکه بودیزم تقریبا بطورکامل ناپدید مـیشود.

آخرین انکشاف درون دریـافتهای این منطقه نشان داده مـیشود کـه شامل دو مجسمۀ مرمرین سوریـا، خدای هندوی آفتاب هست که درون مخروبه های یک معبد هندو درون خیرخانـه نزدیک کابل یـافت شده است. مثال دیگر دو مجسمۀ دُرگا مـهیشاسورا- ماردینی از گردیز است. اینـها طوریکه نام سانسکریت مـیگوید، نشانـه الهه هندیـان، درگا همسر یـا مصاحب شیوا، ذبح کننده اهریمن بوفالو(گاو وحشی) است. همچنان بقایـای شاید یک معبد هندو درون چغه سرای درون وادی کنر درسرحد شرقی افغانستان ازدلچسپی خاصی برخوردارباشد. این بقایـا کـه درداخل یک گورستان مسلمانان جا داده شده، نشانـه سبک مـهندسی هست که یـاد آورتعمـیرات مشابه ازشمالغرب نیم قاره هند بوده و مربوط بـه اواخرهزارۀ اول م است.

بعلاوه مـیتوان بـه حفریـات جاپانی ها درون ساحه تپه سکندر، 31 کیلومترشمال کابل اشاره کرد. درون اینجا بقایـای یک مسکونـه یـافت شده کـه مربوط بـه نیمـه دوم هزاره اول م است. یـافته ها شامل یک مجسمـه مرمری شیوا، خدای هندو وهمسرش (اوما مـهیشواره) است. ساحه مـهم دیگر تپه سردار(بهتراست بنام تپه نگاره شناخته شود "تپه کیتلیدروم") درنزدیکی غزنی هست که شاید که تا سده هشتم مسکون باشد. ازاین دوران یک مجسمـه عظیم پرینیروانـه بودا (بودای خوابیده درون انجام دورۀ تولد دوباره خویش) از گِل رس ناپخته است. یک مجسمـه بسیـار مشابه فقط درون شمال افغانستان درساحه آدینـه تپه درتاجکستان یـافت شده است. دراینجا چیز فوق العاده دلچسپ عبارت ازدریـافت یک مجسمۀ خدای هندو درگا مـهیشا سورا – ماردینی درعین ساحه است.

کتیبه ها

برای مدتی زبان بکتریـائی درخط یونانی شکسته نوشته و مروج مـیباشد، حتی درون جنوب هندوکش. در"بادی- آسیـا" حدود 20 کیلومتر شمالغرب غزنی، یکتعداد کتیبه های بکتریـائی کشف شده کـه تقریبا مربوط بـه دورۀ ترکی شاهی است. درون جنوب آن درون ارزگان کتیبه های دیگربکتریـائی یـافت شده است. آخرین کاربرد بکتریـائی کـه تا کنون شناخته شده، درون کتیبه های وادی توچی درون نزدیکی مرز درون پاکستان است. این کتیبه ها دو زبانـه است. اولی درسانسکریت و عربی و مربوط بـه نیمـه سده نـهم است. دومـی درون سانسکریت و بکتریـائی است. اگرتمام متن های وادی توچی بطور تخمـینی مربوط عین دوران باشد، نشانـه نفوذ عربی بحیث یکی از زبان عمومـی درون منطقه مـیباشد.

درسالیـان بعدی بکتریـائی درون خط یونانی درون افغانستان شرقی توسط زبانـهای هندی مـیانـه نوشته شده درخط شرادا تعویض مـیشود کـه از نوشته های گوپتا و براهمـی هندیـان انکشاف نموده است. متن های شرادا بطور وسیعی درافغانستان یـافت شده و یکی ازآنـها دربالای یک مجسمـه مرمری خدای هندیـان فیل گانیشا حکاکی شده کـه درنزدیکی گردیز یـافت شده است. دیگری دربالای اوما مـهیشواره بزرگ از تپه سکندر درشمال کابل حکاکی شده است. کتیبه های شارادا تماما مربوط بـه سده هشتم م و انعکاس دهندۀ اهمـیت روز افزون فرهنگ هندی درسرزمـین های افغانستان شرقی است.

خَلَج

طوریکه گفته شد، سوانژنگ دراوایل سده هفتم بـه وسعت کنترول ترکها درون جنوب هندوکش اشاره نموده است. زایرین بعدی چینائی نشان مـیدهند کـه پس ازسوانژنگ، ترکها بـه کنترول خویش درافغانستان شرقی توسعه مـیدهند. دودمانـهای حاکم درکابل و زابلستان احتمالا دارای منشای هونی یـا ترکی یـا حد اقل غیرایرانی اند. با گذشت زمان، این تازه واردان ظاهرا تلفیق شده و بودیزم یـا هندوایزم را بحیث مذهب خود مـیپذیرند. باینترتیب گروههای متعدد ترکی کوچی با تعقیب قدم شیونایت ها ویفتلیـها بالاخره هندوکش را عبورنموده و درمناطق فعلی جنوب وشرق افغانستان و پاکستان دربین مردم محلی، هندیـان و ایرانیـان مستقرمـیشوند. یکی ازاین گروهها بنام خلج یـاد مـیشود. نام آنـها قرارمعلوم درون اسناد جدیدا کشف شدۀ بکتریـائی از سلطنت راب درشمال هندوکش دیده مـیشود. یک متن از اواخرسده هفتم بـه یک پسر بردۀ خلاس اشاره مـیکند. سند دیگری ازاوایل سده هشتم بـه شـهزادگان خلاس اشاره مـیکند. مطابق نویسندگان اولیـه اسلامـی بشمول جغرافیـه نگاران سده دهم الاستخری و ابن حوقل، خلج درون زمـینداور جنوب افغانستان وهمچنان درشمال ساحه غزنی زندگی مـیکند. حدود العالم (یک اثر بینام از اواخر سده دهم)، خلج را بترتیب ذیل توصیف مـیکند:

"درغزنی و در محدوده های نواحی کـه ما شمردیم ترکهای خلج زندگی مـیکنند کـه ان زیـادی دارند. آنـها بارتباط اقلیم، زمـینـهای علفدار و چراگاهها سرگردان اند. این ترک های خلج همچنان بتعداد زیـادی درون ولایـات بلخ، توخارستان، بست و گوزگانان هستند".

الخوارزمـی درمفتاح العلوم خویش، نوشته شده درون اواخر سده دهم م، آنـها را اولاده یفتلیـها مـیداند. الاستخری کـه تقریبا درعین زمان مـینویسد، مـیگوید کـه خلج ترکهای اند کـه مدتها قبل بسرزمـینـهای بین هند و سیستان آمده بودند؛ آنـها پرورش دهندۀ ودارای قوارۀ ترکی بشمول لباس و زبان اند. آنـها بصورت عام منحیث ترکها درون نظرگرفته شده و وسیعا درجنوب هندوکش زندگی مـید. نویسندگان زیـادی درون باره امکان اینکه این خلجها با غلجیـها یـا غلزیـها (یکی ازقبایل مـهم پشتون درشرق غزنی) ربط دارند، تبصره نموده اند. سی. ای. بوسورت بـه یک گزارش کمپاین سلطان مسعود (1031- 41 م) جانشین محمود غزنوی بمقابل بعضی یـاغیـان اشاره مـیکند. یکی از گزارشات نوشته شده توسط الگردیزی بـه یـاغیـانی بنام "افغانـها" اشاره مـیکند، درحالیکه گزارش دیگری توسط البیـهقی (سده دهم م) خلج را ذکر مـیکنند. البته این اثبات نمـیکند کـه خلج حتما بطورمستقیم با غلجیـهای فعلی تشخیص شوند، اما اینـها نشان مـیدهند کـه اصطلاح افغان، حد اقل درون سده یـازدهم م بطور استثنائی به منظور گروههای پشتوگوی بکارنرفته کـه درآنزمان هنوز ناشناخته بودند. بازهم عنعنۀ کـه مـیگوید غلجیـها اولادۀ یک مادر پشتون و یک پدر"بیگانـه" بوده، امکان اینکه نامـهای خلج و غلجی بنحوی باهم مرتبط اند را تقویـه مـیکند. با گذشت زمان، گروههای خلج شاید "پشتونیت" را پذیرفته باشند درحالیکه نام اصلی خویش را نگهداشته اند، یـا گروههای مردمان پشتوگوی نام و رهبری خلج را پذیرفته باشند. تمام اینـها بدین معنی هست که هیچگونـه دلایل مقنع به منظور تشخیص تمام افغانان متذکره بواسطه جغرافیـه نگاران و نویسندگان اولیـه اسلامـی بحیث پشتوگویـان وجود ندارد.

فصل 12 – دودمان های (شاهان) ایرانی

درجریـان سده های هشتم ونـهم م حصص شرقی افغانستان کنونی هنوزهم دردست حاکمان غیرمسلمان قراردارد. مسلمانان آنـها را منحیث هندیـان مـیشناختند، درحالی کـه تعداد زیـاد حاکمان محلی آنـها اولادۀ هونـها یـا ترکها بودند. بآنـهم مسلمانان که تا اندازۀ درست مـیگفتند، چون مردم غیرمسلمان افغانستان شرقی از نگاه فرهنگی قویـا با هندیـان نیم قاره رابطه داشتند. اکثریت آنـها یـا بودیست بودند یـا خدایـان هندو را عبادت مـید. یکتعداد و شاید فقطانیکه بطورنسبی دراین اواخر از شمال هندوکش آمده بودند، خدایـان خویش را مـی پرستیدند، مانند شاید خدای چو یـا چونا متذکره توسط سوانژنگ.

درعین زمان، ساحات غربی دریکدورۀ سریع اسلامـیزه شدن قرارگرفته، مردمان محلی یعنی زرتشتیـان، بودیستها، عیسویـها، مانی ها یـا پیروان سایرادیـان، مذهب جدیدی آورده شده توسط اشغالگران عرب را مـیپذیرند. یک مثالی خوب ایرانیـان شرقی کـه پیرو اسلام مـیشوند، برمکیـها یـا البرمکیـها مـیباشند. آنـها دراواخرسده هشتم و اوایل نـهم نقش مـهمـی درادارۀ خلیفه بغداد بازی مـیکنند. باوجودیکه قبل ازآنزمان، قرارمعلوم اجداد آنـها ریـاست جوامع بودیستی بلخ را بعهده داشتند.

بآنـهم توسعه اسلام همزمان با گسترش موفقانـه فرهنگ و زبان عربی نبوده است، برخلاف آنچه کـه دراکثرکشورهای اشغالی دیگر توسط ارتشـهای عرب بوقوع مـی پیوندد. درون ایران شرقی، فرهنگ و رسوم محلی بسیـار زنده باقی مانده و از اوایل سده نـهم بدینسو سرزمـین های ایران شرقی شامل یک دورۀ احیـای عمومـی مـیگردد کـه غالبا بنام رنسانس (تجدد ادبی و فرهنگی) ایرانیـان نامـیده مـیشود. این زمانی هست که درآن زبانـهای ایرانی و بخصوص پارسی و فرهنگ ایرانی بصورت عام خود را بقیمت نفوذ اعراب تبارز مـیدهند. غالبا گمان مـیشود کـه منشای این احیـا حتما در درون دهقانان محلی دیده شود کـه علاقمند نگهداری فرهنگ اجدادی خویش مـی باشند. با آنکه علت اصلی شاید این باشد کـه نیروی محرکۀ عمده همان کتله های مسلمان شدۀ غیرعرب بودند کـه توسط حاکمان عرب بحیث شـهروندان درجه- دوم معامله مـیشوند. درهرصورت، ایران شرقی (قسمت اعظم افغانستان امروزی) بـه گهوارۀ تولد دوبارۀ ایران تبدیل مـیشود کـه اسلام مذهب عمدۀ آنست، اما زبانـها و فرهنگ های خود را که تا امروز زنده نگهمـیدارند.

احیـای دوبارۀ ایرانیـان برخلاف عقاید عمومـی درون زمان فشار روز افزون ترکها از جنوب آسیـای مـیانـه بالای مردمان ایرانی فلات بوقوع مـیپیوندد. تعداد زیـاد ترکها و گروههای ترکی (داوطلبانـه یـا غیرآن) از شمال بجاهائیکه حالا ایران و افغانستان نامـیده مـیشود، مـهاجرت مـیکنند. لذا فرهنگها و زبانـهای ایرانیـان از دو جانب مورد تهدید قرارمـیگیرد: ازطرف غرب توسط اعراب و از طرف شمالشرق توسط ترک ها. درافسانـه های ایرانیـان (طورمثال درشـهنامـه)، این تهدید بشکل مبارزه بمقابل ترکها (توران) قویـا برجسته مـیشود. بـه ارتباط گسترش فرهنگ و زبان عربی، مقاومت ایرانیـان بیشترماهرانـه بوده است، زیرا این اعراب بودند کـه اسلام را توسعه داده و بمشکل مـیتوانستند بحیث غارتگران شریر تصویرشوند. درون پایـان، گروههای جدید ترکی درفلات اسلام را پذیرفته و با نفوس محلی ایرانیـان مخلوط مـیشوند. آنـها درموارد متعدد، پارسی را بحیث زبان خویش و بخش اعظم فرهنگ را بحیث فرهنگ خویش مـیپذیرند. با گذارهزاره، محمود بزرگ غزنوی کـه خود اولادۀ ترکی بوده و حاکم یک امپراطوری مـیشود کـه از ایران غربی که تا ماورای اندوس وسعت دارد، تضمـین کنندۀ شـهنامۀ مشـهور فردوسی، نقطۀ اوج ادبیـات ایرانیـان قرون وسطی مـیشود. مضمون اصلی این کتاب مبارزه حماسی ایرانیـان بمقابل تورانیـان است. آیـا محمود غزنوی را مـیتوان با رستم (قهرمان ایرانی) یـا با دشمن او(افراسیـاب شاه تورانیـان) تشخیص کرد؟

رنسانس فرهنگی با خود مختاری روزافزون سیـاسی همزمان است، حاکمان محلی برسرزمـین تسلط دارند، اما بطور ظاهری یـا غیرآن، خلیفه بغداد را بحیث حاکم خویش مـیشناسند. یکی ازمراکزاولیۀ این ناحیۀ سیستان فعلی بوده است.

نیمروز

سیستان دردورۀ اولیـه اسلامـی نیز بنام نیمروز (جنوب) شناخته مـیشود، ظاهرا بدین علت کـه درجنوب خراسان قراردارد. جغرافیـه نگاران اسلامـی مـیگویند کـه نیمروز دربرگیرندۀ چندین شـهر و تعداد زیـاد مناطق کوچکتر بوده و در اطراف هامون هلمند حاصل خیز درون جنوبغرب افغانستان قراردارد. درون اینروزها اکثریت سرزمـین سیستان متروک است. بآنـهم تعداد زیـاد مخروبه ها نشانۀ یک گذشته بسیـاردرخشان مـیباشد. تولیدات کشاورزی بعلت شبکه های پیچیده کانال ها کـه از طریق محلات کشیده شده و آب را از دریـاهای مختلف بـه ساحات ماحول انتقال مـیداد، زیـاد بوده است. پایتخت ولایت بعلت نام قدیمـی منطقه، درنگیـانا یـا زرنگیـانا بنام زرنج یـاد مـیشود. حالا مخروبه های آن حدود 6 کیلومتر درون شمال زرنج فعلی واقع بوده و مانند ساحۀ نادعلی هست که قبلا درون رابطه بـه یک ارگ مربوط بـه دوران های هخا و ماقبل آن بحث شده و نشاندهندۀ موقعیت سده های قبلی پایتخت بودن منطقه است.

دورۀ رشد سیـاسی و فرهنگی سیستان در861 م شروع مـیشود، وقتی یک دودمان جدید و قدرتمند بنام صفاریـها ظهورمـیکند. این سلطنت توسط یعقوب بن لیث ملقب بـه الصفار"مسگر" بنیـاد مـیشود. درزمان او، سیستان هنوزیک ساحه سرحدی بوده و پاسگاه مرزی اسلام را تشکیل مـیدهد. درشرق آن سرزمـینـهای زابلستان و کابل قراردارد کـه هنوزهم توسط حاکمان غیرمسلمان اداره مـیشود. سیستان متعاقبا تعداد زیـاد مردمان با منشای مشکوک را جذب مـیکند. درواقعیت، پیشینۀ یعقوب نیز مشکوک بوده و بعضی اوقات بحیث یک راهزن توصیف مـیشود. مرکزقدرت او گروههای سنی های مـیباشند کـه بمقابل مرتدان (رافضیـان) خوارج مـی جنگیدند. چیزیکه او درون جوانی انجام مـیدهد، منشای محقرانۀ او را هویدا مـیسازد. او ظاهرا عربی نمـیدانسته و احتمالا حاکمان عربی اشراف درون بغداد و ایران را خوش نداشته است.

یعقوب بسرعت کنترول خود را درون اول بطرف شرق گسترش مـیدهد. او حاکم زابلستان را در865 م شکست داده، متعاقبا کابل را نیزتسخیرنموده ومجسمـه ها و فیل ها بـه بغداد مـیفرستد. اوهمچنان وادی بامـیان را گرفته ومطابق منابع یک صومعۀ بزرگ بودائی را تخریب نموده و بت های آنرا بـه بغداد مـیفرستد. او بعدا توجه خود را بـه شمال معطوف ساخته و هرات را مـیگیرد. او در873 م موفق مـیشود اربابان مستقیم خود، حاکمان طاهری نیشاپوردرایران شمالشرقی فعلی را شکست دهد. فتوحات او همچنان شامل حصص شمالی افغانستان کنونی مـیشود. لذا بعد از چندین سده، افغانستان شمالی و جنوبی را (اگرچه ظاهری) تحت یک حاکم ایرانی واقعا مستقل متحد مـیسازد. بزودی یعقوب و ارتش مسلکی اجیران او بطرف غرب مارش کرده و کرمان، فارس و خوزستان (ایران جنوبغربی) را مـیگیرد. بعدا یعقوب حتی بالای بغداد مارش مـیکند. اما این حمله به منظور او گران تمام شده، درنزدیکی بغداد شکست خورده و متعاقبا درون 879 م مـیمـیرد. قبر او هنوزهم مـیتواند درنزدیکی اهواز درون ایران جنوبغربی دیده شود.

یعقوب توسط برادرش "عمر بن لیث" (901- 879 م) جانشین مـیشود کـه کوشش مـیکند قدرت خود را بطرف غرب و شمال توسعه دهد. او درون اول با پیروزی های بزرگی مواجه مـیشود. خلیفه بغداد مجبور مـیگردد بطور رسمـی او را بحیث حاکم سیستان، خراسان و فارس تعین کند. بآنـهم او درون پایـان (900 م)  درون نزدیکی بلخ توسط قدرت روزافزون دودمان ایرانی دیگری، اینزمان از شمال آمودریـا بنام سامانیـها، تحت اسماعیل بن احمد (892- 907 م)، شکست مـیخورد. عمر بحیث اسیر بـه بغداد فرستاده مـیشود، جائیکه او دو سال بعد اعدام مـیشود. زرنج متعاقبا توسط سامانی ها در911 م تسخیر مـیشود. سیستان حد اقل بطور ظاهری تحت کنترول ایشان قرارمـیگیرد. بآنـهم که تا اوایل سده یـازدهم، اولاده صفاریـها بـه حاکمـیت ناحیـه ادامـه داده و نام ایشان دربین حاکمان محلی که تا پایـان سده پانزدهم مشـهورباقی مـیماند.

نـه گنبد بلخ

اواخرسده نـهم م و سالیـان حاکمـیت صفاریـان سیستان برمحدودۀ کـه حالا افغانستان نامـیده مـیشود، معاصریکی ازاولین تعمـیرات مذهبی اسلامـی شناخته شده که تا کنون درافغانستان است. این تعمـیر یک مسجد نـه گنبد هست که دربلخ کاوش شده است. نوع تعمـیرمـیتواند با ساختمان های همجوارقابل مقایسه باشد، مانند مسجدهائیکه درون مرغزار مرو، درون ترمز بامتداد آمودریـا و در دهکدۀ هزاره نزدیک بخارا یـافت شده اند. تعمـیرمتشکل هست از یک مربع 20 متری با چهار ستون بزرگ خشت پخته درون مرکز و سه دیوار درون جنوبغرب (قبله)، شمالغرب و جنوبشرق. دوستون دیگر خشت پخته علامـه ایوان (رواق) باز مدخل درون شمالشرق است. قوس های خشتی صعودی ازستونـها و پایـه های وصل شده بـه دیوارهای خشت خام ظاهرا بردارنده بام است. نتیجه نـهائی، یک گنبد 9 تاقچه یـا نام این یـاد گارتاریخی، نـه گنبد است.

تزئینات متشکل هست از حکاکی گچی عمدتا با مایـه های گلدار بشمول برگ های نخل، برگهای انگور، مخروطهای آتش و طومارهای تاک مانند. خطوط باریک عمـیقا کنده شده درون سطح، جدا کننده مایـه ها است. سبک تزئینات با آنـهای قابل مقایسه هست که درون سامارا، درون بین النـهرین جنوبی و در نائین (ایران مرکزی) و مسجد ابن تولون قاهره یـافت شده و تماما مربوط بـه اواخرسده نـهم م است، همچنان با بقایـای یـافت شده درون جوار نیشاپور و سمرقند.

سامانیـها

سامانی ها برقسمت اعظم ایران شرقی از 900 م (وقتی صفاریـان را شکست مـی دهند)، که تا پایـان سده دهم (وقتی توسط مـهاجمـین ترکی از شمال، قراخانیـها، مغلوب مـیشوند) فرمانروائی مـیکنند. هستۀ قدرت ایشان وادی زرافشان، سغدیـای قدیم، شمال افغانستان مـیباشد. آنـها ادعای نسب از جنرال و حاکم ساسانی، بهرام چوبین داشتند، کـه نشاندهنده احترام ایشان بـه گذشتۀ ایران ماقبل اسلامـی است. این سلطنت توسط یک دهقان ظاهرا از ناحیـه بلخ بنام سامان خدا و پسرش اسد بنیـاد گذاشته مـیشود. چهار پسر اسد درون خدمت خلیفه المامون (33- 813 م) قرارداشته و هر چهار نفر درون خراسان حاکمـیت داشتند، بشمول الیـاس کـه حاکم هرات است. سه برادر دیگر درون فرغانـه، شاش (تاشکند) و سمرقند حاکم بودند. اکثریت خانواده سامانی متعاقبا جانب حاکمان طاهری نیشاپور را گرفته و در مبارزه بمقابل صفاریـان شکست مـیخورند.

در875 م نصر بن احمد سامانی، یک اولاده حاکم سامانی فرغانـه بـه وظیفه حاکم تمام ماورالنـهر از طرف خلیفه المعتمد تعین مـیشود. خلیفه امـیدواربود او بتواند یک وزنـه تعادل بمقابل قدرت رو بـه صعود صفاریـان ایجاد کند. نصر موفق نمـیشود، اما برادرش اسماعیل موفق مـیگردد. او از سال های 893 که تا 907 م حاکم بوده وی هست که قلمروی سامانیـان را بنیـاد مـینـهد. او درون 900 م صفاریـان را درنزدیک بلخ شکست داده و متعاقبا توسط خلیفه با تقرر بحیث حاکم خراسان پاداش داده مـیشود کـه بعدا حاکم بالفعل حصص شمالشرقی دنیـای اسلام مـیگردد. سده بعدی نشانۀ یک دوره صلح و رفاه درون قسمت اعظم ایران شرقی مـیباشد. سامانیـان بخاطر کیفیت اداره ایشان بسیـار مشـهور و قابل ستایش اند. حاصل خیزی سرزمـین افزایش یـافته و تجارت شگوفان مـیشود.

سامانیـان همـیشـه خود را امـیر (فرمانده) مـینامـیدند کـه نشاندهندۀ تاکید تابعیت ایشان بمقابل خلیفه بغداد است. مرکزایشان درشـهرهای بخارا و سمرقند مـیباشد، اما قلمرو حاکمـیت ایشان شامل قسمت اعظم افغانستان امروزی بوده است. این سرزمـین ها بامتداد مرزهای شمالشرقی فلات ایران به منظور مدت طولانی ازتجارت با چین و آسیـای مـیانـه بهره مـیبرد. یکی ازمـهمترین محصولات، بردگان ترکی هست که بتعداد بیشمار بـه دنیـای اسلام وارد مـیگردند. سامانیـان مانند تعداد زیـادی از دودمان ها، بطورسنگینی بـه ترکان و اجیر (که درایران بنام غلام یـاد مـیشود) وابسته مـیشوند، بسیـار زیـاد مانند خود خلیفه بغداد کـه از سدۀ نـهم ببعد توسط ترکان احاطه مـیشود. یکی ازعواقب این انکشافات، بخصوص درایران شرقی وافغانستان، جدائی رشد یـابنده بین حاکمان و محکومان است. حاکمان و سربازان ترکی آنـها از نفوس اکثریت وعمده ایرانیـان شـهرها و محلات فاصله مـیگیرند.

پروسه ترکیسازی آهسته، ولی دوامداراست. خود سامانیـان باوجودیکه قویـا توسط غلامان ترکی پشتیبانی مـیشوند، ایرانیـان بودند. اینـها حتی بیشتر از صفاریـان با احیـای فرهنگ و زبان پارسی بحیث زبان تمام قلمرو علاقمند مـیباشند. ازاینکه این مسئله با غرورعظمت طلبی یـا فراست ظرفیت سیـاسی برانگیخته شده بود مشکل است. شاید هم ترکیبی ازهردو باشد. سامانیـها بـه زبانی ضرورت داشتند که تا با تمام تابعین خویش مکالمـه کنند، اما عربی جای پای قوی درشرق نداشت طوریکه درون غرب ایران داشت. بعلاوه آنـها حتما از این باخبر بودند کـه چطور مـیتوانند از انکشاف و ترویج هنرهای سرزمـین خویش استفاده کنند. باینترتیب آنـها مـیتوانند اعتبار و مقام خویش را افزایش بخشیده و خود را ازحاکمان دیگر و سرزمـینـهای دیگرمتمایزسازند. بعلاوه این امرکمک مـیکند که تا یگانگی هویت قلمرو و خود-آگاهی مردم آنـها تشویق و ترویج شود. باینترتیب پارسی بزودی بـه زبان عمومـی دنیـای ایرانیـان شرقی تبدیل گردیده و پارسی به منظور نثر و شعر بکار مـیرود.

غزنویـها

سامانیـان به منظور حفظ امپراطوری خویش که تا اندازۀ زیـادی بالای غلامان ترکی شمال تکیـه مـیکنند. بآنـهم مانند تمام دنیـای اسلام، غلامان به منظور همـیشـه غلام باقی نمانده و بعضی از آنـها دودمانـهای خویش را بنیـاد مـینـهند. این مسئله درون مصر واقع مـیشود، جائیکه احمد ابن تولون (84- 868 م) کـه پدرش بحیث باج از بخارا بـه بغداد فرستاده شده بود، دودمان تولونیـها را ایجاد مـیکند. این واقعه درافغانستان نیزبوقوع مـیپیوندد.

در2/961 م الپتگین، غلام ترکی ایکه فرمانده ارتش سامانی درخراسان بوده  و درون امورات دودمانی دخالت بیجا مـیکند، توسط مقامات سامانی از مقامش عزل مـیشود. اومتعاقبا بطرف شرق رفته و در راه خود حاکم بامـیان و شاه هندوشاهی کابل را شکست مـیدهد، قبل ازاینکه حاکم محلی غزنی را درغزنی امروزی درشرق افغانستان برکنار کند. او درون 963 م فوت نموده و یک دورۀ انارشی بدنبال مـیآید؛ اما ترکها مـیتوانند در977 م خود را بطور مستحکم دوباره مستقرسازند. آنـها درون اینزمان توسط یک غلام الپتگین رهبری مـیشوند کـه خانواده او از جنوب سایبریـا مشتق شده است. نام او سبکتگین بوده (977- 97) و دودمان باصطلاح غزنویـان (977- 1186 م) را بنیـاد مـینـهد. سبکتگین باوجودیکه واقعا مستقل هست خود را بحیث حاکم غزنی وسرزمـین های مجاور و تابع امـیرسامانی درنظرمـیگیرد. او یک جنگ طولانی را با حاکمان هندوشاهی کابل و گندهارا براه مـیاندازد. ترکها موفق شده و جیپال آخرین شاه هندوشاهی ساحه کابل مجبورمـیشود بـه جلگه های شرق پناهنده شود.

غزنـه کـه بعدا باین نام نامـیده مـیشود هرگزیک محل دارای اهمـیت طبیعی استثنائی نبوده است. با واقع شدن دریک جلگه مرتفع افغانستان شرقی وحدود 145 کیلومتر جنوبغرب پایتخت فعلی کشور، هرگز نمـیتواند با موقعیت ستراتژیک و حاصلخیز کندهار و کابل رقابت نماید. فقط درون دوران اولیـه اسلامـی، بحیث یک مرکز بازرگانی درتجارت بین فلات ایران و هند برجسته مـیشود. به منظور مدتی منحیث شرقی ترین پاسگاه اسلامـی بمقابل شاهان هندوی وادی کابل و گندهارای قدیمـی بوده است. باین علت مـیتواند بحیث یک نقطه صف آرائی به منظور ماجراجویـان و آنـهائیکه مـیخواستند با کافران بجنگند، دارای اهمـیت گردد.

سبکتگین بعد ازمدت یکسال توسط پسرش، محمود جانشین مـیشود. محمود غزنوی یکی از قدرتمند ترین شاهان دنیـای اسلام مـیشود. او که تا 999 م هنوزهم ظاهرا بحیث حاکم سامانی برمنطقه حکومت مـیکند. دراینسال سامانیـها توسط قراخانیـها (یـا ایلک خانـها - گروه دیگر مـهاجمـین ترکی شمال) شکست داده مـیشود. محمود کـه حالا مستقل شده هست به توسعه قدرت خویش ادامـه مـیدهد. او شاهان هندوشاهی را درون یکتعداد کمپاینـها شکست مـیدهد. جیپال بطورقاطعانـه در1000 م شکست خورده و بحیث یک درون خراسان بـه فروش مـیرسد. جانشین او اناندپال با متحدینش درون 1008 م سرکوب مـیشوند.

تحت سلطنت محمود (998- 1030 م) و پسرش مسعود (1031- 41 م) سرزمـین های مرزی بین فلات ایران و نیم قاره هند بطور یقین داخل قلمروی دنیـای اسلام گردیده و باینترتیب نیروهای اسلامـی مـیتوانند یک جای پای دایمـی درون شمال هند بدست بیـاورند. وقتی مناطق سرحدی تحت کنترول مـیآید، محمود بیک سلسله طولانی کمپاینـهای نظامـی بطرف شرق آغازمـیکند. او تقریبا هرزمستان بطرف جلگه های هند مارش نموده و مقدارهنگفت غنایم جمع مـیکند. رسواترین حادثه، غارت سومنات درون گجرات فعلی در16/1015 م است. محمود دراینجا معبد غنی، مشـهور و باورنی شـهر را تاراج مـیکند. توته های مجسمۀ عمدۀ معبد بـه مکه و مدینـه فرستاده مـیشود که تا در زیر پای مسلمانان فرش گردد. دروازه های معبد بـه غزنی آورده مـیشود کـه باعث غوغای بزرگ سیـاسی درون سده نزدهم مـیشود، وقتی برتانویـان بـه کشورهجوم مـیبرند. تاراج وغارت بدون شک انگیزه اصلی محمود است، اما او ادعا مـیکند کـه با "کافران" مـیجنگد، بشمول همـهانیکه خلیفه بغداد را برسمـیت نمـیشناسند. خلیفه بغداد نیزانواع افتخارات را بـه محمود تقدیم مـیکند.

محمود درون پیرامون امپراطوری خود، شاهان دست نشانده و وفادار بخود را نصب نموده و باقیمانده ساحه درصلح قراردارد. وظیفه آنـها هست تا مرکز امپراطوری را بمقابل حملات بیرونی محافظت کنند. بعضی ازاین سلطنت های باجگذار درون شمال بامتداد سواحل آمودریـا قرارداشتند، جائیکه آنـها یک حایل را بمقابل کنفدراسیون قبایل قراخانـها ایجاد مـیکند کـه بر مرکز قدیمـی امپراطوری سامانی اطراف بخارا و سمرقند تسلط داشتند. قراخانـها یک تهدید سهمگین بحساب آمده و در 1006 م وقتی کـه محمود درهند است، بـه سرزمـینـهای جنوب آمودریـا حمله مـیکند. محمود مجبورا با عجله برگشته و پس از جنگهای سنگین موفق مـیشود ایشان را درون نزدیکی بلخ شکست دهد کـه در اثر آن قراخانـها بشمال آمودریـا عقب مـی نشینند.

محمود با وجود قدرت قراخانیـان، مـیتواند درون 1017 م، خوارزم درون جنوب بحیره ارال را ضمـیمـه امپراطوری خود سازد. او درون ایران، خلفای (سنی) را بمقابل دودمان شیعه بویـه های شمال ایران تقویـه مـیکند. محمود درون پایـان عمر خویش در1029 م موفق مـیشود همدان و ری را از بویـه بگیرد. او بعد از مرگش درون حوالی 1030 م درغزنی دفن شده و قبر او درون جوار دهکده فعلی روضه سلطان قرار دارد. این بنای تاریخی جدید بوده و دارای پوش مرمری قشنگ است.

پس از مرگ او فشار ترکها درون شمال افزایش مـییـابد. قراخانی ها بحیث یک قوت عمده ناپدید مـیشوند، اما گروه جدید ترکها جای ایشان را مـیگیرد کـه بصورت عام بنام غوز یـاد مـیشود. غزنویـان توسط یکی از این گروهها (سلجوقها) در1040 م تحت مسعود (1031- 41 م) درون دندانقان نزدیک مرو شکست داده مـیشود. سلجوق ها درهمـین سال پایتخت قدیم غزنـه درون خراسان (نیشاپور) را مـیگیرند. درآخرهردو جانب یک معاهده صلح امضا نموده و حصص شمالی و غربی افغانستان فعلی درون اختیـارسلجوقها قرارمـیگیرد، درحالیکه غزنویـان بـه کنترول خویش درسرزمـینـهای جنوب وشرق هندوکش ادامـه مـیدهند.

این حوادث یک نقطه عطف درون تاریخ ایران و قسما افغانستان است. با ظهور سلجوقها، فلات ایران به منظور نفوذ بیشتر ترکها از شمال وسیعا باز مـیشود کـه باعث تغیر الگوی تباری و زبانی فلات ایران که تا امروز مـیشود. چنین موازاتی (مشابهت های) با هجوم های هندو- ایرانیـان و سکائیـان درون هزارۀ دوم و اول وجود دارند. درهر دو مورد تازه واردان از شمال آسیـای مـیانـه بزودی بطرف غرب حرکت مـیکنند. سلجوقها درون 1055 م بغداد را اشغال مـیکنند. سلجوقها سنی بوده و خود را بحیث ناجیـان سنت ارتدوکسی بمقابل بویـه شیعه ایران غربی درنظرمـیگیرند کـه برای مدت زمانی بغداد را دراختیـارداشتند. بآنـهم خلیفه عباسی بزودی درک مـیکند کـه آمدن سلجوقها یک رحمت مخلوط بوده است. زیرا آنـها او را بیک دست نشانده و بدون هرگونـه قدرت سیکولرتبدیل مـیکنند. قدرت حقیقی دردست سلطان سلجوق است. باوجود این بدگمانیـها، پیشروی سلجوقها ادامـه مـییـابد. سلجوقها در1071 م  دراناتولیـه(مالازگرید) مـیباشند، جائیکه سلطان ایشان آلپ ارسلان (1063- 73 م) امپراطور بیزانتین (روم شرقی)، رومانوس دایوجینیس را شکست مـیدهد. تعداد زیـاد ترکها درون اینوقت بداخل اناتولیـه ریخته و بزودی نام خویش را باین کشور مـیدهند. باینترتیب مانند سکائیـان درون بیش از 1500 سال قبل، قبایل متعدد ترک خود را حاکمان ساحه وسیع سرزمـینـهای مـییـابند کـه از افغانستان درون شرق که تا نیمـه ترکیـه فعلی درغرب وسعت دارد.

با محراق توجه سلجوقها بطرف غرب، سلطانـهای غزنوی، ابراهیم (1059- 99 م) و مسعود 3 (1099- 1115 م) مساعی خود را دراشغال شمال هند متمرکز مـیسازند. امپراطورغزنوی به منظور تقریبا یک سده بـه رونق ادامـه مـیدهد، درحالیکه وسعت آن که تا اندازه زیـادی از روزهای محمود کاهش مـییـابد(اما شاید قویتر از نتیجه آن). دیگر هیچیک ازحاکمان غزنوی ازجنوبشرق کوههای افغانستان به منظور کنترول سرزمـین های خراسان درون جانب دیگر آن، آرزو و اشتیـاقی ندارد. درون واقعیت، سرزمـین های افغانستان فعلی دو نیم مـیشود. وضع که تا زمان آخرین حاکم غزنوی، بهرام شاه (1118- 1152 م) واقعا تغیر نمـیخورد، وقتی غزنی چندین بار توسط سلجوقها، تحت آخرین حاکم ایشان، سلطان سنجر(1118- 1157 م) اشغال شده و بالاخره توسط غوریـها از کوههای افغانستان مرکزی تسخیرمـیشود.

فرهنگ و هنر غزنوی ها

در زمان محمود و پسرش مسعود، غزنی بـه مرکزسیـاسی و فرهنگی قسمت اعظم فلات ایران و شمال هند تبدیل مـیشود. آثارآنرا مـیتوان درون تعداد زیـاد مخروبه های تعمـیرات بزرگ و عظیمـی نشان داد کـه هنوز درون اطراف و محلات غزنی پراگنده است. مولفین اولیـه اسلامـی زمان غزنویـان، از تعداد زیـاد باغها، مساجد، منارها، مدرسه ها و قصرهای غزنی یـاد مـیکنند. چیزهای زیـادی ازغارت زمان درون امان نمانده، اما دو منار هنوز پا برجاست. یکی از اینـها توسط مسعود 3 ساخته شده و دیگری درون جوار او توسط بهرامشاه اعمار گردیده است. هر دو منار از خشت پخته و در بالای پلان یک ستاره هشت ضلعی ساخته شده است. هر دو ساختمان طبقات بالائی خود را ازدست داده اند، اما سکیچ ها و فوتوگرافهای ازسده نزدهم نشان مـیدهند کـه در آنزمان منارها از ارتفاع زیـادی که تا حدود 60 متر با بدنۀ استوانـه دربالای قاعده ستاره مانند برخوردار بوده است.

در جوار منارمسعود، باستان شناسان یک مجموعه قصر را از زیر خاک بیرون کرده اند کـه احتمالا مربوط بـه زمان سلطنت همـین شاه باشد. ساختمان بدور یک حیـاط 31 درون 50 متر با چهار ایوان (درگاه قوسی) بامتداد چهار جانب آن طرح شده است. دربار باز با مرمر فرش شده است. ایوان شمالی منحیث مدخل بـه حیـاط عمل مـیکند درحالیکه ایوان جنوبی دربرگیرنده سالون تخت است. دیوارهای حیـاط با مجسمـه گچی و سفالی نقاشی شده با رنگهای مختلف تزئین شده بودند. نقاشی های دیوارحصص مختلف قصررا مزین ساخته واینـها مـیتواند شامل تصاویرگرفته شده ازتاریخ ساسانیـان باشد (طوریکه توسط معاصران نشان داده شده است).

این مجموعه بطورخاصی با استعمال وافر مرمر و یک متن فارسی کنده شده درون مرمر دیده مـیشود کـه حصص پائینی دیوارهای اطراف حیـاط قصررا ردیف مـیکند. متن حدود 250 متر طول دارد. قرارمعلوم، گروهبندی چهار ایوان بامتداد جوانب حیـاط از ابتکارات غزنویـان بوده و بعدا مظهر مشخص مـهندسی ایرانیـان مـیشود (برای مساجد، مدارس و کاروان سراها).

مجموعه دیگر قصرهای غزنویـان هنوزهم مـیتواند درون لشکری بازار بامتداد سواحل دریـای هلمند درون بین بست و لشکرگاه یـافت شود (شکل 12). این محل توسط باستان شناسان فرانسوی بین 1949 و 1952 کاوش شده است. قصرهای متعدد مانند غزنی توسط حیـاط ها با ایوانـها و مجسمـه های گچی و نقاشی دیواری تزئین کننده دیوارها دیده مـیشود. بازهم مانند غزنی، مواد تعمـیراتی عمدتا خشت بوده و خشت ها منحیث یک اثر تزئیناتی بسیـار مرغوب بکار رفته است. بزرگترین و جنوبی ترین سه قصر تشکیل کننده یک مستطیل حدود 100 درون 250 متر است. اتاق های قصر بدور یک حیـاط مستطیلی قرار دارد کـه در هر چهارجانب بواسطه یک ایوان جابجا شده درون وسط هرجانب قراردارد. نقاشی های گچی و رنگی بالای دیوارها و پایـه ها نشاندهنده محافظین کاملا مسلح دربالای یک زمـینـه گلها، حیوانات و مایـه های دیگراست. دیوارهای با برجهای نیم- دایروی تقریبا تمام مجموعه را احاطه نموده است.

شـهنامـه

یکی ازجذبات عمده غزنویـان قرون وسطی کتابخانـه آنـهاست. کتابخانـه و ثروت جدید حاکمان آن باعث جذب و دلچسپی هنرمندان، مورخین و سایر دانشمندان مـیشود. ابوریحان البیرونی دایره المعارف- نگار خوارزمـی دراینجا کار مـیکند. مولف مشـهور دیگری از دوران غزنویـان ابوالفضل بیـهقی، و مورخ دربار غزنویـان هست که تاریخ سلطنت مسعود را بزبان فارسی نوشته است.

شاید مشـهورترین و تاریخی ترین اثر ماندگارعصرغزنویـان شـهنامـه فردوسی باشد. این کتاب شامل افسانـه ها و قهرمانان گذشته و ماقبل اسلامـی ایران هست که بـه زبان فارسی نوشته شده و دربرگیرنده حدود 60 هزار بیت مـیباشد. این اثر درون 1010 م تکمـیل شده و به محمود غزنوی اهدا مـیشود. ابوالقاسم فردوسی درون دربار محمود زندگی کرده، اما درون توس نزدیک مشـهد تولد شده و درآنجا دفن مـیباشد. شـهنامـه بـه سمبول گذشته درخشان ایران تبدیل شده و هنوزهم مشـهورترین بخش فرهنگ ایرانیـان است. داستانـهای شـهنامـه که تا امروز درون ایران گفته شده و درسراسر ایران قرائت مـیشود. فردوسی بطورآگاهانـه کوشش نموده که تا واژه های عربی استعمال نکند و این مظهر، باضافه محتوای آن، شـهنامـه را بـه سمبول احیـای ایرانیـان تبدیل مـیکند. موضوع مـهم داستانـها عبارت از جنگ بین ایران و توران (ایرانیـان و آنـهائیکه درون ماورای مرزهای شمالشرقی آنان زندگی مـیکند) مـیباشد. موقعیت تعداد زیـاد قهرمانان شـهنامـه درایران شرقی و افغانستان قرار دارد. درون واقعیت، سیستان و ساکاها مظهر مسلط این کتاب است.

خط عمده داستانی شـهنامـه عبارت از خانواده رستم است. او پسر زال و نواسه سام است. آنـها بحیث شاهان سیستان توصیف شده و رستم غالبا یک ساکائی خوانده مـیشود. زال پدر رستم توسط یک پرنده بنام سیمرغ بزرگ مـیشود. همسر زال و مادر رستم، رودابه شاه کابل است. خود رستم با تهمـینـه شاه سمنگان ازدواج مـیکند. درشـهنامـه، سمنگان درون سرزمـین تورانیـان واقع است. اگر سمنگان فردوسی همـین سمنگان باشد کـه امروزدرشمال هندوکش واقع است، مبارزه بایست بین رستم و خانواده اش از سیستان بمقابل تورانیـان درون افغانستان شمالی فعلی و ماورای آن باشد.

فردوسی شـهنامـه خود را بدون ماخذ نمـی نویسد. او درون مقدمـه اثرش مـیگوید کـه از داستانـهای شفاهی و اسناد نوشتاری استفاده نموده است. درجریـان سده دهم، یکتعداد شـهنامـه ها تصنیف شده بودند. این مجموعه ها بازتاب احیـای فرهنگ و عزت نفس ایرانیـان است. دو اثر توسطانی نوشته شده کـه بطور واضح بـه افغانستان فعلی مربوط اند: ابوالموئید البلخی و ابوعلی محمد بن احمد البلخی. شـهنامـه دیگری درون نیمـه سده دهم نزدیک توس، محل تولد فردوسی تصنیف شده است. این اثر توسط منصورمحمد المعمری تهیـه شده است. درون آخرشـهنامـه دیگری هم وجود داشت کـه هرگزتکمـیل نشد، توسط یک زرتشتی مسلمان شده بنام ابومنصوردقیقی کـه قسمتی از شـهنامـه او درون اثر فردوسی آورده شده است. تمام این شـهنامـه ها شامل داستانـهای قدیمـی شاهان ایرانیـان بوده و شاید درون نـهایت توسط یک کتاب پارسی مـیانـه (پهلوی) الهام شده باشد کـه ازبین رفته و بنام خواتای- نامک ("کتاب حاکمان") یـاد مـیشود.

غوریـها و خوارزم شاهان

بالاخره قدرت غزنویـان توسط غوریـها بپایـان مـیرسد. این دودمان از سرزمـین های کوهستانی شرق هرات منشا گرفته اند کـه بطورعام به منظور جغرافیـه نگاران اولیـه اسلامـی بنام ناحیـه غورشناخته شده است. مردمان زندگی کننده دراین ساحۀ منزوی ظاهرا که تا سده یـازدهم ازتسلط اسلام دست نخورده باقی مـیماند. درآنزمان، غزنویـان بسرزمـینـهای کوهستانی غورحمله نموده و خانواده محلی شنسبانی (اولاده شنسب/ شاه نسب) را با سنگرمستحکم آنـها درون آهنگران بـه باجگذاران و نمایندگان خویش تبدیل مـیکند. پیشروی غزنویـان توسط مسعود پسرمحمود رهبری مـیشود کـه در آنزمان حاکم هرات است. با زوال قدرت غزنویـان و ظهور سلجوقیـان، "عزالدین حسین" (1100- 46 م) از خانواده شنسبانی بصورت آشکار سلجوق ها را بحیث ارباب خویش شناخته و به حاکم سلجوق، سلطان سنجر باج مـیپردازد. غوری ها درون اینزمان اختیـار بامـیان را بدست آورده و آنرا بـه سلطنت باجگذار تبدیل مـیکنند کـه شامل قسمت اعظم افغانستان شمالشرقی فعلی است.

در1141 م گروه دیگری ازترکهای تازه وارد از دوردستهای شمال بنام قراخیتای، سلطان سنجر و متحدین قراخانی های او را شکست مـیدهند. با وجودیکه سنجر از اسارت فرار نموده و قراختای بجنوب آمودریـا فشار نمـیآورد، صلاحیت و قدرت سلجوقها بطورجدی صدمـه مـیبیند. متعاقبا شاهزادگیـهای دیگر بشمول غوریـان چانس توسعه نفوذ خویش را مـی بینند. آنـها درحوالی 1150 م تحت علاوالدین حسین یکی از پسران عزالدین حسین از کوههای افغانستان مرکزی برآمده و به لشکرکشی بطرف افغانستان شرقی وجنوبی شروع مـیکنند. در51/1150 م شاه غوری غزنی را ویران نموده و لقب مشـهور جهانسوز را کمائی مـیکند. او بعد از آن با ارتش خود بجنوب رفته و لشکری بازار را غارت مـیکند. بآنـهم پیروزی او زیـاد دوام ننموده و اولین اقدام غوریـان به منظور تفوق، توسط سلطان سنجر کوتاه ساخته مـیشود. اوغوریـها را درون 1152 م شکست داده و سلطان علاوالدین را اسیر مـیگیرد. بآنـهم علاوالدین حسین بزودی رها شده و درسالیـان بعدی زندگی خود مـیتواند قلمروی خویش را بطرف شمال توسعه دهد. او درون 1161 مـیمـیرد. درعین زمان در1153 سلجوقها تحت سلطان سنجرتوسط گروه دیگری از بین غوزها بازهم شکست مـیخورند. این بدین معنی هست که بازهم راه به منظور کوشش دوبارۀ غوریـها بازمـیشود.

درزمانیکه ترکهای شمال آمودریـا مصروف جنگ درون بین یکدیگرمـیباشند، غوریـها بهبود مـییـابند. اینـها توسط دو برادر و برادرزادۀ علاوالدین حسین بنام های شمس الدین (غیـاث الدین) محمد (1163- 1202/3) وشـهاب الدین (معزالدین) محمد (تا 1206) رهبری مـیشوند. آنـها با همدیگر امپراطوری غوری را گسترش مـیدهند. غوریـها بعد از اینکه غزنی توسط یک گروه غوز به منظور حدود 12 سال اشغال مـیشود، در74/1173 داخل غزنی مـیشوند. آنـها همچنان هرات وبلخ را مـیگیرند. آنـها بالاخره آخرین غزنویـها را درون لاهور پنجاب درون 1186 شکست مـیدهند. مرکز غیـاث الدین درون فیروزکوه غور مـیباشد، درحالیکه معزالدین عمدتا درغزنی مستقر بوده است. اولی درون حالیکه امپراطوری را دفاع نموده و بطرف غرب بسط مـیدهد، برادرش سیـاست غزنویـان را ادامـه داده و قدرت ترکها/ایرانیـان را درنیم قاره هند توسعه مـیدهد. باینترتیب امپراطوری غوریـان بزودی از جوارپین که تا عمق هند شمالی توسعه مـییـابد.

بآنـهم قدرت غوریـان درون فلات زیـاد دوام نمـیکند. این بیشتربهنگام زندگی دو برادر شگوفان مـیباشد، اما وقتی آنـها پیرمـیشوند ضعف امپراطوری غوری نمایـان مـیشود. غوریـها منابع خویش را بیش از حد پهن مـیکنند. حکومت درون بین اعضای طوایف متخاصم تقسیم شده و ارتشـهای غوری نمـیتواند با فشار روزافزون ازشمال مقاومت نماید. غوریـها در1204 تحت معزالدین کـه پس از مرگ برادرش رهبر کامل غوریـها شده بود بواسطه قوتهای مشترک شاه خوارزم (خوارزمشاه) و قراختای شکست داده مـیشود. خوارزمشاه بالاخره در1215 آخرین سلطانـهای غوری را عزل نموده و باینترتیب یکی از با شکوه ترین بخش درتاریخ افغانستان بپایـان مـیرسد.

بآنـهم زوال امپراطوری غوری پایـان داستان نیست. درهند، جای غوریـان توسط یک دودمان باصطلاح غلامان پُر مـیشود کـه یک بردۀ قبلی شاه غوری است. نام او قطب الدین ایبک مـیباشد. اوی هست که فرمان اعمار منار مشـهور قطب منار را مـیدهد، برج عظیمـی از ماسه سنگ سرخ کـه هنوز هم بارتفاع حدود 80 متر درون بالای حومـه دهلی ایستاده است. قاعده این منار نشاندهنده یک دگرگونی هشت ضلع و هشت پایـه زایوی است. بطورضمنی منشای سبکی این یـادگار درون افغانستان جستجو شده و یک نمونـه قبلی این عنعنـه را مـیتوان درون سیستان یـافت نمود. دراین ساحه قدیمـی درناحیـه خواجه سیـاه پوش، بقایـای یک منارخشت پخته سده 12 وجود دارد کـه دربالای یک مسکونـه عظیم قرون وسطائی بمساحت یک کیلومترمربع ایستاده بوده وعین پلان زمـینی مثل قطب منار درون دهلی جدید را نشان مـیدهند.

درافغانستان، جای غوریـها توسط حاکمان خوارزم قدیمـی (خوارزم قرون وسطی) پُر مـیشود. مـهمترین حاکم خوارزمـی، علاوالدین محمد (1200- 20) هست که درون 1215- 16 غور و غزنی را مـیگیرد. اسلاف او اولاده یک غلام ترکی سلجوقها هست که درون سرزمـین های منزوی ایشان درون جنوب بحیره ارال بقدرت مـیرسد. آنـها درون قسمت اعظم نیمـه دوم سده دوازدهم بحیث باجگذاران قراختای باقی مـیمانند. آنـها درون 1194 تحت علاوالدین تکش (1172- 1200) آخرین سلجوق را شکست مـی دهند. آنـها بعد از شکست غوریـان متعاقبا خود را از یوغ قراختای آزاد ساخته و در اوایل سده سیزدهم، فقط قبل از ظهور منگولها، خوارزم شاه حاکم امپراطوری بزرگی مـیشود کـه از ایران غربی که تا افغانستان شرقی وسعت دارد.

آثارغوریـها

پایتخت غوریـها مطابق گزارشات تاریخی اولیـه درون فیروزکوه بوده است. این محل بطور تجربی با ناحیـه اطراف منار مشـهور جام تشخیص مـیشود کـه حدود 220 کیلو متر درون شرق هرات است. این بامتداد ساحل جنوبی هریرود، نزدیک تقاطع آن با یک شاخه جنوبی، جام رود واقع است. یک کتیبه درون بالای استوانـه اولی منارجام مربوط حاکم غوری غیـاث الدین محمد (1163- 1202/3) است. برج حدود 65 متر ارتفاع داشته و متشکل از یک قاعده هشت ضلعی هست که 9 مترعریض بوده و 4 استوانـه مخروطی مانند درون بالای آنست. درون اینجا یک راهزینـه دوگانـه درداخل قاعده و استوانـه اولی است. تمام برج کـه از خشت پخته ساخته شده، درون بیرون بواسطه خشتکاری تزئینی پوشانیده شده، بشمول شبکه کاریـهای کـه تشکیل کننده کتیبه ها و سوره 19 قرآن (مریم) است. درهمسایگی جام یکتعداد زیـاد استحکامات و برجها کشف شده است. اینـها شاید بخشی از کارهای دفاعی محافظت کننده قلب سرزمـین امپراطوری غوری باشد.

یکی از آثاربزرگ غوریـها، مسجد جامع بزرگ هرات است. این مسجد شامل قبر غیـاث الدین محمد غوری نیز هست که در3/1202 درهرات مـیمـیرد. یـادگار مـهم دیگر مدرسه شاهی مشـهد درون شمالشرق هرات بامتداد ساحل چپ دریـای مرغاب است. بقایـای غوریـها یـا حد اقل تعمـیرات مربوط بـه زمان غوریـها درون بامـیان (شـهر ضحاک و شـهرغلغله) و در چشت غرب هرات نیز تشخیص شده است. یک منار مشـهور از اینزمان، منار دولت آباد درون شمال بلخ هست که درون اوایل سده 12 ساخته شده است. بالاخره کمان (تاق) مشـهور بُست نیز مـیتواند مربوط بـه دوران غوریـها باشد. این ساختمان درون پای ارگ بُست برافراشته شده و شاید مدخلی به منظور یک مسجد بزرگ یـا خود ارگ باشد. تزئینات این کمان با منار دولت آباد قابل مقایسه است.  

فصل 13 – منگولها

دراوایل سده سیزدهم، شاه خوارزم برقسمت اعظم ایران شرقی حکومت نموده و از جنوب بحیره ارال تمام تجارت جاری بین شرق مـیانـه، نیم قاره هند و آسیـای مـیانـه و چین را کنترول مـیکند. بآنـهم قلمروی او فقط چند سال دوام مـیکند، چون درون زمانیکه خوارزمشاه هنوزمصروف استقرارقلمروی خویش مـیباشد، طوفان دیگری بامتداد مرزهای شمالشرقی دنیـای ایرانیـان درحال شکل گرفتن است. اینـها فقط غارتگران دیگر زود گذر یـا استقرار یک دودمان دیگری نیست کـه بزودی با زبان و فرهنگ محلی توافق نمایند. این هجوم تمام تمدن اسلامـی ایران و افغانستان را که تا عمق ریشۀ آن مـیلرزاند. این تهدید ازمنگولهای شرق آسیـای مـیانـه است.

با وجود تلاشـهای تعداد زیـاد مورخان معاصرکه قضاوت درباره مغولان را نرم تر کنند، موجودیت آنـها درون فلات باعث مرگ صدها هزارمردم، تخریب اکثریت شـهر ها و ویرانی عمومـی شبکه های آبیـاری ضروری به منظور زراعت مـیشود. مغولان توسط چنگیزخان رهبری مـیشود کـه اصلا بنام تیموچین ("آهنگر کـه پس از اسیر گیری یک تاتار توسط پدرش نامـیده مـیشود) است. او بحیث رئیس عمومـی تمام مغولان در1206 شده وبزودی مـیخواهد تمدنـها و مردمان همسایـه بشمول چین را مطیع سازد. او در1215 پیکنگ را تسخیر و ویران مـیکند. مغولان بعدا بطرف غرب، سرزمـین های غنی جنوب آسیـای مـیانـه و فلات ایران روی مـیآورند. درون 1218 یک قوت مغولان پامـیر را عبور نموده و داخل بدخشان مـیشود. ولی این یک هجوم کوچک مـیباشد. فشارعمده دو سال بعد شروع مـیشود، وقتیکه مغولان ارتش های خوارزمشاه را شکست مـیدهد. سال بعد چنگیزخان بافغانستان مـیرسد. بکترا درون فبروری 1221 تسخیر و تخریب مـیگردد. مرو درون ماه بعدی گرفته شده و بهمـین ترتیب وادی بامـیان. درون اینجا یکی از نواسه های چنگیزخان کشده شده و جواب مغولان قتل عام تمام موجودات زنده درون این وادی است. داستانـها مـیگوید کـه پس از این حتی پرندگان نیز از بین مـیروند. قلعه امروزی شـهرغلغله درون جنوب صخره ها هنوزهم گواه این فاجعه است. تمام زندگی مس درخراسان، تقریبا بحالت تعطیل آمده و گزارشات سیـاحین درسالیـان بعدی پیشروی مغولان ازتخریب و ویرانی کامل حکایت مـیکند.

شاه خوارزم کـه از پایتخت خویش فرار مـیکند درون 1220/21 درون جزیره اباسگون درون کناره جنوبشرقی بحیرهپین وفات مـیکند، اما پسرش جلال الدین با مغولان درون افغانستان شرقی مـیجنگد. او درون پروان نزدیک کابل یک پیشروی درجه داران مغول را درون اکتوبر1221 شکست مـیدهد کـه توسط تولوی جوانترین پسرچنگیزخان رهبری مـیشود. هرات کـه قبلا بطور داوطلبانـه تسلیم شده است، متعاقبا شورش نموده و مغولان هفت ماه زحمت مـیکشند که تا شـهر را دوباره تسخیرکنند. مجازات بیرحمانـه و اژدهائی است: منابع اسلامـی تعداد کشته شدگان را بین 1600000 که تا 2400000 مـیدانند. مطابق گزارشات، سقوط نیشاپور باعث کشتار 1747000 نفر مـیشود. ارقام ممکن هست مبالغه آمـیزباشد اما اینـها نشانۀ مقیـاس تخریب و کشتار است. ویرانی شبکه های آبیـاری درمحلات و این حقیقت کـه هیچکسی نمـیماند که تا آنـها را مراقبت نماید نیزباعث زوال عمـیق زندگی اقتصادی مـیشود.

پس از راندن جلال الدین بآنطرف اندوس، چنگیزخان با مارش آهسته بـه شمال برگشته و در1227 درون منگولیـا مـیمـیرد. سرزمـینـهای اشغالشده توسط چنگیزخان درون بین پسران وهمسر مطلوبش، بورتی تقسیم مـیشود. جوکی بزرگترین پسراو، چندی قبل از پدرش مـیمـیرد، اما پسر او بنام باتو قسمت اعظم سرزمـین های غرب امپراطوری، سایبریـای غربی و روسیـه را تصاحب مـیکند. ماورالنـهر شمال افغانستان فعلی بـه پسر دیگر چنگیزخان بنام چغتای داده مـیشود، اوگیدی پسرسومـی چنگیزخان بحیث جانشین پدر بنام خان بزرگ انتخاب مـیشود (1229- 41). جوان ترین پسر، تولوی، مرکزامپراطوری مغولان، منگولیـا را بمـیراث مـیبرد.

تحت اوگیدی و دو جانشین او مانند خان بزرگ (گویوک و مونگکی) بین 1229 و 1259، امپراطوری مغول از یک دوره نسبتا ثبات عبورمـیکند، بآنـهم قسمت اعظم سرزمـین ایرانیـان بعد از مرگ چنگیزخان بایست دوباره اشغال گردد. قرارمعلوم درشرق، یک حاکم محلی بنام سیف الدین حسن قرلغ قسمت اعظم سرزمـین های مرزی هندو- ایرانیـان را به منظور مدتی دراختیـارمـیگیرد، اما ساحه احتمالا بزودی توسط مغولها دوباره اشغال مـیشود. فشارهای بوجود آمده بامتداد مرزهای هند، کابل وغزنی باعث ارسال قطعات قوی مغول مـیشود. یکتعداد شـهرها درفلات ایران دوباره اعمارمـیشود. در1244 کنترول هرات بیکی ازحاکمان محلی مسکونـه های مجاوراعطا مـیشود. او بنام شمس الدین محمد کرت یـاد شده و بنیـانگذار باصطلاح دودمان کرت مـیشود کـه حاکمـیت شـهر و قسمت بزرگ افغانستان فعلی را که تا اواخر سده چهاردهم دراختیـاردارد، با وجودیکه درقسمت اعظم اوقات تحت قیمومـیت ظاهری (رسمـی) مغولها بوده است.

پس ازمرگ مونگکی در1259 وضع تغیرمـیکند، وقتی دو برادر او بنام های قوبیلای و اریق- بوق به منظور تخت مغول برقابت مـیپردازند. با وجودیکه قوبیلای بالاخره خود را منحیث خان بزرگ نصب مـیکند، مقام او وسیعا شناخته نشده و او درموقعیتی قرارنمـیگیرد کـه حاکمـیت خود را بالای تمام سرزمـینـهای مغول تامـین کند. مرکز کنترول قوبیلای درون چین و صحرا های شمال آن قراردارد. بآنـهم او توسط برادرش هولیگو برسمـیت شناخته شده و بحیث نماینده خان بزرگ درایران توسط مونگکی تعین شده و در1256 بـه ایران مـیآید. هولیگو موسس دودمان ایل- خانی ایران است. یکی ازاولین پیروزی نظامـی او شکست انتحاریون ایران شمالی و تخریب قلعۀ الموت ایشان درغرب تهران فعلی است. او دو سال بعد درفبروری 1258 بغداد، مـهد قدیمـی خلفای اسلامـی را مـیگیرد. بآنـهم پیروزیـهای مغولها درون شرق نزدیک دوام ننموده و پس از مرگ هولیگو قلمروی جانشنیـان او اساسا محدود بـه ایران فعلی مـیشود. رقیبان عمده او درون شرق، جانشینان چغتای مـیباشند. بزودی سرزمـین افغانستان فعلی بـه صحنـه منازعات بین چغتائی ها و ایل خانیـها تبدیل مـیشود.

موقعیت افغانستان دراین زمان بصورت خوبی توسط مارکوپولو ترسیم و ارائه شده کـه قرارمعلوم ازاین قسمت جهان درسالهای 1270 عبور مـیکند، وقتیکه او ازمدیترانـه بـه دربارقوبیلای خان درچین سفرمـیکند. اودرباره بلخ چنین مـیگوید:

"بلخ یک شـهر باشکوه و بزرگ است. قبلا بمراتب بزرگتر و با شکوه تر بوده است؛ اما تاتارها (مغولها) و سایر مـهاجمـین آنرا غارت و ویران نموده اند. من گفته مـیتوانم کـه دراینجا تعداد زیـاد قصرهای مرغوب و ویلا های مرمری وجود داشته کـه هنوزهم دیده مـیشود، اما حالا بـه مخروبه ها تبدیل شده است. مطابق گزارشات محلی، الکساندر درون این شـهر با داریوش ازدواج مـیکند. باشندگان محمد را عبادت مـیکنند. چیزیکه شما حتما بدانید اینستکه این شـهر کـه نشان دهنده محدوده سلطنت تاتارهای لیوانت (ایل خانان) هست در مرزهای شمالشرقی پرشیـا قرار دارد".

 دراواخرسده سیزدهم، شـهزاده نشین های مغول بتدریج پیشینـه بومـی خود را کنار گذاشته و فرهنگ ها و زبانـهای محلی را مـیپذیرند. درایران، ایل خانـها بآهستگی رسوم تابعین ایرانی بومـی خویش را بآغوش مـیکشند. در1295 ایلخان غازان بـه اسلام گرویده و درسالیـان بعدی تعداد زیـاد کلیساهای عیسویت، مساجد یـهودیت و معابد بودیستی از بین مـیشوند. بخصوص مخالفت با بودیزم بسیـارمـهم هست چون یکتعداد جانشینان هولیگو قرارمعلوم خودشان بودیست بودند با وجودیکه متاثر از لامـیزم تبتیـان مـیباشند. زندگی اقتصادی درون فلات بتدریج احیـا مـیشود باوجودیکه یک سلسله بحرانات و درجات بزرگ سوئ مدیریت مشخص کننده کامل دوران است. معرفی پول کاغذی درون پایـان سده سیزدهم یک ناکامـی عظیم است. بآنـهم الحاق غازان و بخصوص بقدرت رسیدن وزیر او، ارستوکرات پارسی رشیدالدین باعث تجدید بیشترفعالیت اقتصادی مـیشود.

دربین چغتائی ها پروسه اسلامـیسازی بتدریج صورت مـیگیرد اما بالاخره تحت ترماشیرین خان (1326- 34) آنـها نیزباسلام مـیگرایند. بآنـهم یک مظهرثابت آنـها خصومت بمقابل ایلخان های ایران بوده است. درون اواخر سده سیزدهم و اوایل چهاردهم، حاکمان چغتائی ماورالنـهرموفق مـیشوند کنترول خویش را بطرف جنوب آمودریـا، بقیمت حاکمان ایران وسعت بخشند. این پروسه بطورخاصی توسط کیبیگ خان تشویق مـیشود کـه بین سالهای 1318 و 1326 حکومت مـیکند. او با اعمار دوباره بلخ قدردانی مـیشود کـه توسط جد او، چنگیزخان ویران شده بود. مدتها قبل تقریبا تمام افغانستان فعلی بشمول کندز، بغلان و بدخشان درشمالشرق و کابل، غزنی و کندهار درون شرق و جنوبشرق تحت کنترول چغتائیـان قرارمـیگیرد. ابن بطوطه با عبور از طریق افغانستان شرقی درون 1333 از موجودیت حاکمان چغتائی درسراسرساحه تذکرمـیدهد. هرات یک استثنا هست که توسط کرتها کنترول شده وساحه سیستان کـه تحت کنترول حاکمان محلی مـیباشد. هردو ناحیـه بیش یـا کم بحیث یک حایل درون بین دو قلمروی مغول عمل مـیکند.

ولس چغتائیـان

وقتی ترماشیرین خان توسط پیروان خودش ازترکستان شرقی در1334 عزل مـی شود، خط مستقیم شـهزادگان چغتائی توقف مـیکند. تقریبا درعین زمان دودمان ایل خانـهای ایران بپایـان مـیرسد. درحالیکه ایران درون بین دودمان های مختلف محلی و ترکی- مغولی تقسیم شده بود، سرزمـینـهای قدیمـی شـهزادگان چغتائی درون داخل یک عنعنـه مشترک سیـاسی و فرهنگی باقی مـیماند کـه بنام ولس چغتائی یـاد مـیشود. ولس توسط یک کنفدراسیون قبایل ترکی- مغولی و سایرگروهها ایجاد مـیشود کـه رهبری ایشان بخاطرکنترول سیـاسی رقابت مـید. بعضی ازاین قبایل و گروهها درون افغانستان فعلی زندگی مـید: سیلدوس کـه قاعده ایشان درون افغانستان شمالی (ساحه بلخ) و مسیرهای مجاورشمال آمودریـا قراردارد؛ ارلات درون افغانستان شمالغربی فعلی؛ اپاردی درون شبرغان و قراوناس درون ساحه کندز/بغلان و اطراف هندوکش تاغزنی. سربازان نیگودیری درون ساحه کندهار نیزغالبا با قراوناس تطبیق شده و یـا یک بخش آنـها مدنظرمـیباشد. لذا قبایل درون شمال افغانستان و اطراف کوتل های هندوکش و وادی کابل درجنوبشرق کشورمتمرکزبودند. غرب افغانستان فعلی بطورعمده توسط حاکمان و گروههای تباری محلی اداره مـیشدند کـه از طرف ایل خانـها و دیگرفرمانروایـان تقویـه مـیشدند.

قسمتهای مختلف اجزای ولس چغتائی توسط یک عنعنـه و ایدیولوژی عام و اساسا مغولی با همدیگر پیوند مـییـابد. ولس از نگاه سیـاسی خود را درون یک مبارزه دوامدار بخاطرکنترول عمومـی و فرمانده قبایل و دیگر گروههای مربوط بـه ولس ارائه مـیکند. به منظور وظایف اداری، رهبران قبایل مختلف از مقامات ایرانیـان محلی کار مـیگیرند. خود مغولها علاقه داشتند بالای وظایف نظامـی تمرکزکنند. آنـها طبقه حاکم را تشکیل داده و قبایل مختلف ترکی- مغولی کـه دراین قلمرو مستقربودند، فراهم کننده سربازان به منظور ارتشـهای حاکمان مغولی بودند. زندگی کوچیگری بحیث ایدیـال باقی مـیماند، اما اکثرا حدس زده مـیشود کـه عشق مسکونـه های باغی حتما دراین روشنائی دیده شود.

چیزیکه به منظور درک تاریخ افغانستان مـهم هست اینستکه با ظهورمغولها قاعده قدرت از شـهرها بـه محلات انتقال مـیکند. قدرت سیـاسی و ثروت دیگر بـه شـهرهای چون غزنی، هرات و بلخ محدود نمـیشود. این محلات فقط بتدریج از تخریبات تحمـیلی بواسطه چنگیزخان بهبود مـییـابد. بعوض، قبایل ترکی- مغولی بالای قوت سیـاسی تمرکزمـیکنند.

برای مدتی درون سده چهاردهم و قبل از بقدرت رسیدن تیمور، قاعده قدرت ولس درون جنوب قراردارد کـه عمدتا دربین قراوناس و پشتیبانان ایشان کـه درشمال وجنوب کوتلهای هندوکش زندگی مـید. در1346/47 قازاغان رهبر قراوناس، خان (ظاهری یـا رسمـی) چغتایـان، قازان را عزل نموده و با خان دیگری تعویض مـیکند. قازاغان خود را بیگ و امـیر مـینامد. او که تا زمان مرگ خود درون 1357/58 درقدرت مـیماند. وقتی پسرش کوشش مـیکند خود را جا نشین پدر و رهبر ولس سازد، او عزل و کشته مـیشود. او بحیث رهبر قراوناس توسط برادرزاده اش امـیرحسین جانشین مـیشود کـه بزودی مخالف ستاره صعودی درون بین قبیله برلاس ترکی- مغولی، تیمور بن تراغای برلاس مـیشود. تیموردر 1369 امـیرحسین را درنزدیکی بلخ شکست داده و بعدا بقتل مـیرساند. تیمور درون 9 اپریل 1370 بطور رسمـی خود را امـیر جید اعلان مـیکند.

تیمور

در1369 سرزمـینـهای چغتائیـان بطورموثرتحت کنترول تیمور یـا تیمورلنگ (به زبان فارسی) قرار مـیگیرد. او مربوط قبیله ترکی- مغولی برلاس (مغولی: برولاس) هست که از سده سیزدهم درون ماورالنـهر درون سرزمـینـهای بامتداد قشقه دریـا و اطراف شـهرهای شـهرسبز (کیش قرون وسطی) و قرشی (ناساف/نخشاب) مستقرمـیشوند. مطابق بعضی منابع، تیموردر1336 درون کیش تولد مـیشود. تیمور بزودی دریک حرفه طولانی اشغال و غارت مصروف مـیشود. او یک امپراطوری وسیع بنیـاد مـینـهد کـه درپایـان سده چهاردهم ازشمال هند که تا ترکیـه فعلی وسعت دارد. اوهرات را درون اپریل 1381 مـیگیرد وقتی حاکم کرت، ملک غیـاث الدین بجواب تیموربرای معرفی خودش بـه قوریلتای پاسخ منفی مـیدهد. زرنج پایتخت سیستان در1384 و کابل و کندهار و غزنی نیزتسخیرمـیشوند. او درون 1398 بـه پیرمحمد نواسه اش و حاکم کندز، غزنی و کندهار فرمان مـیدهد بالای هند مارش کند. مطابق ظفرنامـه، پیرمحمد سرزمـین افغانـها را غارت مـیکند کـه بامتداد سلیمان کوه زندگی نموده و بداخل اندوس بطرف ملتان پیشروی مـیکند. وقتی او مـیشنود نواسه اش با مقاومت زیـادی درهند مواجه است، خودش یک ارتش را بداخل نیم قاره هند رهبری نموده و پس ازیک کمپاین موفقانـه دهلی را تسخیر و تاراج مـیکند. تیمور چهارسال بعد درون اناتولیـه مـیباشد، جائیکه او ترکهای عثمانی را درون نزدیک انقره شکست مـیدهد. تیمور درون 18 فبروری 1405 نزدیک یوترار بامتداد سیردریـا مـی مـیرد، درحالیکه ارتش خود را بمقابل چین رهبری مـیکرد. او بالاخره درسمرقند، درون گوری امـیر دفن مـیشود. او بعد ازمنازعات دودمانی اولیـه توسط پسرچهارمش شاهرخ (1409- 47) جانشین مـیشود کـه در1397 توسط پدرش بحیث حاکم خراسان، سیستان و مازندران (جنوبپین) تعین شده بود.

جانشینان تیمور

شاهرخ سمرقند را در1409 تسخیرنموده و ادعای استقرارخود را به منظور قلمروی پدرش مـیکند. بآنـهم او درون آنجا نمانده، پسرخود الغ بیگ را بحیث حاکم آنجا تعین نموده و به هرات پایتخت خود برمـیگردد. تحت حاکمـیت او و جانشینانش، این محل بیکی ازعالیترین مراکزفرهنگی درشرق مـیانـه تبدیل مـیشود. تماس های رسمـی با چین، هند شمالی و کشورهای دیگربرقرارمـیشود. اوهنوزهم بطورظاهری حد اقل به منظور چند سال، ارباب حاکمان عثمانی ترکیـه و شاهان هند درون دهلی مـیباشد! شـهر تعداد زیـاد شاعران، فیلسوفان، نقاشان، روحانیون، خطاطان، مـهندسان و سایر افراد صاحب ذوق را جذب مـیکند. این زمانی هست که درآن تجارت باز شگوفان شده و بعضی ازمراکزشـهری، درخشانی قبلی خود را دوباره کمائی مـیکند. درعین زمان پارسی- گویـان شـهرها یکبار دیگر بصحنـه مـیآیند. از طرف دیگر حاکمـیت تیمور و تغیرفاحش بتعقیب مرگ او با احیـای دوباره بعضی ازشـهرهای ایرانیـان ترکیب شده وباعث یکمقدار زوال درون قدرت قبایل ترکی- مغولی مـیشود کـه قبل از زمان تیمور برمنطقه غلبه داشت.

شاهرخ بازسازی دفاع هرات و طراحی تیموریـان را فرمان مـیدهد کـه تا زمان حاضر حفظ شده است. استحکامات کـه تا سالهای 1940 هنوزوجود داشت شامل یک شـهرک حدود 1350 در1450 متربوده است. این شـهرک بچهارقسمت (مربع) توسط دو شاهراه هدایت شونده از چهار دروازه تقسیم شده است. آنـها دروسط شـهر درچهارسوق ("چهارمارکیت") متقاطع مـیشوند. ارگ کـه توسط کرتها ساخته شده هست در جانب شمالغرب قرار داشته و مسجد مشـهور جامع درون شرق واقع است. تیموریـان همچنان یک سلسله باغهای بزرگ را درون خارج شـهر اعمارمـیکنند. این باغها طورمثال باغ مراد (یـا باغ جهان آرا) تشکیل کننده مراکزواقعی قدرت مـیباشد، چون شاه یـا حاکم اکثریت اوقات درهمـینجا زندگی مـیکند.

شاهرخ به منظور یکدوره نسبتا طولانی 47 سال سلطنت مـیکند. او بعد ازمرگش درون مارچ 1447 توسط پسرش، الغ بیگ (1447- 9) کـه حاکم ماورالنـهربود جانشین شده و درسلطنت کوتاهش درسمرقند باقی مـیماند. او بفرمان پسرش عبداللطیف کشته شده و متعاقبا برتخت پدر مـی نشیند، اما بازهم به منظور یکمدت کوتاه (1449-50). بعد ازچند سال سردرگمـی دودمانی کـه در آن امپراطوری تیموری ازهم مـیپاشد یک نواسه او بنام ابوسعید هرات را در1455 مـیگیرد. بآنـهم او درون جنگ درون ایران شمال غربی درون 1469 کشته مـیشود. جای او را درون هرات سلطان حسین بن بایقرا (1469- 1506) مـیگیرد کـه نظم را درهرات اعاده نموده و شکوه و جلال جدید بوجود مـیآورد.

سده پانزدهم یک دوره رفاه و آسایش عظیم درون هرات بوده است. یکی از حامـیان او گوهرشاد بیگم زن شاهرخ است. نام او با بعضی از قشنگترین یـادگارهای اسلامـی درون افغانستان و ایران مرتبط است. او درون هرات ساختمانی بنام مجموعه مصلا اعمار مـیکند کـه در1417 شروع شده وشامل یک مدرسه و یک مصلا (محل عبادت) بوده و در 1432 تکمـیل مـیشود. همچنان یکقسمت مجموعه عبارت از مقبره خود گوهرشاد هست که توسط شاهرخ اعمار شده و یک مدرسه کـه بعد تر توسط حسین بایقرا ساخته شده است. مقبره همچنان بنام گنبد سبز یـاد مـیشود کـه توسط یک گنبد شیـاردار پوشانیده شده و مشابه بـه گورمـیر، قبر تیمور درون سمرقند است. اکثر تعمـیرات ویران شده اند، فقط مقبره و شش منار هنوز ایستاده است، یـا درون اوایل 1990 ایستاده بود.

یکی از پسران شاهرخ بنام غیـاث الدین بایسنغور، حامـی خطاطان وهنرمندان است. او یک کتابخانـه- هنرکده درهرات اعمارمـیکند کـه در1420 تکمـیل مـیشود. درون اینجا صنعتگران درنقل نسخه های خطی بشمول یکی ازشـهنامـه های فردوسی مصروف مـیشوند کـه حالا درون قصر گلستان تهران وجود دارد.

سلطان حسین بایقرا اعاده مسجد جامع مشـهورهرات را فرمان مـیدهد کـه منشای آن بـه سده دهم یـا قبلتر برمـیگردد کـه توسط چنگیز ویران و دوباره توسط کرتها اعمار شده و بالاخره تحت نظر وزیرحسین بایقرا، مـیرعلی شیرنوائی شاعر ترمـیم مـیشود کـه در بین سالهای 1441 و 1501 زندگی مـیکند. نوائی همچنان دوست نزدیک شخصت مشـهور دیگرهرات، نویسنده و شاعر مولانا نورالدین عبدا لرحمن جامـی مـیباشد.

یک تعمـیرمشـهوردرهرات حدود 5 کیلومترشرق مرکز، عبارت ازگاذرگاه است. این زیـارتگاه دربالای یک تپه شمال هرات با عین نام هست که به منظور خواجه عبدالله انصاری، صوفی، شاعر و فیلسوف اعمارشده است. انصاری در1006 درون هرات تولد شده و مقبره او درون 1428 بازسازی شده است.

درسالیـان بعدی یک هنرمند مشـهور دیگر درون هرات زندگی و کار نموده کـه استاد کمال الدین بهزاد بوده هست (1460- 1535). بهزاد یکی ازمشـهورترین خطاطان و مـینیـاتوران دنیـای اسلام است. او به منظور مدت طولانی درون هرات زندگی و کار مـی کند که تا اینکه شـهر درون 1510 توسط شاه اسماعیل، دودمان جدید التاسیس صفویـان ایران تسخیرمـیشود. بهزاد بـه پایتخت صفویـان، تبریز دعوت شده و رئیس کتابخانـه تعین مـیشود.

سلطنت حسین بایقرا نیز با اعاده معبد حضرت علی درمزارشریف برجسته مـیشود. آرامگاه علی، پسرکاکا و داماد محمد درون اوایل سده دوازدهم "کشف" مـیشود. اولین معبد توسط سلجوقها سلطان سنجر درون بالای مقبره اعمار مـیشود، اما توسط مغولها ویران مـیگردد. این آرامگاه باعث ثروتمند شدن مزار و تعویض بلخ مـیشود کـه در جوار آن واقع است.

فصل 14 – بسوی سلطنت افغانستان

تاریخ افغانستان درسده های 16 و17 بطوردقیق با انکشافات و حادثات لحظوی ربط مـیگیرد کـه در حوالی 1500 درون داخل و ماورای مرزهای فعلی آن بوقوع مـیپیوندد. این زمانی هست که بابر شـهزاده ترکی- مغولی با یکتعداد افراد از جنوب آسیـای مـیانـه و از طریق کابل بـه نیم قاره هند عبور نموده و در آنجا امپراطوری مغولی را بوجود مـیآورد کـه تا نیمـه سده 19 دوام مـیکند. درغرب، رهبر ترکمن، شاه اسماعیل و قزلباش ("کله سرخ") های پیروی او دودمان صفویـان را ایجاد مـیکنند (یـا "صوفیـان" طوریکه درغرب شناخته مـیشود) کـه ایران را بیک دورۀ رفاه بزرگ و انکشاف فرهنگی سوق مـیدهد. شمال یـا ماورالنـهر بمحل استقرار و بقدرت رسیدن ازبیکها تحت دودمان شیبانی ها تبدیل مـیشود. صفویـان از پیشروی ازبکان بـه ایران در1510 جلوگیری مـیکنند، اما تازه واردان شمال تمام ماورالنـهر و قسمت اعظم افغانستان شمالی را اشغال نموده و با تسلط دراکثریت این ساحه که تا به امروز ادامـه مـیدهند.

بعلاوه انکشاف دیگری رخ مـیدهد کـه در پایـان باعث تغیر تمام صور فلکی شرق مـیانـه و جنوب آسیـا مـیشود: ظهور امپراطوری های اروپای غربی بحریـه دار. نفوذ اروپائیـان درون اول بسیـار اندک است. بآنـهم بتدریج مسیرهای تجارتی از راه های بری (خشکۀ) بـه ترانسپورت بحری انتقال شده و شـهرهای قدیمـی شرق مـیانـه صدمـه مـیبیند.

بالاخره گروههای پشتوزبان کوههای سلیمان بامتداد مرزهای افغانستان و پاکستان درجستجوی توسعۀ مسکن خویش مـیشوند. آنـها بطرف غرب یعنی جنوب افغانستان و بطرف شمال یعنی وادی کابل و هم بطرف شرق یعنی جلگه های پشاور هجوم مـیبرند. درک دلایل این مـهاجرتها یـا هجوم کتلوی هنوزهم مشکل است، اما آنـها درون خلائی حرکت مـیکنند کـه با زوال قبایل ترکی- منگولی درون سده پانزدهم و عقب نشینی تیموریـان از سرزمـین های مرزی بوجود مـیآید.

درعین زمان افغانستان بیک منطقه حایل بین صفویـان، ازبکان و مغولان و قابل طمع (تملک) به منظور هرسه تبدیل مـیشود. بلخ، هرات، کندهار و کابل چهار شـهری بودند کـه در اوایل سده 16 هنوزهم مسیرهای تجارتی بین ایران، آسیـای مـیانـه و نیم قاره هند را تشکیل مـیدادند. اشغال این شـهرها هدیۀ بود کـه ارزش جنگیدن داشت، باوجودیکه اهمـیت حقیقی حد اقل بعضی ازاین شـهرها مـیتواند خیـالی باشد که تا واقعی. حاکمان هند و ایران بسیـار خوب مـیدانستند کـه کندهار ("پشته گرد و غبار") بسیـار کم محصول بوده و اشغال آن درون واقعیت بقیمت پول تمام مـیشد. اما اعتبار، یک محرک اولیـه بشمار مـیرفت.

درحالیکه نزاعهای نظامـی درسرزمـینـهای مرزی باعث ویرانی و مرگ مـیشد، این نزاعها همچنان باعث جریـان پول و اجناس با اعتبار نیز مـیگردید، زیرا هرسه ستیزه جو درون ایجاد دلالان محلی بخاطر ارتقای مالیـه و کنترول نفوس محلی سرمایـه گذاری مـید. باینترتیب نفوس افغانستان فعلی و بخصوص پشتونـها یـا پختونـها کـه دراین زمان درون امتداد مسیرهای عمده عبورکننده ازطریق این سرزمـین زندگی مـید، قویـا تحت تاثیر و ترغیب نیروهای خارجی قرارمـیگیرند.

ازبیک ها

ازبکان مردمان نسبتا تازه وارد درافغانستان اند. آنـها درجریـان سده 15 از صحرا های آسیـای مـیانـه بـه مرغزارهای جنوب مـهاجرت کرده اند. نام آنـها از یک رهبر مغولی بنام یوزبیک گرفته شده کـه خان ایل طلائی درون اوایل سده چهاردهم است. یک نواسه چنگیزخان دربین این ازبکان اولاده شیبان نقش قاطعی بازی مـیکند. در31/1430 یکی ازاین افراد، ابوالخیرشیبانی خوارزم را درجنوب بحیره ارال تسخیر نموده و در سالیـان بعدی با ازبکان خویش حملاتی بالای سرزمـین های تیموریـان درجنوب انجام مـیدهند. در1499/1500 نواسه او، محمد شیبانی خان (که شاهی بیگ نیزنامـیده مـیشود) ماورالنـهر را تسخیرنموده و در 1504 فرغانـه را مـیگیرد. آنـها بزودی بجنوب حرکت نموده و از طریق آمودریـا بداخل فلات ایران عبورمـیکنند. یکی از اولین شـهرهای عمده ایکه بدست ازبکان سقوط مـیکند هرات هست که درون 1507 اشغال مـیشود.

تاریخ بازهم با هجوم گروه دیگری از آسیـای مـیانـه بالای فلات تکرار مـیشود. ازبکان بخوبی پیشروی مـیکنند. روشن هست که درهرات چه رخ مـیدهد، چون اینـها مانند مغولها یـا ارتشـهای تیمور نمـیباشند. برخورد آنـها با هراتیـان درشرایط آنروزی متعادل بوده و آنـها اکثریت شخصیت های هراتی را درون مقام های قبلی ایشان نصب مـیکنند. درون واقعیت، زندگی بزودی درون مسیرعادی خویش جریـان مـییـابد. با انجام چنین اعمالی، ازبکان نشان مـیدهند کـه آنـها از اهمـیت شـهرهای ایرانیـان و مدیران ایشان به منظور ادارۀ کشور و جمع آوری مالیـه با خبر اند. آنـها با برخورد ملایم خویش شـهرهای دیگرایرانیـان را متقاعد مـیسازند کـه اونـه هرات پیروی نموده ودروازه های خویش را بروی ایشان بگشایند. باین ترتیب امپراطوری ازبیکی ایران مـیتواند بـه پیروزی برسد.

اما پیشروی ازبکان درون 1510 متوقف ساخته مـیشود، وقتی شاه اسماعیل موسیس امپراطوری صفویـان ایران، شیبانی را درون جنگ نزدیک مرو شکست داده و ازبکان را دوباره بـه ماورالنـهر مـیراند. در1511 صفویـان و ازبکان معاهدۀ عقد مـیکنند کـه در آن آمودریـا بحیث مرز بین هر دو امپراطوری پذیرفته مـیشود. این معاهده باعث ختم جنگها نمـیشود اما وضع، تغیر زیـاد نمـیکند. دودمان شیبانی بحاکمـیت خویش درون بخارا و اطراف ماورالنـهر که تا 1599 ادامـه مـیدهد که تا اینکه توسط خانواده دیگر ازبکان بنام توقای تیموریـان تعویض مـیشوند (1599- 1785). اینـها نیز بنوبه خود با ازبکان منغیت تعویض مـیشوند (1785- 1920). بالاخره خانات ازبک دیگری درون خیوه و قوقند بوجود مـیآیند.

پس از شکست ازبکان، پارسیـان هرات را تسخیر نموده و برای مدت کوتاهی بلخ را نیزمـیگیرند، هرات درون طول سده های 16 و 17 درون دست صفویـان باقی مـیماند با وجودیکه غالبا درمعرض حملات ازبکان قرار داشته و برای مدتهای کوتاهی تحت اشغال ازبکان قرار مـیگیرد. نفوس محلی کـه اول سنی بودند بتدریج عقیده شیعه را مـیپذیرند. اما افغانستان شمالی بتدریج توسط ازبکان کوچی اشغال مـیشود. رهبران ایشان، امـیران با بیگها، حاکمان مرغزارهای مختلفی مـیگردند کـه در پایـان سده 16 شامل اندخوی، بلخ، کندز و بدخشان مـیشود. بلخ بدون شک مـهمتر ازهمـه بوده و یکجا با بخارا، سمرقند و تاشکند تشکیل کننده یکی از چهار ایـالت عمده شیبانیـان و توغای- تیموریـان است.

بابر

بابر لقب ظهیرالدین محمد هست که بحیث بزرگترین پسر عمرشیخ مـیرزا، حاکم تیموری فرغانـه کـه در 1483 تولد مـیشود. او از نسل مستقیم تیمور بوده و از طریق مادرخود نیز مـیتواند بحیث یکی از اخلاف چنگیزخان افتخار کند. وقتی هنوز بسیـار جوان هست توسط ازبکان از ماورالنـهر رانده مـیشود. او بالاخره از طریق هندوکش بطرف کابل مـیآید، جائیکه کاکایش (الغ مـیرزا) که تا زمان وفاتش درون 2/1501 حکومت مـیکند. بابر ادعای تخت کابل نموده و در 1504 موفق مـیشود جانشین الغ را عزل کند کـه مربوط خانواده ارغون از کندهار است.

بابر و ارغونـها متعاقبا به منظور کنترول افغانستان شرقی و جنوبشرقی بجنگ دوامدار مـیپیردازند. بابر در1507 موفق مـیشود کندهار را تسخیر نموده و برادر خویش ناصر مـیرزا را درون کنترول آنجا مانده و خود بکابل برمـیگردد. دراینوقت بابر تصمـیم مـیگیرد بعوض نام پائین مـیرزا بنام پادشاه شناخته شود. باینترتیب بابر ادعای تفوق بالای شـهزادگان تیموری مـینماید. اما او بزودی اطلاع مـییـابد کـه ازبکان تحت شیبانی بیگ بعد از تسخیرهرات، کندهار را محاصره کرده اند. بالاخره ازبکان شـهر را گرفته و در اختیـار ارغون ها قرار مـیدهند. جنگ درون سرزمـینـهای مرزی ادامـه یـافته و فقط درون مـی 1522 بابر موفق مـیشود بطورقطعی ارغونـها را از کندهار بیرون کند. بابر بخاطر بزرگداشت این حادثه، به منظور حکاکی یک متن (کتیبه) درون یک طاقچه بلند بامتداد کناره شمالی سلسله کوه قیتول فرمان مـیدهد کـه محدود کننده شـهرکهنـه کندهار درغرب است. این یـادگار کـه حالا بنام چهل زینـه یـاد مـیشود درون جوار یـادگاردیگری قراردارد کـه بنمایندگی از شـهزاده دیگری بیش از 1700 سال قبل، بنام کتیبه سنگی یونانی/آرامـی شاه آشوکا، از سده سوم ق م برافراشته است.

بابر با تامـین دفاع عقبی خویش به منظور تهاجم هند آماده مـیشود. بابر و پیروانش درون 1525 ابراهیم لودی حاکم غلجی (پشتون) دهلی را شکست داده و امپراطوری مغول را بنیـاد مـینـهد. بآنـهم جنگها متوقف نشده و مخالفت بمقابل بابر از جانب رهبران پشتون درون هند شمالی ادامـه مـییـابد. بابر مدت زیـادی از فتوحات خویش لذت نبرده، بعد ازسالیـان متمادی جنگ دوامدار بتاریخ 26 دسمبر 1530 درون 48 سالگی درون آگره مـیمـیرد. جسد او اولا درون آگره دفن مـیشود اما ده سال بعد بـه کابل دوست داشتنی بابر انتقال داده مـیشود. او درون باغ بابر دفن هست که بامتداد نشیبهای غربی کوه شیردروازه قراردارد.

در بین مغولان و صفویـان

بابر مفکوره امپراطوری هند مغولی را ایجاد مـیکند. وقتی او مـیمـیرد مخالفین او درون هند بمقابل این تازه واردان از جنوب آسیـای مـیانـه هنوزهم بسیـار قوی است. اما استقرار واقعی امپراطوری هند حتما منتظر اولاده او مـیبود.

بابر توسط پسرش همایون از همسر مـهم او ماهیم بیگم جانشین مـیشود. او درون 1506 درون کابل تولد شده و وقتی پدرش مـیمـیرد، فقط 24 سال دارد. همایون به منظور چند سال موفق مـیشود فتوحات پدرش را نگهدارد، با وجودیکه سه برادرش کامران، عسکری و هندال کـه ازجمله حاکمان عمده بودند فقط درجستجوی منافع خویش مـیباشند. باینترتیب همایون نمـیتواند از اشغال مختصر کندهار درون 1737/38 توسط صفویـان جلوگیری کند با وجودیکه بزودی اعاده مـیشود. از نگاه داخلی، موقعیت همایون توسط حاکمان سابقه پشتون درون هند مخالفت مـیشود. نفوذ ایشان هنوز بسیـار قوی بوده و در 1540 همایون مجبور مـیشود هند را ترک گوید. جای او را دودمان سور (پشتون) مـیگیرد.

همایون از طریق سند و بلوچستان بـه کندهار فرار مـیکند. موقعیت او مایوس کننده است، وقتی در1543 توسط برادر خودش و حاکم کندهار، عسکری اجازه داده نمـیشود کـه داخل شـهر شود. همایون بعدا بدربار شاه طهماسب، شاه صفویـان پناه مـیبرد کـه همایون را قلبا مـیپذیرند. او بدون شک خوش بود از اینکه قدردانی بـه یک اولاده شـهزادگان تیموری با گذشته درخشان و مخالفت طولانی ایشان بمقابل ازبکان را نشان مـیدهد. همایون متعاقبا برگشت خود بهند را بکمک ایرانیـان طرح مـیکند. اما او اول حتما برادران خود را شکست دهد کـه قسمت اعظم افغانستان فعلی را درون کنترول داشتند.

همایون با کمک فعال طهماسب نیروهای خود را جمع نموده و در سپتمبر1545 بمقابل کندهارمارش مـیکند کـه در اختیـار برادرش عسکری قرارداشت. صفویـان بطور واضح قصد داشتند کندهار را تسخیرنموده و برای خود نگهدارند اما درآخر همایون موفق مـیشود شـهرستراتژیک را تسخیرنموده و ایرانیـان را بیرون نگهدارد. سال بعد همایون کابل را از کامران گرفته و بالاخره در23 جولای 1553 دهلی را تسخیرمـیکند. بآنـهم او مثل پدرش ازموفقیت خویش به منظور مدت طولانی لذت نمـیبرد، چون درون جریـان 5 ماه درون 26 جنوری 1556 با افتیدن از زینـه های کتابخانـه اش مـیمـیرد.

او توسط پسرش جلال الدین محمد اکبرکه 13 ساله هست جانشین مـیشود (1556- 1605). تاریخ بازهم بنحوی تکرار مـیشود. شاه جوان درهند با یک برادر دشمن درون کابل مواجه است. درون اینزمان این برادراندر او محمد حکیم مـیرزا هست که بطور رسمـی حاکم کابل است. اکبرکه هنوزجوان و از ملکیتهای افغانستان خویش محروم شده است، نمـیتواند کاری انجام دهد که تا مانع سقوط کندهار بدست صفویـان تحت شاه طهماسب شود کـه آنرا در1558 تصرف مـیکنند.

صفویـان بـه کنترول کندهار وافغانستان جنوبشرقی به منظور چندین سال که تا 1595 ادامـه مـیدهند. دراین دوران ایرانیـان نمایندگان قبایل را بحیث کلانترها تعین مـیکنند. یکی ازاین روسای محلی سدو نام دارد کـه مربوط قبیله پوپلزی از کنفدراسیون ابدالی درون افغانستان جنوبی مـیباشد. سدو توسط شاه عباس (1587- 1629) وظیفه مـیگیرد که تا راه بین هرات و کندهار را محافظت نموده و برای او لقب مـیرافاغنـه اعطا مـیشود. او بالاخره در1597/98 ازطرف شاه عباس کنترول استثنائی بالای ابدالیـان بدست مـیآورد. او جد طایفه سدوزای ابدالیـان مـیشود کـه بعدا بنام درانیـان نامـیده شده و در افغانستان به منظور مدت بیش از50 سال دراواخرسده 18 واوایل 19 حکومت مـیکنند.

دراوایل حاکمـیت اکبر و بعلت ضعف قدرت مغولان، رئیس ازبیک، عبدالله بن اسکندرمـیتواند افغانستان شمالی و بدخشان را اشغال کند. او بلخ را در1568 گرفته ودر 1588 موفق مـیشود حتی هرات را از صفویـان بگیرد. قدرت ازبکان کـه کاملا بر سواره بنا است، غیرقابل توقف معلوم مـیشود. بآنـهم با مرگ برادراندرش، حکیم مـیرزا در1585، اکبر مـیتواند تاثیر بیشتری بالای حوادث درشمالغرب امپراطوری خویش پیدا کند. در1588 وقتی ازبکان هرات را مـیگیرند، اکبر یک معاهده با رهبران ازبیک عقد مـیکند مبنی براینکه ازبکان مـیتوانند شمال را نگهدارند اما از حمله برجنوب خود داری کنند. باینترتیب مغولان از تمام ادعاهای خویش مبنی بر سرزمـینـهای اجدادی ایشان درشمال افغانستان و ماورالنـهر صرفنظرمـیکند اما سرزمـینـهای خویش درجنوب هندوکش را حفاظت مـیکنند. باینترتیب افغانستان شمالی از جنوبی و شرقی جدا مـیشود.

معاهده دست اکبر را درمعامله با بعضی قبایل پشتون درسرزمـینـهای هندو- ایرانی بازمـیگذارد کـه بمقابل حاکمـیت ایران بحیث پیروان فرقۀ روشانیـه قیـام نموده بودند. پشتونـهای شورشی درون امتداد شاهراه عمده بین کابل و پشاور مستقربودند. کنترول این مسیر به منظور مغولان جهت دفاع کابل مطلقا حیـاتی مـیباشد، جایئکه جد ایشان، بابر مدفون است. جنگ شدید بوده و پشتونـها ثابت مـیکنند کـه از قوت بیشتری برخورداراند. اما اکبربتدریج موفق مـیشود کنترول دوباره حاصل نموده و تفوق مغول را درسرزمـینـهای مرزی اعاده نماید. این زمانی هست که کوتل مشـهور خیبر بین پشاور و جلال آباد به منظور اولین بار به منظور حمل و نقل عراده جات مساعد ساخته مـیشود. اکبر درون آخر موفق مـیشود پشتونـها را با قیمت زیـادی "آرام" سازد.

پیروزیـهای اکبر ادامـه مـییـابد. یک پیروزی شکوهمند در1595 بدست مـیآید وقتی حاکم صفوی کندهار، شـهر را درون اختیـارمغولان مـیگذارد. سال قبل، اکبر کنترول بلوچستان را بشمول سواحل مکران حاصل مـیکند. تهدید ازبکان بمقابل مغولان بالاخره با مرگ رئیس هولناک ازبکان، عبدالله در1598 رفع مـیشود. لذا درحوالی 1600، کنترول مغول درسرزمـینـهای مرزی بطورمستحکم دوباره مستقرمـیشود.

اکبر در1605 مـیمـیرد. او توسط پسرش سلیم جانشین مـیشود کـه لقب جهانگیر دارد (1605- 27). درجریـان سلطنت او در1622 مغولها دوباره کندهار را بـه ایرانیـان تحت شاه عباس مـیبازد. درسالیـان بعدی پشتونـهای ابدالی با موهبت صفویـان بـه هجوم خویش ازمنطقه کندهار بـه غرب و شمالغرب بطرف هرات ادامـه مـیدهند. این بدین معنی هست که درون اواخر سده هفدهم پشتونـهای غلجی یگانـه گروه قدرتمند پشتون اند کـه درساحه کندهارباقی مـیمانند. درعین زمان ابدالیـها درون بدل مردمان محلی درون ناحیـه هرات قدرتمند ساخته مـیشوند. درحالیکه پشتونـهای کوچی سالانـه بکوههای غربی افغانستان فعلی کوچ مـیکنند کـه درآن گروههای ترکی- مغولی مسلط اند. این پروسه کـه درج اسناد تاریخ است، احتمالا تکرار آنچیزی هست کـه چند سال قبل درون افغانستان شرقی و جنوبشرقی واقع مـیشود، وقتی پشتو- زبانان داخل این ساحه شده و هزاره ها را بداخل کوهها مـیرانند.

درعین زمان قسمت اعظم افغانستان شمالی دردست ازبکان باقی مـیماند کـه بعضی اوقات ازطریق هندوکش تهاجم مـیکنند. آنـها در1629 حتی بامـیان را تسخیر مـیکنند. اما زمان درون تغیر بوده و قدرت مغولان بزودی درافغانستان جنوبشرقی برقرار مـی شود. در1637 حاکم صفوی کندهارعلیمردان خان شـهر را درون اختیـار مغولان مـی گذارد کـه متعاقبا گرشک را نیزدر امتداد هلمند و ناحیـه زمـینداور مـیگیرند. درشمال در1646 یک ارتش مغولی، ازبیکها را درنزدیکی شبرغان شکست داده، بلخ و ترمز را مـیگیرد. مغولان توسط شـهزاده اورنگزیب پسرسوم شاه جهان (1628- 57) و امپراطورآینده مغول رهبری مـیشود. باوجودیکه ازبکان سرکوب مـیشوند، آنـها بازهم موفق مـیشوند جنگ موفقانـه گوریلائی براه انداخته و بالاخره مغولها مجبورمـیشوند افغانستان شمالی را تخلیـه کنند. این موضوع نقطه عطف دیگری درون تاریخ سرزمـینـهای مرزی و اولین عقب نشینی مغولان مـیباشد. درفبروری 1649 شاه عباس 2 صفوی (1642- 66) موفق مـیشود کندهار را بار دیگر تسخیر کند. درعین سال او حتی غزنی را محاصرمـیکند اما درتسخیرآن ناکام مـیماند. سه دفعه بین 1649 و 1653 مغولها مـیکوشند کندهار را تسخیرکنند. کوششـهای اولی توسط اورنگزیب صورت گرفته و بار سوم ارتش مغول توسط برادر بزرگ او داراشکوه رهبری مـیشود. مغولها درهرسه مورد ناکام مـیشوند.

اورنگزیب (1659- 1707) بطوررسمـی در1659 بحیث امپراطورمغول دانسته مـیشود بعد از اینکه او سه برادر خود را شکست داده و پدر خود را اسیرمـیسازد. بارتباط افغانستان، سلطنت او با یکتعداد کمپاینـهای نظامـی بمقابل قبایل پشتون مشخص مـیشود. او در1667 یک قیـام یوسفزی درون سرزمـین های شمال پشاور را سرکوب مـیکند. یک قیـام افریدیـها درجنوبغرب شـهردر1672 بوجود مـیآید. قبایلی ها تلفات سنگینی درنزدیکی کوتل خیبر بالای ارتش مغول وارد مـیکنند. سال بعد آنـها بازهم یک قوت مغول را شکست مـیدهند، اینزمان درنزدیکی کوتل کاراپه. پشتونـها فقط زمانی آرام ساخته مـیشوند کـه اورنگزیب شخصا درون منطقه حاضر مـیشود.

درسراسرسلطنت اورنگزیب منطقه کندهار درون دست صفویـان باقی مـیماند. مرز بین امپراطوریـهای صفوی و مغولی درون نزدیکی های مقر بین کندهار و غزنی قرار دارد. مطابق فیریر سیـاح فرانسوی، حتی درون سده نزدهم، افغان ها اینجا را بحیث خط مرزی بین خراسان و هندوستان مـیشناختند.

اورنگزیب در1707 مـیمـیرد. پسرش محمد معظم (که بنام شاه عالم نیزیـاد مـیشود) با لقب سلطنتی بهادرشاه جانشین او درون تخت مغول مـیشود. او درون اینوقت حدود 60 سال دارد. او 5 سال بعد در1712 مـیمـیرد. محمد شاه کـه تا 1748 سلطنت مـیکند درون 1719 بعد ازتحولات فاحش دودمانی جانشین او مـیشود. دودمان مغول بطور واضح درحال زوال قراردارد.

ظهور سلطنت افغانـها

درسدۀ هفدهم غلجیـهای افغانستان شرقی بصورت عام متمایل بـه پشتیبانی صفویـان مـیباشند کـه درآنزمان و درآن منطقه دشمن عنعنوی مغولان بودند. آنـها درون 1635 نیزچنین مـیکنند وقتی به منظور آخرین بارکوشش مـینمایند کـه کندهار را امن سازند. وضع درزمان آخرین شاه صفوی شاه حسین (1694- 1722) تغیر مـیکند (شکل 17). حاکم او درون کندهار درون اوایل سالهای سدۀ 18 عبدالله خان گرجستانی است. موصوف بعلت عدم رضائیت با شاه صفوی، مذاکره با شـهزاده مغولی حاکم درون کابل، شاه عالم (امپراطورآینده) را بازمـیکند که تا شـهررا درون اختیـارمغولان قراردهد. اکثرغلجیـها با این طرح مخالف اند اما قبل ازاینکه برنامـه عبدالله خان عملی شود، توسط یک نیروی بلوچی ازجنوب شکست داده مـیشود.

رابطه بین صفویـان و تحت الحمایـه سابقش، غلجیـها بهبود نمـییـابد. یکی ازعوامل آن، فشارصفویـان بالای پشتونـهای سنی جهت گرویدن بـه تشیع است. حاکم صفوی بعدی، گرجی دیگری بنام گرگین خان (یـا جیورجی 6) بزودی با رهبر غلجی ثروتمند کندهار، مـیرویس (امـیرخان) قبیله هوتک درتصادم قرارمـیگیرد. مـیرویس متعاقبا یک اغتشاش غلجی را رهبری مـیکند، اما شکست خورده و به اصفهان پایتخت صفویـان تبعید مـیشود. اودرآنجا یک زندگی راحت داشته و با تملق و رشوه، راه خود را با بلند ترین مقامات اصفهان باز مـیکند. او مطابق بـه فولکلور پشتون، بـه ضعف صفویـان پی مـیبرد. او حتی اجازه مـییـابد بـه حج مکه رفته و موفق مـیشود فتوای بدست آورد کـه به او اجازه مـیدهد اغتشاش بمقابل شیعه های رافضی (مرتد) را شروع نماید. او از طریق اصفهان بـه کندهار برگشته و در1709 موفق مـیشود گرگین خان را شکست داده، بقتل رسانیده و وکیل غلجیـها درکندهارشود کـه باعث ایجاد دودمانی بنام هوتکیـان مـیشود. مـیرویس جهت دریـافت تقویـه بیشتر بـه امپراطورمغول هند روی آورده و مغولان اورا بحیث حاکم خود درکندهارمـیپذیرند.

مـیرویس با حمله ازجانب صفویـان مواجه مـیشود. آنـها جنرال خویش، کیخسرو را یکجا با سربازان گرجی و قزلباش بمقابل او مـیفرستند. کیخسرو نیز توسط یک رئیس ابدالی پشتون بنام عبدالله خان سدوزی، یک اولادۀ سدو تقویـه مـیشود. ارتش صفویـان بعد از پیروزیـهای اولیـه در1711 شکست خورده و مـیرویس خان هوتکی رهبربدون منازعه کندهارمـیشود. او خود را وکیل کندهاراعلام مـیکند، اما بزودی درون 1715 وفات نموده و در بیرون کندهار دفن مـیشود. او درون اول توسط برادرش عبدالعزیز جانشین مـیشود، اما این وکیل جدید بمقابل صفویـان همدردی نشان داده و بزودی در1717 توسط مـیرمحمود پسر مـیرویس کشته شده و جانشین مـیشود.

تقریبا درعین وقت (1716)، ابدالیـان اطراف هرات نیز ادعای استقلال خویش از صفویـان مـیکنند. اینـها توسط همان عبدالله خان سدوزی رهبری مـیشوند کـه قبلا صفویـان را بمقابل مـیرویس پشتیبانی نموده بودند. ابدالیـان هرات را گرفته و موقعیت های جدید خویش را بمقابل حملات پارسیـان دفاع مـیکنند. وقتی پارسیـان از کوشش تسخیرهرات صرفنظرمـیکنند، ابدالیـها با غلجیـها بمقابله مـیپردازند. اسدالله پسرعبدالله خان حاکم فراه درسیستان متعاقبا بمقابل غلجیـهای کندهار مارش مـیکند. اما در1719/20 توسط مـیرمحمود درنزدیکی مسکونـه دلارام، حدود نیم راه بین هرات و کندهار شکست داده مـیشود. اسدالله خان کشته شده و سر او بـه شاه صفوی، شاه حسین درون اصفهان فرستاده مـیشود. عبدالله خان سدوزی درهرات نیزتوسط یکی ازاقاربش بنام محمد زمان خان سدوزی، جد شاهان آینده افغان عزل وکشته مـیشود.

شکست صفویـان توسط پشتونـها

مـیرمحمود در1720 با تامـین موقعیت خویش دربین پشتونـهای غلجی، تظاهر وفاداری بـه دربار صفویـان را بدور انداخته، ارتش غلجیـها بمقابل شیعه های "کافر" و زرتشتیـان "کافر" ایرانی را رهبری مـیکند. آنـها شـهرباستانی کرمان را اشغال نموده و اکثریت جوامع زرتشتی را قتل عام مـیکند. افغانـها متعاقبا بـه کندهار برمـیگردند، بعلت مقاومت مداوم فرمانده صفوی کرمان، لطف علی خان و همچنان بخاطرسرکوب یک اغتشاشی کـه درکندهار بروز کرده بود. اما واضح بود کـه قدرت صفویـان درشرق درحال زوال قرارداشت. دراینزمان ابدالیـهای هرات نیز با استفاده ازموقع یک ارتش صفوی را شکست مـیدهند: آنـها تحت رهبری محمد زمان خان فوق الذکردرنزدیک اسلام قلعه درون غرب هرات بـه پیروزی مـیرسند. حالا غلجیـها و ابدالیـها هردو بطور مستقلانـه درون مقابل شاه صفوی قرارمـیگیرند. اما مغولها و صفویـها قادر نیستند دراین زمـینـه اقدام نمایند.

مـیرمحمود بازهم در1721 بمقابل کرمان مارش مـیکند. اومـیتواند شـهر را بگیرد، اما از تسخیر ارگ عاجز مـیماند. او بعدا بطرف شمالغرب بـه یزد حرکت کرده و بازهم شکست مـیخورد. او برگشت ننموده و منتظرسقوط شـهر نمـیماند. او ارتش خویش را بصوب شمالغرب یعنی اصفهان پایتخت صفویـان حرکت داده و در 8 مارچ 1722 درون جنگ گلناباد (حدود 20 کیلومتر ازشـهر) غلجیـها با یک ارتش 20 هزارنفری مـیتوانند ارتش صفوی را شکست دهند کـه تعداد آنـها تقریبا دوچند ایشان است. غلجیـها بعد ازیک محاصرۀ طولانی کـه باعث کشتارهزاران اصفهانی مـیشود، اصفهان را اشغال مـیکنند.

مـیرمحمود بتاریخ 25 اکتوبربطورشکوهمندانـه داخل شـهرشده و بحیث علامۀ شاه ایران با شاه حسین ازدواج مـیکند. فقط یکی از پسران شاه حسین بنام طهماسب دوم مـیتواند فرار نموده و در10 نومبردرشـهر قزوین خود را شاه جدید اعلام مـیکند.

ابدالیـها برخلاف غلجیـها هرگیتوانند ساحۀ خود را وسعت بخشند. یکی از دلایل عدم موفقیت آنـها مـیتواند عدم موجودیت خانوادۀ واحدی باشد کـه بصورت عام بحیث رهبر کنفدراسیون شناخته شود. رهبرقبلی آنـها محمد زمان خان سدوزی توسط محمد خان افغان سدوزی کنار زده مـیشود. آنـها در1722 شـهرمشـهد را تسخیر مـیکنند، اما چهارسال بعد بیرون رانده مـیشوند، وقتی محمد خان افغان عزل شده و توسط ذوالفقارخان پسر محمد زمان خان تعویض مـیشود.

درعین زمان، دراصفهان دیده مـیشود کـه محمود یک سلطان خونخواراست. یکی از جنایـات او قتل عام اکثریت مقامات پارسی اصفهان بشمول تمام پسران شاه حسین است. سرانجام محمود دراپریل 1725 توسط مردان خودش بقتل رسیده و روز بعد اشرف، پسرعبدالعزیزهوتکی مقتول ادعای شاهی مـیکند. سلطان حسین برادر مـیرمحمود درحاکمـیت کندهارباقی مانده و ازشناخت پسرکاکایش بحیث شاه جدید انکار مـیورزد. لذا رابطۀ غلجیـها ازسرزمـین اصلی ایشان قطع مـیشود.

موقعیت اشرف ازچندین جانب درمعرض خطرقرارمـیگیرد، بخصوص زمانیکه روسها و ترکها موافقه مـیکنند امپراطوری پارس را منقرض سازند. ترکها درون 1725 حصص غربی کشور بشمول تبریز، همدان و قزوین را تسخیر مـیکنند. اما آنـها در1727 توسط غلجیـها بطورقاطع شکست داده مـیشوند. پشتونـها هنوزهم بحیث یک قوت قابل توجه بحساب آمده و سوارۀ غلجی یک اسلحۀ ویرانگر محاسبه مـیشود. ترکها متعاقبا اشرف را بحیث شاه پارس برسمـیت مـیشناسند، درحالیکه غلجیـها سلطان ترک را بحیث رئیس دنیـای اسلام مـیپذیرند. غلجیـها همچنان بمقابل روسها مـیجنگند (1727- 29). اما مبارزه بمقابل روسها دارای عین موفقیت بمقابل ترکها نمـیباشد؛ قوتهای غلجی شدیدا ضعیف شده، اعتبار و شـهرت شکست ناپذیری آنـها ازبین مـیرود. زمان زیـادی طول نمـیکشد کـه افغانـها از ایران رانده مـیشوند.

نادرشاه

دراینزمان خصومت دربین قرارگاه طهماسب 2 پسر شاه حسین افزایش مـییـابد. طهماسب توسط سه رهبرمـهم محلی ایرانی تقویـه مـیشود اما کمک آنـها بر بنیـاد وفاداری بمقابل شاه نبوده، بلکه بربنیـاد ترویج منافع خود و طوایف ایشان مـیباشد. هرسه رقیب عبارت بودند از فتح علی خان قاجار رهبر ترکهای قاجار و حاکم استرآباد درون جنوبشرقپین، شـهر گورگان فعلی؛ نادرقلی بیگ (خان) یک رئیس ترکهای افشار درون ایران شمالشرقی؛ و ملک محمود حاکم مشـهد. خصومت درون بین این سه رهبرمحلی باعث خونریزی زیـاد و تضعیف بیشترموقعیت طهماسب مـی شود. بالاخره علی خان قاجار، جد دودمان قاجار آینده ایران (1779- 1925) بـه فرمان طهماسب گردن زده مـیشود؛ نادرخان منحیث فرمانده عالی شاه، ملک محمود را شکست داده و مشـهد را درنومبر1726 تسخیرمـیکند.

دوسال بعد قسمت اعظم ایران جنوبی وغربی هنوز دراشغال غلجیـها است، درون حالیکه پشتونـهای ابدالی بـه غلبه خویش درغرب افغانستان فعلی ادامـه داده و یک تهدید جدی بمقابل طهماسب و پیروان او درون ایران شمالی و شمالشرقی مـیباشد. نادرخان وقتی درمشـهد هست تصمـیم مـیگیرد اول با ابدالیـان مجاورمعامله نماید که تا تهدید مستقیم بمقام خود و طهماسب را از بین ببرد. درون آنزمان ابدالیـان تقریبا بطور عنعنوی توسط دو متخاصم بنامـهای الله یـارخان برادر محمد خان افغان و ذوالفقار خان قبل الذکر رهبری مـیشوند. اولی حاکم هرات بوده و دومـی پسر محمد زمان خان حاکم فراه است. حمله ایرانیـان بالای ابدالیـان موفق آمـیز بوده و نادرخان آنـها را درون 1729 شکست مـیدهد. درون آنزمان جنگ عمده با غلجیـها هنوز آغاز نشده و نادرخان تصمـیم مـیگیرد با دشمنان عنعنوی غلجیـها یعنی ابدالیـان سازش نموده وآنـها را به منظور مقاصد خویش یعنی شکست غلجیـها بکار برد. لذا او دوباره الله یـارخان را بحیث حاکم صفوی هرات تعین مـیکند. درآخر، نادرخان بـه کمک ابدالیـان ضرورت پیدا نمـیکند با وجودیکه آنـها بسیـار پسان و پس ازفتنـه های مختلف بمقابل حاکمـیت او، درمحاصره کندهارسهم مـیگیرند.

نادرخان در1729 بعد از اولین پیروزی بالای ابدالیـان، یکتعداد جنگها بمقابل اشرف وغلجیـها براه مـیاندازد. نادر اثبات مـیکند کـه جنرال بهتری بوده و سرانجام درون مورچه خور شمال اصفهان، اشرف بصورت قاطع شکست مـیخورد. او با سربازانش بطرف شیراز فرار کرده و بالاخره بطرف کندهار مـیرود، جائیکه (ظاهرا بفرمان حسین سلطان کاکایش و حاکم کندهار) بزودی کشته مـیشود. امپراطوری ایرانی پشتونـها بپایـان مـیرسد. بعد از شکست غلجیـها در1729، طهماسب بازهم دراصفهان بحیث شاه برتخت مـی نشیند. اما واضح هست که حاکمـیت او کاملا وابسته بـه پشتیبانی نادرخان بوده و سه سال بعد بپایـان مـیرسد، وقتی او توسط پسر خورد سالش، شاه عباس 3 (1731- 6) تعویض مـیشود (و نادرخان بحیث نایب السلطنـه مـیباشد).

سال بعد در1730 ذولفقارخان حاکم سابق ابدالی فراه با دشمن سابقه اش، رئیس غلجی، حسین سلطان کندهار متحد مـیشود. آنـها هرات را اشغال نموده و الله یـارخان را تعویض مـیکنند. آنـها بطوریکجا بمقابل مشـهد پیشروی مـیکنند درحالیکه نادرخان هنوز درغرب کمپاین دارد. بآنـهم نیروهای پشتون بزودی عقب زده مـیشوند. نادر خان متعاقبا بشرق آمده و ابدالیـان را چندین دفعه شکست مـیدهد (هر دفعه با تعین حاکمان ابدالی درمقام ایشان). سرانجام درون فبروری 1732 بعد از یک محاصره تقریبا ده ماهه، ذوالفقارخان ازهرات رانده شده، غلجیـها بـه کندهار عقب نشسته و ذوالفقار و برادر جوانش احمد را زندانی مـیسازد. هرات بعد ازاین توسط یک پارسی اداره شده و ابدالیـان زیـادی مجبورمـیشوند بـه غرب مـهاجرت کنند. قدرت ابدالیـان بـه حد اعظمـی نرسیده و شکسته مـیشود، درحالیکه قدرت غلجیـها محدود بـه کندهار و پیرامون آن مـیشود.

سقوط کندهار

نادرخان سرانجام در1736، شاه جوان صفوی را عزل نموده و خود را شاه اعلام مـیکند (1736- 47). او متعاقبا با یک ارتش حدود 80 هزار نفری بطرف شرق رفته و بکمک یکتعداد ابدالیـان بمقابل کندهار مـیرود. محاصره شـهر کـه دراینزمان بنام حسین آباد یـاد مـیشود (پس ازحاکم آن) دراپریل 1737 شروع مـیگردد. نادرشاه مـیداند کـه او نمـیتواند شـهر را با حمله مستقیم تسخیر کند، لذا او با اعمار قلعه های حلقوی باطراف شـهر پرداخته و سربازان خود را درون داخل استحکامات دیواری (نادرآباد) مستقر مـیسازد، محلیکه هنوزهم مـیتوان آنرا درجنوب شـهرفعلی کندهار مشاهده کرد. درعین زمان یک نیروی پارسی از بندرعباس بامتداد خلیج فارس و سواحل مکران بطرف شرق مارش نموده و حاکم کلات درون بلوچستان را مجبور مـیسازد بـه نادرشاه تسلیم شود.

محاصره کندهار حدود یکسال طول مـیکشد. بازدیدکنندگان فعلی کندهارکهنـه هنوز هم با استحکامات محل وموقعیت آن بامتداد کناره های شرقی سلسله کوه قیتول تحت تاثیرقرارمـیگیرند. چیز زیـادی از روزهای اولیـه والیـان هخا تغیرننموده است. استحکامات هنوز از عین خطوط برجسته برخوردار بوده و در وسط شـهر، عین ارگ قراردارد. بآنـهم استحکامات این قلعه مستحکم مانع پارسیـان نشده و در پایـان نادرشاه موفق مـیشود شـهر را درون 12 مارچ 1738 تسخیرکند. تسلیمـی کندهار نقطه پایـان قدرت غلجیـها درافغانستان جنوبشرقی است. تعداد زیـاد غلجیـهای هوتکی ازکندهاربساحه خراسان فرستاده مـیشوند کـه جای ابدالیـان را گرفته و به آنـها اجازه اقامت درون ساحه کندهار داده مـیشود. حسین نیز با رئیس ابدالی ذوالفقار و احمد برادر 15 ساله اش بـه مازندران تبعید مـیشوند.

نادرخان متعاقبا بمقابل امپراطوری مغول حرکت مـیکند. او درون اول تابستان 1738 مرز را عبورمـیکند کـه در آنروزها فقط درجنوب غزنی قرار داشت. او درون نزدیک جلال آباد توسط پسرش رضاقلی مـیزا یکجا مـیشود کـه چندی قبل افغانستان شمالی را اشغال نموده و حتی آمودریـا را درتعقیب نیروهای ازبیک عبورمـیکند. نیروی عمده ارتش پارسیـان متعاقبا از طریق کوتل خیبر پیشروی مـیکند درحالیکه نادر و یک گروه کوچک، مسیرجنوبی را اختیـار نموده و بالای هندیـانی حمله مـیکنند کـه مدخل شرقی خیبر را درون عقب دفاع مـینمودند. او درون اوایل 1739 پنجاب را تسخیر نموده و مارش خود را بطرف شرق ادامـه مـیدهد که تا اینکه در24 فبروری 1739 ارتش مغول را نزدیک پانی پت درون جوار دهلی شکست مـیدهد. دهلی نیز اشغال و غارت مـیشود. نادر درون نیمـه مـی 1739 دهلی را با انبارغارت و غنیمت بشمول تخت طاوس شاه جهان و الماس مشـهور کوه نور ترک مـیکند. نادرشاه بعدا توجه خویش را بـه سرزمـینـهای شمال آمودریـا معطوف داشته و در بین 1740 و 1741 قسمت اعظم ماورالنـهربشمول سمرقند، بخارا و خیوه را تسخیرمـیکند. او در1741 بـه پایتخت خویش مشـهد برمـیگردد. سالیـان آخر زندگی نادرشاه یکی از بزرگترین جنرالان زمان خویش با بدگمانی رشد یـابنده تمام نزدیکان او همراه مـیباشد. او یک سنی بوده و هرگز توسط تابعین مسلط ایرانی شیعه خویش بطور واقعی پذیرفته نمـیشود. او حتی پسر خود را کور مـیسازد. از اینکه او دیوانـه شده بود یـا نـه، واضح نیست، اما موقعیت او ناممکن مـیشود. نادر درون جون 1747 توسط سربازان خودش کشته مـیشود وقتی او درون نزدیک قوچان، جنوب عشق آباد قرارگاه دارد (تپه نادر، جائیکه نادر بقتل مـیرسد درشمالغرب شـهرفعلی قوچان قراردارد).

به دیگران بفرستید

دیدگاه ها درون بارۀ این نوشتهدکتر فرنوش اعظمـی بنابی 21.11.2017 - 00:39
  گرچه دو رودخانـه ی سیحون و جیحون را اکثراً آمو دریـا و سیر دریـا مـی خوانند اما استعمال دریـا بـه جای رود و رودخانـه و جویبار و نـهر و انـهار(جمع نـهر) درون زبان فارسی ایران معمول نیست دو کلمـه ی دیگر هیچ مغهومـی درون زبان فارسی ندارن بانّهم و حصص اما این 3 فرق کوچک نمـی توانند از زیبئی ترجمـه ی شما بـه کاهند مؤفق باشید

adel 10.08.2016 - 07:57
  با سلام علت نامگذاری رشته کوه سلیمان بـه این اسم چیست

adel 10.08.2016 - 07:57
  با سلام علت نامگذاری رشته کوه سلیمان بـه این اسم چیست

محمد عارف خالد 01.11.2015 - 06:04
  چیزیکی من مـیخواستم نبود

مـیر ذبیح الله نادری تاتار 07.08.2015 - 04:50
  سلام و عرض ادب دارم خدمت شما : بنظر درون حق ملیت تاتاها خیلی جفا هست کـه در اینجا گنجانیده نشده هست ملیت تاتا بیش از نیم ملیون نفوس کشورا را تشکیل مـیده واین مردم همـیش درون مبارزه دفاع از حریم درون کنار دیگر شـهروندان درون طول تاریخ تاریخ قرار داشته هست . ولسوالی روی دوآب ولایت سمنگان ، بیشترمردم ولسوالی انجیل هرات ودر مرکز هرات ، درون ولایت سرپل ، درون ولسوالی دره پنجشیر ، تخار ف کندز ، بدخشان ، غور ،پروان ، درون ولسوالی کهمرد بامـیان، ولایت بلخ ، ولایت بغلان این مردم اسکان دارد واز جمله مناطف تاریخی ودیدنی دشت چنگیز ، مغاره یـاز محمد ملک ، هزارسم ، کول رحمت درون مرکز دوآب مـی باشد.

حسن انصاری 29.11.2014 - 18:53
  سلام وبلاگ خوبی دارید من خودم نیز دانشجوی رشته باستان شناسی درون ایران هستم گفتید هزاره هامردمانی هستند از قوم ترکمن و مغول این اشباه هست هزاره ها اقوام بومـی افغانستان مـی باشد و زبان اصیل انـها زردشتی مـیباشد کـه نزدیک چند درصد نیز که تا به حال بـه زبان زردشتی تکلم مـیکنند و نفوس انـها بسیـار زیـاد بوده درون زمان امـیر عبدالرحمن خان خونخوار 62درصد انـها قتل عام شدند شما اگر بـه زمان بودا برگردید مـیتوانید با دیدن مجسمـه های بودا بیـانگر وجود هزاره ها قبل از امدن مغول ها شوید چون چهره و چشم های مجسمـه بودا همانند هزاره ها مـیباشد

فریده 08.06.2012 - 04:28
  عالی است.اما جیزی کـه من مـیخواستم نبود

mehronahid 08.04.2012 - 21:01
  بسیـار زیبا بود




[افغان ها، فصل ١ که تا ١٤ - khorasanzameen.net روضه سلطان قیس]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 30 Jan 2019 01:42:00 +0000